درس های مقدماتی/ درس سوم: شناخت طاغوت، اولین قدم در ورود به اسلام
(20-قسمت)
به همين دليل است كه علمای قديم و جديد به دار و دسته و سرباز و پيروان طاغوت گفته اند: انصار الطواغیت یا أعوان الطواغیت؛ برای مثال: فرعون و سربازانش را آورده اند که الله در موردشان می فرمايد: وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ (فجر/۱۰) و فرعونی كه دارای ميخ ها بود. يعنی فرعونی كه صاحب سربازانی بود كه مثل ميخ، حكم و قدرتش را در همه جا محكم كرده بودند.
- طبقه ی سوم یا ضلع سوم را تزویر تشکیل میدهد که گاه از زر و زور هم خدماتش برای طاغوتها و ضررش برای مؤمنین بیشتر بوده است.
تزویرگران، باسوادهای شریعتهای آسمانی و سکولاریستها که به عنوان احبار، رهبان، خاخام، کاهان، مولوی، شيخ، ملا، ماموستا، استاد، دیپلم، لیسانس، فوق لیسانس، دکتر و … قرنهاست در ميان مردم شناخته شده هستند. قرآن به روشنی و به تفصیل در مورد این دین فروشان و عوامفریبان سکولار صحبت کرده اما داستان و خاطرات تاریخی یکی از پزشکان مصر هم هست که این روزها میان عده ای شایع شده است و می تواند در شناخت یکی از این آفتهائی که در اختیار سکولاریستی مثل فرعون بودند در شناخت این موجودات به ما کمک کند. داستانی تحت عنوان سینوهه یا سنوحی، که گفته می شود در قرن دهم قبل از تاریخ نصرانی، یعنی حول و حوش سه هزار سال پیش زندگی کرده است.
در بخشی از این خاطرات سینوهه، ما به طاغوتی سکولار به نام «أمفسيس» و تراژدی زندگی یکی از بزرگان و اشراف مصر بنام «اِخناتون» بر می خوریم:
«سنوحی»در قسمتی از خاطرات خود چنين می نويسد: روزی مشغول قدم زدن در خيابانهای مصر بودم كه در اين زمان «اِخناتون» را كه مردی نيك صورت، شريف و ثروتمند بود در حالی كه در خون خود میغلطيد و دست و پايش را قطع كرده وبينی وی را بريده بودند، نقش بر زمين ديدم. در بدن وی هيچ جای سالمی كه از زخم تيغ و يا ضربههای شلاق در امان مانده باشد يافت نمی شد. وبا مرگ هم فاصله ی چندانی نداشت. چون «اِخناتون» را بدين حالت مشاهده نمودم، او را به مريضخانه خود بردم تا او را از مرگ نجات دهم ومی گوید نزدیک به دو ماه او به هوش نیامد. وقتیکه به هوش آمد داستان خود را اين گونه برايم بيان نمود:
«فرعون (أمفسيس) از من خواسته بود كه از كليه ی زمينها و هر چه دارد همه را به او بدهد و همچنين زنان، غلامان، کنیزان وهمه را به او ببخشد. او هم از أمفسيس می خواهد که یک دهم از ثروتش را به او ببخشد تا بتواند گذران زندگی کند اما، این فرعون سکولار که خودش را خدا می دانست راضی نمی شود. و دست ها و پاهایش را می برد و او را شلاق زده و لخت در خیابان رها می کند. روزها می گذشت و اخناتون در حالی که با فقر و بینوایی دست و پنجه نرم می کرد به انتقام از فرعون ظالم ولو به دست کس دیگری امید بسته بود. امیدوار بود که انتقامش را از او بگیرد یا به دست خودش یا کس دیگری از او انتقام بگیرد. بالاخره، فرعون مُرد. سینوهه می گوید و من هم به عنوان بزرگ و رئیس صنف پزشکان در مراسم وفات او شرکت کردم. کاهن ها در سوگواری فرعون، این راهب بزرگ، خطابه های وداع و خداحافظی می خواندند. هنوز سخنانشان را در دل دارم که می گفتند: «ای مردم مصر، آسمانها و زمين با فقدان قلبی بزرگ روبرو شد. قلبی كه به مصر و ساكنان آن اعم از انسان و حيوان و نبات و جماد عشق میورزيد. او برای يتيمان پدر، برای فقرا دست كمك، برای مردم برادر، و برای مصر مجد و عظمت بود. او عادلترين و مهربانترين خدايان بود، و بيش از ديگران مردم مصر را دوست میداشت. أمفسيس ما را ترك گفت تا به خدايان ديگر بپيوندد، و مردم را در تاريكی رها کرد.
(ادامه دارد…….)