تعریف دارالاسلام و دارالکفر در مذاهب مختلف اسلامی
بسم الله و الحمد لله . اما بعد: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته/ بخش: 3
بعد از بررسی «دار» در قرآن و سنت صحیح و آراء صحابه متوجه شدیم که این تقسیم «دارین» قبل از عصر فقهای مذاهب مختلف اسلامی و تولد فقه اجتماعی و تدوین مسائل متعلق به روابط بین المل در میان اهل فقه وجود داشته، و شایسته است بدانیم که مذاهب مختلف اسلامی هم در تعریف دارالاسلام و دارالکفر چه گفته اند؟
مذهب حنفی :السرخسی حنفی مذهب رحمه الله از بزرگان این مذهب چون ابویوسف و محمد شیبانی رحمهما الله نقل می کند که دار الاسلام یعنی: هر جائی که در آن حکم اسلام حاکم باشد «وَكُلُّ مَوْضِعٍ كَانَ الظَّاهِرُ فِيهِ حُكْمُ الْإِسْلَامِ[1]السرخسیرحمه الله در جای دیگری می گوید:و سرزمینی با اجرای احکام و قوانین اسلامی تبدیل می شود به «دارالمسلمین» سرزمین مسلمین[2].
الکساني رحمه الله نیز می گوید:هر «دار» يا به اسلام مضافمیگردديابهكفر،وداربهاسلاماضافهمیشودهنگامیكهدرآناحکام اسلام تطبيقشود،وبهكفراضافهمیشودهنگامیكهدرآناحکام كفرتطبيقشود،… زيراظهوراسلاموياكفربخاطرظهوراحکامشاناست.[3]
ابن عابدين حنفی مذهب می گوید: دارالحرب تبدیل به دارالاسلام می شود با اجراء کردن احکام اسلامیدر آن. [4]
الكاساني در “بدائع الصّنائع” می گوید: در بین اصحاب ما (یعنی در بین حنفی مذهبها) در اینکه دارالکفر با مسلط شدن احکام اسلامتبدیل به دارالاسلام می شود اختلافی وجود ندارد.[5]
به این شکل حنفی ها در تعریف دارالکفر هم می گویند: سرزمينیكهدرآنجاامر و حکمرئيسكافرانجاریمی شودودرآنجامسلمانانازكفار می ترسند،بنابرايندارالکفرآنسرزمينیاستكهدرآنجاسلطانبرایحاكممسلماننيست (یعنی حکومت اسلامی وجود ندارد) و غلبه در آنجا برای احکام کفراست.[6]
مذهب مالکی :مالکی ها نیز در مورد دارالکفر می گویند:سرزمينیكهدرآنجااحکامكفارظاهروجاریمی شود. و طبعاً هر سرزمینی که در آن احکام اسلامیظاهر و به مرحله ی اجراء در بیایند آن سرزمین هم دارالاسلام است.[7]
در اين زمينه الإمام مالك از مكة قبل ازفتح و تحت حاکمیت مشرکین می گوید : وَكَانَتْ الدَّارُ يَوْمئِذٍ دَارَ الْحَرْبِ لِأَنَّ أَحْكَامَ الْجَاهِلِيَّةِ كانَتْ ظَاهِرَةً يَوْمئِذٍ.[8] مکه در آن زمان دارالحرب بود چون احکام جاهلی بر آنجا حاکمیت داشتند.
مذهب شافعی : امام شافعی رحمه الله بر این باور است که زمین «دار» واحدی است و این تقسیمات امری طارئ (خلاف اصل و پيشامد ناگهانى) است. و می خواهد بگوید که سرزمین متعلق به الله است و یکی است و تبدیل به دارالکفر نمی شود، و زمین در اصل دار واحدی برای اسلام است، و در دارالاسلام نباید تقسیمی صورت گیرد و این تقسیم زمین به دارین حالتی طارئ، (بیگانه، خلاف اصل و پيشامد ناگهانى) است که به خاطرعناد کفار در اقرار به حاکمیت اسلام به وجود آمده است.
الله تعالی می فرماید : وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا (مائده/17) زمانی که الله زمین را خلق کرده و مالک آن هم خودش است و در آن متصرف تکوینی است «لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ ۚ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (مائده/120) خیلی طبیعی است که نباید کسی غیر از الله در زمین متصرف تشریعی باشد. خلق مال الله است امر و حکم هم مال الله تعالی است. أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ ۗ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ. (اعراف/54)
در نگاه امام شافعی رحمه الله این تقسیم جهان به «دارالاسلام» و «دارالکفر» به دلیل وضعیتی است که بر جهان بشری تحمیل شده، بی آن که مطلوب نظر اسلام باشد و اسلام به این تقسیمات راضی نیست و مشروع نیست اما وجود دارد؛ شریعت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم آمده است که بر همه انسانها حاکمیت کند چون این شریعت خاصیت همگانی دارد و هدف نهائی اسلام این است که جامعه ی انسانی را تحت قدرت واحدی درآورد.
- زمانی که الله تعالی می فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا» (سبأ/ 28) و می فرماید : «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا » (اعراف/ 158) یعنی رسول الله صلی الله علیه وسلم برای تمام انسانها فرستاده شده است نه قوم و منطقه ی خاصی .
- و زمانی که الله تعالی می فرماید: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ (نور/55) یعنی حاکمیت بر زمین از آن اسلام و مومنین به آخرین شریعت الله تعالی است.
این هدف نهائی و آرمان اسلام است، اما تا زمان رسیدن به هدف نهائی با امور ناخواسته و پیش آمدهای ناگهانی و تحمیلی مواجه می شویم که به حکم ضرورت تا زمان برداشته شدن آنها باید وجود آنها را بپذیریم، هر چند قبولشان نداریم اما وجود دارند و باید مثل یک آفت برداشته شوند. مثل دارالکفر.
اجازه دهید این نگرش امام شافعی رحمه الله را بیشتر بررسی کنیم : یهودی ها بر این باور بودند که دست الله تعالی در بعضی از مسائل بسته است . وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ (مائده/64)سکولاریستها نیز در امور اجتماعی و حکومتی و اجرائی جامعه بر همین اساس برخورد می کنند و بر این باورند که دستان الله تعالی در بسیاری از مسائل بسته است و در این گونه مسائل در زمین بالاتر از خودشان نمی بینند و خودشان را در مسائل حکومتی و قانونگذاری و حاکمیت بر مردم بالاتر و بهتر از الله تعالی می دانند. به همین دلیل زمین را نیز مال خودشان می دانند همچنانکه فرعون گفت: قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَىٰ (طه/57)
یعنی زمین مال آنها است نه مال موسی و موسی هیچ حقی در این زمین ندارد الا حق شهروندی و این حق شهروندی هم زمانی که به او داده می شود که تابع حاکمیت و قوانین حاکم بر جامعه باشد و گرنه اگر تابع قوانین سکولاریستی و حاکمیت این سکولاریستها (یا به زبان عربی این مشرکین) نمی شود باید زمینی که مال الله تعالی است و این کفار اشغالش کرده اند را رها کند : وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا (ابراهیم/13)
در این صورت شعار وطن گرائی و ملی گرائی سکولاریستها (یا به زبان عربی این مشرکین) که به عنوان یک عامل هویت بخشی در برابر هویت عقیدتی اسلامی و بسیج مردم جهت جنگ با مجریان قانون شریعت الله مورد استفاده قرار می گیرد و مطرح می شود چیز جدیدی نیست، بلکه پدیده و آفتی است بسیار قدیمی و باستانی .
اما این زمین متعلق به الله است و باید قوانین الله بر آن حاکمیت یابند و زمانی که الله تعالی به خاطر حفظ دین از بخشی از زمینش به بخشی دیگر از زمینش امر به هجرت می کند «…قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا …» (نساء/97) در واقع هر گونه حق مالکیت حقیقی و واقعی انسان بر زمین را از انسانها می گیرد و نشان می دهد که انسان هیچ حقی بر زمین الله ندارد. انسان مسافری است که با « مالکیت اعتباری» بعد از مدتی باید این زمین را ترک کند و به جائی که به آن تعلق دارد برود . کسی بعد از مدتی نشستن در مسافرخانه ای بر مسافرخانه ادعای مالکیت حقیقی و واقعی ندارد.
این یک واقعیت است که زمین مال الله تعالی است چنانچه الله تعالی می فرماید: یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وَاسِعَةٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ (نساء/56) ای بندگان مؤمن من ! زمین من فراخ است و تنها مرا عبادت کنید؛ اما زمانی که «وضع موجود» را می بینم متوجه می شویم که کفار مدعی زمین الله هستند و می گویند زمین ما « أَرْضِنَا » و الله تعالی نیز بر اساس همین «وضع موجود» ی که وجود دارد می فرماید : وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (احزاب/27) و زمین آنها و دیار آنها و اموال و دارائی آنها، و همچنین زمینی را که هرگز بدان گام ننهاده بودید، به چنگ شما انداخت. بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است.
این مالکیت کفار بر زمین که الله تعالی به آن اشاره می کند در واقع مالکیتی طاری، عارضی و گذرااست و مالکیت در اصل مال الله تعالی است که الله تعالی آن را به صورت اعتباریدر اختیار مومنین و متقین قرار داده است و برای مومنین همچون ماهی در دریا مرزی وجود ندارد. در اینجا متولد شدن و سکونت چند قرنه ی کفار در زمین باز باعث نمی شود که اینها حقی بر این زمین داشته باشند چون :وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ (انبیاء/105) ما علاوه بر قرآن، در تمام کتب (انبیاء پیشین) نوشتهایم که بیگمان (سراسر روی) زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (و آن را به دست خواهند گرفت) .
مالکیت اعتباری دست به دست می شود و از شخصی به شخص دیگر هم منتقل می شود و دیگران می توانند آن را به ارث ببرند، اما زمانی که در «علم فرایض» مساله ی ارث و میراث شخصی مطرح می شود هر کسی مستحق میراث بردن نیست بلکه تنها کسانی متسحق میراث بردن هستند که طبق قانون شریعت الله جزو ورثه محسوب شوند.
پس از نگاه الله تعالی هر کسی شایستگی آن را ندارد که زمین به وی به ارث برسد. این اصل تشریعی است اما واقع و «وضع موجود» با این اصل تطابق ندارد و زمین بین مسلمین و کفار تقسیم شده است و زمین تحت حاکمیت هر یک به اسامی چون دارالاسلام و دارالکفر و دارالمسلمین و دارالشرک و دارالفاسقین و غیره تقسیم شده است.
این تقسیم زمین به «دارین » هم امری حتمی است :
- مادام که باید دین الله با هر چهار معنی و مفهومش بر زمین حاکمیت کند و برتر باشد « کَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» (توبه/40) باشد و کلمه ی «کفر» باید پست و بی ارزش و رو به فنا باشد.
- و مادام که حق اسلام است که بر زمین رهبریت کند و کفار به این حاکمیت پایبند نیستند و مسلحانه در برابر تطبیق قانون شریعت الله در زمین با مومنین سر جنگ دارند و می خواهند از حاکمیت شریعت الله بر زمین جلوگیری کنند.
با این وجود مومنین اجازه ندارند که حاکمیت کفار بر زمین و دارالکفر آنها را به رسمیت بشناسند و آن را مشروع بدانند چون حاکمیت از جنس عزت است و عزت هم تنها متعلق به الله و رسولش و مومنین است:« وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ»(منافقون/8) عزّت و قدرت از آن خدا و فرستاده او و مؤمنان است، ولیکن منافقان (این را درک نمیکنند و) نمیدانند.
یک مومن ممکن است به امری که رخ داده است اذعان داشته باشد و اقرار کند که هست اما اجازه ندارد به شرعی بودن و حقانیت کفار و حاکمیت کفار اقرار کند. و فرق آشکاری هست بین اذعان واقع و اعتراف به مشروع بودن و صحیح بودن آن .
کفار هم به وجود حکومتی اسلامی اقرار دارند، چون هست؛ اما هرگز نمی پذیرند که باید بر زمین حاکمیت داشته باشد و بین اعتراف به وجود چیزی با اعتراف به درست بودن آن فرق زیادی وجود دارد.
امام شافعی هم هرگز حاکمیت کفار بر زمین را به رسمیت نمی شناسد، اما در چنین شرایط طاری و ناخواسته ای که به وجود آمده و بر اساس «وضع موجود»ی که وجود دارد خود امام شافعی رحمه الله در الام می گوید: أبو سفيان بن حرب در دارخزاعه)وادی خزاعه)مسلمان شد وآنجا دارالاسلام بود وهمسرشهند دخترعتبه كافره بود و درمکه اقامت داشت وآنجا دارالکفر بود سپس هند درعده اسلام آورد واهل مکه اسلام آوردند و مکه به دارالإسلام مبدل شد و زن صفوان ابن اميه و زن عکرمة بن ابی جهل نيزاسلام آورد وآندو در دارالإسلام مقيم ماندند وشوهرانشان شکست خورده به ناحيه بحرين فرار نمودند وآنجا دارالکفر بود پس بازگشتند واسلام آورند و همسرانشان درعده بود و رسول الله صلی الله علیه وسلم بر نکاح اول مستقرشان نمود[9].
یا در «الام» امام شافعی رحمه الله در مورد یکی از مسائل مهم متبط با خون مسلمین می گوید: مسلمان هر کجا که باشد خونش حرام است و چنانچه به عمد کسی مسلمانی را بکشد باید قصاص شود یا اگر غیر عمد بود باید کفاره و دیه بدهد در علت آن هم می گوید: “وإنّما يَحْرُمُ الدّمُ بالإيمانِ كان المؤمنُ في دارِ حربٍ أو دارِ إسلامٍ”با ایمان خون حرام می گردد و فرق ندارد شخص مومن در دارحرب باشد یا دارالاسلام .و در جای دیگری در همین کتاب الام باز امام شافعی می گوید:”مما يَعقِلُه المسلمونَ ويجتمعون عليهِ: أنَّ الحلالَ في دارِ الإسلامِ حلالٌ في بلادِ الكفرِ، والحرامَ في بلادِ الإسلامِ حرامٌ في بلادِ الكفر”.آن چیزی که مسلمین بر اثر تعقل به آن رسیده اند و بر آن اجتماع کرده و یک رای هستند اینکه : حلالِ در دارالاسلام در دارالکفر هم حلال است ، و حرامِ در دارالاسلام در دارالکفر هم حرام است.
در اینجا تقسیم زمین به «دارین» به این معنی نیست که شریعت اسلام هم خاصیت منطقه ای و اقلیمی به خودش می گیرد.
در کل، مذهب شافعی در تعریف دارالاسلام می گوید: سرزمینی کهتحتقدرترئيسدولتاسلامیباشدواگرچهدرآنمسلمانینباشد .[10]ابن احجر عسقلانی می گوید: دارالاسلام سرزمینی است که تحت تسلط ماست هر چند ساکنین آن اهل ذمه یا اهل عهد باشند.[11]
ابوالقاسمرافعيشافعيرحمه الله نیز می گوید: ازشروطدارالاسلامايننيستكهدرآنمسلمانیوجودداشتهباشد،بلکههمينكافی استكهدراختيارقانوناسلامورهبریمسلمانباشد.[12]
شوكاني رحمه الله هم می گوید:ملاک در تشخیص دارالاسلام از دارالکفر، ظهور کلمه است؛ اگر قوانين و دستورات امر و نهيدر مكان و سرزميني در اختيار اهل اسلام بود به شيوه اي كه كفار نتوانند به آشكارا كفرياتشان را انجام دهند مگر از كانالي كه قانون شريعتبرايش تعيين كرده است، در اين صورت چنين سرزميني دارالاسلام است ، و چنانچه برعكس باشد در آن صورت مكان و سرزمين نيز برعكس تبديل به دارالكفر مي گردد .[13]
مذهب حنبلی :
أبو يَعْلَى الحنبلي رحمه الله می گوید: هر سرزمین که در آن احکام اسلام-و نه احکام کفر– غلبه داشته باشد پس آنجا دارالاسلام است و هرسرزمينیكهدرآناحکامكفر-و نهاحکاماسلام-درآنغلبهداشتهباشدپس آن)جا( دارالکفراست..[14] پس حنبلی ها در مورد دارالکفر می گویند: سرزمینی که احکام کفر بر آن غلبه و حاکمیت دارند[15]
ابن مفلح الحنبلي رحمه الله نیز می گوید: اگردرهرجاوسرزمينياحکاموقوانينمسلمينبرآنغلبهداشتدارالاسلاماست،وچنانچهاحکامكافرانبرآنغالببوددارالکفراستوغيرازايندو،سرزمينودارديگري وجودندارد.[16]
ابن القيم نیز با همین مضمون آورده است:«دَارُ الْإِسْلَامِ هِيَ الَّتِي نَزَلَهَا الْمُسْلِمُونَ، وَجَرَتْ عَلَيْهَا أَحْكَامُ الْإِسْلَامِ، وَمَا لَمْ تَجْرِ عَلَيْهِ أَحْكَامُ الْإِسْلَامِ لَمْ يَكُنْ دَارَ إِسْلَامٍ . جمهور علما گفته اند، دارالاسلام منطقه ای است که مسلمانان در آن ساکن هستند و احکام اسلامدر آن جاری است؛ اما جایی که احکام اسلامدر آن جاری نباشد دارالاسلام نیست، اگرچه هم به دارالاسلام چسپیده باشد…».[17]
ظاهری مذهبها :
ابن حزم اندلسی در المُحلی می گوید:دارالاسلامسرزمينیاستكهبرآنسلطهاسلامی[یا حکومت اسلامی]غالبمی شود،واقامهاحکاماز سلطه[ حکومت] می آيد،پسمادامیكهسلطه[ حکومت] غالبهسطله[ حکومت] اسلاماستاحکامشاقامهمی شود.[18]
قانون و حاکمیت بلا استثناء قدرت و غلبه را به همراه خود می آورد که در مفاهیم 4 گانه ی محتوا و مفهوم دین خود را به نمایش گذاشته است. بر همین اساس است که علمائی چون ابن حزم اندلسی ظاهری مذهب می گویند: لِأنَّ الدَّارَ إنَّمَا تُنْسَبُ لِلْغَالِبِ عَلَيْهَا، وَالْحَاكِمُ فِيهَا، وَالْمَالِكُ لها[19].زيراسرزميننسبتدادهمیشودبهكسی کهبرآنجاغالبباشدو در آنجا حاکم باشدو مالک آنجا باشد.
شیعیان زیدی :
زیدی ها و کسانی چون صاحب المُحلی و غیره معتقد هستند که از محمد نفس زکیه رحمه الله روایاتی تحت عنوان کتاب السیر در منابع زیدی باقی مانده که مسائل مربوط به احکام دار الاسلام و دار الکفر و دارالحرب و مسائل مرتبط با امور جنگ و صلح و سایر شئون متعلق به جهاد وجود دارد.[20]اما بعدها تمام مباحث متعلق به حکومت اسلامی و مسئولیتها و وظایف حاکم را نیز در بر گرفت.
شیعیان زیدی بر این باور هستند که امام ابوحنیفه رحمه الله زیدی بوده و به محمد نفس زکیه رحمه الله بیعت داده . البته دیدگاههای انقلابی امام ابوحنیفه رحمه الله در برابر ظالمین و کشته شدن امام ابوحنیفه رحمه الله در زندان این نگرش را بیشتر در میان زیدی ها تقویت کرده است؛ غیر از این چون امام مالک رحمه الله در حمایت از نهضت نفس زکیه رحمه الله فتوا داد که بیعت اجباری با ابوجعفر را می توان شکست و به خروج با محمد نفس زکیه رحمه الله فتوی داد[21]به همین دلیل دیدگاههای زیدی ها در مورد دارالاسلام و دارالکفر تفاوتی با دیدگاه حنفی ها و مالکی ها ندارد.
شیعیان 12 امامی :
لازم است بدانیم که تنها در وسائل الشيعة حر العاملي اصطلاح دارالحرب در 6 روایت و اصطلاح دارالاسلام نیز در 14 روایت تکرار شده است، به عنوان مثال از امام جعفر صادق رحمه الله روایت کرده اند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده: « إنّي بَريءٌ مِن كُلِّ مُسلِمٍ نَزَلَ مَع مُشرِكٍ في دارِ الحَربِ .»[22] من بری هستم از هر مسلمانى كه در دار الحرب با مشركى زندگى كند.
با انکه در بیشتر آثار تشیع به نمونه ها و آثار دارالاسلام اشاره شده است اما شیعیان جعفری هم در مورد این خانه، محل سکونت، سرزمین و شهر اسلام یا دارالاسلام می گویند: دارالاسلام: کشور و سرزمینی است که تحت حکومت اسلامی باشد و احکام اسلام در آن اجرا شود. و دارالکفر: به سرزمین ها و کشورهایی گفته می شود که خارج از قلمرو سیادت و حاکمیت اسلام بوده، احکام اسلامی در آن ها پیاده نمی شود و حاکمیت در آن با قانون غیر الهی است.[23]
شیخ شمس الدین محمد مشهور به شهید اول که در میان شیعیان به افقه الفقهاء شناخته شده «دارالاسلام» را چنین تعریف کرده است: منظور و مراد از دارالاسلام سرزمینی است که در آن احکام اسلام نافذ باشند و کافری نباشد، مگر این که پیمان بسته باشد.[24] بدون شک نافذ و اجرا کردن احکام و قوانین شریعت الله و پیمان بستن با کفار تنها به وسیله ی حکومت انجام می گیرد.پس از نگاه شیعیان 12 امامی محدوده جغرافیایی جهان اسلام سرزمین هایی است که تحت سیطره حکومت اسلامی باشند[25]که قوانین شریعت الله را پیاده می کند. شهید ثانی [26] وشیخ طوسی، حلی و آیت الله خمینی و غیره هم چنین دیدگاهی دارند.
دکتر وهبة الزحیلی در یک جمع بندی کلیِدیدگاهِ جمهورِ فقهایِ مسلمین می گوید: دارالاسلام آن محدوده جغرافیایی را شامل می شود که تحت سیطره حکومت اسلامی باشد و احکام اسلام در آن نافذ بوده و شعایر اسلامی در آن اقامه شود[27]
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]فَكُلُّ مَوْضِعٍ ظَهَرَ فِيهِ حُكْمُ الشِّرْكِ فَالْقُوَّةُ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِعِ لِلْمُشْرِكِينَ فَكَانَتْ دَارَ حَرْبٍ، وَكُلُّ مَوْضِعٍ كَانَ الظَّاهِرُ فِيهِ حُكْمُ الْإِسْلَامِ فَالْقُوَّةُ فِيهِ لِلْمُسْلِمِينَ / (المبسوط 12-258) همچنین نگاه کنید به : “المبسوط” (10/114)، و”بدائع الصنائع” للكاساني (7/ 130)، و”المعتمد” لأبي يعلى (267)، و”الآداب الشرعية” لابن مفلح (1/212)این مذهب حنفی هاست. /
[2](السیر الکبیر 5/2197) / والدار تصیر دارالمسلمین بإجراء أحکام الإسلام
[3] (بدائع الصنائع للکاسانی 9/4375)/ إن كل دار مضافة إما إلی الإسلام وإما إلی الکفر، وإنما تضاف الدار إلی الإسلام إذا طُبقت فيها أحکامه، وتضاف إلی الکفر إذا طبقت فيها أحکامه، كما تقول الجنة دارالسلام والنار دار البوار، لوجود السلامة فی الجنة والبوار فی النار، ولْن ظهور الإسلام أو الکفر بظهور أحکامهما
[4]الدر المحتار 4/ 356 ) / ودار الحرب تصير دار الإسلام بإجراء أحكام أهل الإسلام فيها»
[5]“لا خلافَ بين أصحابنا في أنّ دارَ الكفر تصير دارَ إسلامٍ بظهور أحكامِ الإسلام فيها”.
[6]اصطلاحات الفنون2/265، و المبسوط 10/114 / الدار التي يجري فيها أمر رئيس الکافرين ويخاف فيها المسلمون من الکفار، فعلى هذا تکون دار الکفر هي الدار التي لا يکون فيها السلطان والمنعة للحاكم المسلم والغلبة فيها لْحکام الکفر
[7]المقدمات الممهدات لابن رشد 2/285، و بلغة السالک 2/167، و المدونة 3/23) / « الدار التي تظهر وتجري فيها أحکام الکفار»
[8]مالک بن أنس، المدوَّنة الکبری، بیروت، دارالکتب العلمیه ، ۱۹۹۴م. ج۲ ص ۲۲
[9]الأم 7/360)أسلم أبو سفيان بن حرب بمر وهي دار خزاعة وهي دار الإسلام وامرأته هند بنت عتبة كافرة مقيمة بمکة وهي دارالکفر ثم أسلمت هند في العدة …وأسلم أهل مکة وصارت مکة دارإسلام وأسلمت امرأة صفوان ابن أمية وامرأة عکرمة بن أبي جهل وهما مقيمان في دارالإسلام وهرب زوجاهما إلى ناحية البحرين وهي دار الكفر ثم رجعا فأسلما وأزواجهما في العدة فأقرهم رسول الله على النکاح الْاول
[10]تحفة المحتاج 4/230)بأنها ما كانت تحت استيلاء رئيس الدولة الإسلامية وإن لم يکن فيها مسلم
[11]تحفة المحتاج 4/222)دار الإسلام ما كانت في قبضتنا وإن سکنها أهل ذمة أو عهد
[12]عبد الكريم بن محمد الرافعي ، شرح الوجيز ، المحقق: علي معوض – عادل عبد الموجود، بیروت ، دار الكتب العلمية ، ۱۴۱۷ هـ – ۱۹۹۷ م ج ۸ ص ۱۴٫ / وليس من شرط دار الإسلام أن يکون فيها مسلمون بل يکتفى كونها في يد الإمام وإسلامه /
[13]محمد بن علی شوکانی ، السيل الجرار ، قاهره ، جنه احیاء التراث الاسلامی۱۴۳۱ق. ج ۴/۵۷۵ / أن الاعتبار بظهور الكلمة، فإن كانت الأوامر والنواهي في الدار لأهل الإسلام بحيث لا يستطيع من فيها من الكفار أن يتظاهر بكفره إلا لكونه مأذونا له بذلك من أهل الإسلام؛ فهذه دار إسلام، وإن كان الأمر بالعكس فالدار بالعكس
[14]قاضي أبي يعلى الحنبلي، المعتمد في أصول الدين، صـ 276، ط دار المشرق ببيروت 1974. / وكل دار كانت الغلبة فيها لأحكام الإسلام دون أحكام الكفر فهي دار إسلام، وكل دار كانت الغلبة فيها لأحكام الكفر دون أحكام الإسلام فهي دار كفر.
[15](المبدع3/313- الانصاف 4/121- المقنع بحاشیته 1/485- کشف القناع 3/43) / الدار التي تغلب فيها أحکام الکفر
[16] الآداب الشرعية 1/ 231-212 / عبد الله محمد بن مفلح المقدسي ، الآداب الشرعية، المحقق: شعيب الأرناؤوط – عمر القيام ، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۱۹ – ۱۹۹۹ ج۱/ص۲۳۱ / فكل دار غلب عليها أحكام المسلمين فدار الإسلام، وإن غلب عليها أحكام الكفار فدار الكفر، ولا دار لغيرهما .
[17]أحكام أهل الذمة لابن القيم: 1/ 366، ط دار العلم للملايين 1983. / «قال الجمهور: دار الإسلام هي التي نزلها المسلمون وجرت عليها أحكام الإسلام، وما لم تجر عليه أحكام الإسلام لم يكن دار إسلام وإن لاصقها، فهذه الطائف قريبة إلى مكة جدا ولم تصر دار إسلام بفتح مكة وكذلك الساحل»
[18]المحلی 13/140) / بأنها الدار التي تغلب عليها السلطة الإسلامية وإقامة الْحکام تأتي تبعاً للسلطة فما دام أن السلطة الغالبة هي سلطة الإسلام أقيمت أحکامه .
[19]المحلى 11/251 )
[20]المحلی، 1423: 274 و الوجیه،1420: 918 و هارونی حسنی،1422: 55-56
[21]الغریری، 2006: 211-212
[22]وسائل الشيعة / ج15 / باب 36 / ص101.
[23]عباسعلی عمید زنجانی، فقه سیاسی، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1373، ج 3، ص 233.ص 260 و..
[24]محمدبن مکی العاملی (الشهید الاول)، الدرس الشریعه، ج 3، قم، جامعه مدرسین، 1412، ص 78. / المراد بدار الاسلام ما ینفذ فیه حکم الاسلام فلا یکون بها کافرٌ الاّ معاهدا
[25]علی اکبر کلانتری، پیشین، ص 39 به نقل از آیة الله محمد فاضل لنکرانی، القواعد الفقهیه، ج 1، ص 505.
[26]شهید ثانی، زین الدین بن علی، مسالک الافهام، ج12، ص476.
[27]وهبة الزحیلی، آثار الحرب فی الفقه الاسلامی، دمشق، دارالفکر، الطبعة الرابعه، 1412، ص 169.«هو انّ کلَّ ما دخلَ من البلاد فی محیط سلطان الاسلام و نفذت فیها احکامه و اُقیمت شعائره قد صار من دارالاسلام.»