درس های مقدماتی/ درس پنجم:دشمن شناسی شرعی (4)/ شناسائی مرتد در ادبیات شرعی و چگونگی برخورد با مرتدین و جبهه ی مرتدین(قسمت 1)

درس های مقدماتی/ درس پنجم:دشمن شناسی شرعی (4)/ شناسائی مرتد در ادبیات شرعی و چگونگی برخورد با مرتدین و جبهه ی مرتدین (قسمت 1)

بسم الله و الحمدلله


«به راستی حمد و سپاس تنها لایق خدا است. او را شکر می‌گوییم و از او درخواست کمک و آمرزش می‌کنیم، و پناه می‌بریم به خدا از شرور نفس هایمان واز بدی های اعمالمان. هر کس که خدا او را هدایت کند هیچ کس نمی‌تواند او را گمراه کند و هر کس که خداوند او را گمراه نماید هیچ کس نمی‌تواند او را هدایت دهد، و شهادت می‌دهم که هیچ اله بر حقی به جز الله نیست که تنها و بی‌شریک است، و شهادت می‌دهم که محمد بنده و فرستاده ی او است».

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید آنچنان که شایسته است، از خدا بترسید و نمیرید مگر آن که مسلمان باشید».
 «ای انسان ها! از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید، پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس) همسرش را از نوع او آفرید و از آن دو نفر مردان و زنان فراوانی منتشر ساخت. و از (خشم) خدایی بپرهیزید که همدیگر را بدو سوگند می‌دهید، و بپرهیزید از این که پیوند خویشاوندی را قطع کنید. بی گمان خداوند مراقب شما است».
  «ای مؤمنان! از خدا بترسید و سخن حق و درست بگویید. در نتیجه، خدا (توفیق خیرتان می‌دهد و) اعمالتان را شایسته می گرداند و گناهانتان را می‌بخشاید. اصلاً هر کس از خدا و پیامبرش فرمانبرداری کند، قطعاً به پیروزی و کامیابی بزرگی دست می‌یابد».
 «اما بعد: راست ترین سخن کتاب خدا، و بهترین روش، روش محمد صلی الله علیه و سلم است، و بدترین امور نوآوری در دین است، و هر تازه پیدا شد‌ه‌ای در دین، بدعت؛ و هر بدعتی گمراهی، و هر گمراهی در آتش است».

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

امروز و در ادامه ی درسهای مقدماتی، از درس پنجم در مورد دشمن شناسی شرعی به بخش چهارم این درس می رسیم که در آن به شناسائی مرتدین درادبیات شرعی و چگونگی برخورد با جبهه ی مرتدین بر اساس شریعت الله می پردازیم، ان شاءالله.

الله تعالی در سوره ی مدثر ضمن بیان احوال اهل توحید و کفار در دنیا و قیامت می فرماید:

إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ* نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ* لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ*كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ* إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ* فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ* عَنِ الْمُجْرِمِينَ* مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ* قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (مدثر/35-43)، دوزخ، بلائی از بلاهای بزرگ است.‏ وسیله ی بیم دادن انسانها است.‏ برای کسانی از شما که می‌خواهند پیش بروند، و یا کسانی که می‌خواهند عقب بکشند، هرکسی در برابر کارهائی که کرده است گروگان می‌شود، مگر یاران سمت راستی.‏ آنان در باغهای بهشت به سر می‌برند و از مجرمین می‌پرسند چه چیزهائی شما را به دوزخ کشانده و بدان انداخته است‌؟‏ می‌گویند: در زمره ی نمازگزاران نبوده‌ایم.‏

بقیه ی این گفتگو را می توانید خودتان در این سوره و بقیه ی سوره ها بخوانید و بقیه ی صفات این مجرمین را متوجه شوید.

در اینجا مهم این است که، الله تعالی مسأله ی پیش رفت و عقب کشی را درمورد دو گروه کاملاً متمایز مطرح می کند: «لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ»،آنان که پیش رفتند کسانی هستند که اهل هدایت و اهل بهشت اند و با اسامی چون: الَّذِینَ آمَنُوا، أَصْحَابَ الْیَمِینِ ‏نام برده می شوند.

و در برابر، آن هایی که عقب ماندند کسانی هستند که اهل گمراهی اند و اهل سقر و جهنم هستند و با اسامی چون: الکافرون،عنید، اسْتَکْبَرَ، الْمُجْرِمِینَ، لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (جزونماز گذارها نبودند)، مُعْرِضِینَ (رویگردانان از قانون شریعت) و غیره از آن ها نام می برد. دو گروه کاملاً متمایز، آن هایی که پیشرفته هستند یا آن هایی که عقب مانده هستند. آن هایی که پیشرفته اند و آن هایی که عقب مانده اند «أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ».

حالا کسی که به ظاهر از صف طاغوتها و مجرمین و کافرین جدا شده و مسیری را با مسلمین و گروه پیشرو طی کرده و به جلو رفته، «آگاهانه» و «به میل خودش» تصمیم می گیرد به عقب برگردد و جزو کهنه پرستان شود به این برگشت او می گویند«مرتد» شده است. در هر صورت، ارتداد به معنی برگشت به عقب می آید، الله تعالی  می فرماید: «فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا» (کهف/64)، پس، جستجوكنان رد پاى خود را گرفتند وبرگشتند.نگاه کنید، برگشتند : ارْتَدَّا یعنی برگشتند.

یا در جای دیگری می فرماید:‏«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ‏» (آل عمران/149)، ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد! اگر از كافران فرمانبرداری كنيد (به حرف هایشان گوش دهید)، شما را به عقب بازمی گردانند و زيان ديده برمی‌گرديد. ‏

یا زمانی که الله تعالی از زبان سیدنا موسی نقل می کند که به قومش می گوید:«يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‌ أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ»(مائده/21)، موسى فرمود: اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر كرده وارد شويد و به پشت سر خود برنگرديد و عقب نشینی نکنید كه زيانكار مى‌شويد.

این کلام قرآن هم آشکارا می رساند که منظور، برگشتن به عقب و از چیز خوب به چیز بد برگشتن است. در این صورت، از نظر لغوی «رِدِة» یعنی برگشتن، «إرتَدَّ» يعنی: برگشت، «يَرتَدِد» يعنی: برمی گردد،«ارتداد» یعنی: بازگشت، «مرتد» يعنی: كسی كه برگشته است و «مرتدين» يعنی: کسانی که برگشته اند، برگشته ها.

خوب، آیات دیگری هم هستند که همین معنی را می رسانند: «وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (بقره/217)، مشرکین یا به زبان امروزین سکولاریستها پيوسته با شما خواهند جنگيد «وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ» تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند «حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ»، ولی كسی كه از شما از دین خود برگردد «وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ»، و در حالت كفر بميرد، چنين كسانی اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد می رود، و ايشان ياران آتش (دوزخ) می‌باشند و در آن جاويدان می‌مانند.

‏ یا در جای دیگری می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ‏» (آل عمران/100)، ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد! اگر از گروهی و از كسانی كه كتاب بديشان داده شده است پيروی كنيد، شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر باز می‌گردانند «يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ‏». نگاه کنید، از ايمان به كفر باز می‌گردانند.

یا می فرمايد:«‏إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ‏» (محمد/25)، كسانی كه بعد از روشن شدن (راه حقيقت و) هدايت، عقب عقب (به کفر) برمی‌گردند«ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ»، بدان خاطر است كه شیطان كارهايشان را در نظرشان می‌آرايد «سَوَّلَ لَهُمْ» و ايشان را با آرزوهای طولانی فريفته می دارد«وَأَمْلَى لَهُمْ‏». در هر صورت، در اینجا می گوید: «ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ» یعنی عقب عقب به کفر برمی‌گردند.

یا می فرمايد: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ‏» (آل عمران/144)، محمّد جز پيغمبری نيست و پيش از او پيغمبرانی بوده و رفته‌اند؛ آيا اگر او بميرد يا كشته شود، آيا چرخ می‌زنيد و به عقب برمی‌گرديد؟! نگاه کن! «انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»به عقب برمی‌گرديد؟ و هركس به عقب بازگردد «وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ» هرگز كوچكترين زيانی به خدا نمی‌رساند، (بلكه به خود ضرر می‌زند) و خدا به شکرگزاران پاداش خواهد داد.

خوب، الله تعالی در این آیات و آیات مشابه، ارتداد را نوعی برگشتِ از جلو به عقب می داند، درسته؟ یعنی شخص مسیری را رو به جلو طی کرده بعد دوباره به همان جایی که بوده بر می گردد. یعنی شما زمانی که از خانه می روید سرکارتان مسیری را طی کردید حالا، اگر از سر کار به خانه آمدید به این میگویند برگشتن. اما، اگر از سرکار به جای دیگری رفتید به این برگشتن نمی گویند. درست است؟

پس، برگشتن یعنی از جایی که بودی دوباره به همان جا برگردی نه جاهای دیگر. انسان از کفر و کافری حرکت می کند تا به اسلام و ایمان می رسد، تا مسلمان و مؤمن می شود اما، تصمیم می گیرد که دوباره به سر جای اولی اش برگردد، یعنی به کفر بر گردد، به این می گویند مرتد شده است.

نکته ی ریزی که در اینجا وجود دارد این است که، هر نوع برگشتنی «آگاهانه، عمدی و اختیاری» صورت می گیرد، درست است؟ یعنی شخص می داند به کجا می رود، مقصدش کجاست، و عمداً برمی گردد. یعنی، اگر چشم و گوش یکی را بسته باشند و او را به جای اول برگردانند کسی نمی گوید این شخص برگشته بلکه، می گویند او را برگرداندند.

پس، برگشتن علاوه بر آنکه آگاهانه و عمدی صورت می گیرد باید به میل و اختیار شخص باشد. نه چشم و گوش او را بسته باشند یا او را تهدید ومجبور کرده باشند که برگردد. در حالت اجبار هم باز نمی گویند فلانی برگشته بلکه، می گویند فلانی او را برگرداندند.

پس، شخص باید خودش آگاهانه و به میل خود برگشته باشد، نه اینکه او را برگردانده باشند؛ یا شخص می خواسته جای دیگری برود، راه را اشتباهی رفته و دوباره سر جایش برگشته است. در هر دوحالت، این شخص نمی خواسته سر جایش برگردد بلکه، یا دیگران او را برگردانده اند یا او خواسته جای دیگری برود اما، ندانسته و حدس های غلط زده و اشتباهاتی کرده که باعث شده راه اصلی اش را گم کند و سر جایش برگشته است.

پس، به چنین شخصی نمی گوییم خودش برگشته بلکه، می گوییم اگر زور بالای سرش نبود یا دیگران او را برنمی گرداندند یا آگاهی داشت بر نمی گشت. حالا، اگر شما به یکی بگویید حق نداری برگردی، اگر برگشتی من تو را یک میلیون جریمه می کنم اگر یکی زورکی  او را آورد باز جریمه اش می کنی؟ مشخص است نه. اگر راهش را اشتباهی رفت و باز برگشت چه؟ مشخص است. اگر برایت روشن شود که اشتباهی برگشته باز او را جریمه نمی کنی. بلکه، زمانی او را جریمه می کنی که آگاهانه و با میل خودش برگشته باشد.

با این توضیح، باید بدانیم که در میان اهل قبله کدام قشر هستند که «آگاهانه و به میل خودشان» چنین تصمیماتی برای برگشت به عقب می گیرند و به کفر و جامعه ی کافرین بر می گردند؟

در بحث منافقین و سکولارزده ها عرض شد که، دارودسته ی منافقین و سکولارزده ها یکدست نیستند بلکه، متشکل از تعداد بسیار اندک و ناچیزی از کفار پنهان داخلی و عده ای انبوه و بسیار از مسلمینی هستند که دور این عده ی اندک و قلیل را گرفته اند. این دسته از مسلمین هم که دور این ها را گرفته اند، خودشان کسانی هستند که یا تازه مسلمان شده اند و شناخت کافی از شریعت الله ندارند و به اصطلاح ضعیف الایمان هستند و هر آن ممکن است تسلیم شبهات یک کافر آشکاری شوند و فریب بخورند، یا کسانی هستند که در قلبهایشان بیماری هست و به نفس خودشان ظلم کرده اند.

همه ی این ها را الله تعالی جزو منافقین و سکولارزده ها حساب کرده و تا زمانی که خودشان را از مسلمین جدا نکرده باشند و در میان مسلمین گم باشند جزو مسلمین آن ها را حساب کرده است. بله، این دارودسته ی ناهمگون تا زمانی که در میان مسلمین هستند و از نظر گفتاری و عملی کج دار مریض شبیه مسلمین رفتار می کنند، با تمام هنجارشکنی ها و جنگ روانی که راه می اندازند باز جزو مسلمین محسوب می شوند. اما، زمانی که به هر دلیلی صفشان از مسلمین جدا می شود به همان اندازه مشمول قهر و خشونت اسلامی می گردند، که در درس شناسائی منافقین و سکولارزده ها درمورد آن صحبت کردیم. 

به همین دلیل، زمانی که این ها صف خودشان را با سخنی یا عملی از صف مسلمین جدا می کنند و به سخن یا عمل کفار برمی گردند گفته می شود یک مسلمان تغییر صف داده و برگشته نه یک منافق. و این تغییر صف یک مسلمان از اسلام به صف کفار آشکار را که نوعی عقب گرد محسوب می شود و بازگشت به عقب به حساب می آید، و بازگشت به کفر محسوب می شود را مرتد شدن می گویند.

البته، دارودسته ی منافقین و سکولارزده ها را یا خود مسلمین، در مراحلی با پشتوانه ی قدرت مردمی و حکومتی که دارندآن ها را بیرون می اندازند و صفشان از مسلمین جدا می شود و آشکار می گردند: «لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا»(احزاب/۶۰)، اگر منافقان و بیماردلان و کسانی که در مدینه باعث اضطراب و آشوب می‌شوند از کار خود دست نکشند، تو را بر ضدّ ایشان می‌شورانیم و بر آنان مسلّط می‌گردانیم، آن گاه جز مدّت اندکی در جوار تو در شهر مدینه نمی‌مانند، یعنی می روند.

پس، یا مسلمین آن ها را اینگونه بیرون می اندازند، یا اینکه به میل خودشان، خودشان را از حالت پنهانی درمی آورند و آشکار و معلوم می شوند و خودشان صف خودشان را جدا می کنند و از جامعه ی مسلمین بیرون می روند.

در هر دو صورت، این ها معادله را در روش برخورد باخودشان عوض می کنند و دیگر نمی توان به آن ها گفت منافقین و سکولارزده ها چون آشکار و معلوم شده اند. بلکه، سکولاریست و کافر آشکاری شده اند. پس، این مرحله ای که دارودسته ی منافقین و سکولارزده ها از آن می گذرند تا از اسلام و مسلمانی به یک سکولاریست و کافر آشکار تبدیل شوند به آن می گویند مرتد شدن. اسم منافقین از آن ها برداشته می شود و کلمه ی مرتد و مرتدین بر آن ها گذاشته می شود.

بعضی از اهل فن در روایت های مختلفی هست که کلمه ی منافق را هم به کار می برند، یعنی این دارودسته را دیگر دارودسته ی منافقین نمی گویند بلکه به آن منافق می گویند. خوب، منافق هم یعنی همان کافر پنهانی که آشکار شده است. الان، آشکار شده و می توانیم به او بگوییم منافق. ما تا زمانی که آشکار نشده اند فقط می توانیم از کلمه ی منافقین استفاده کنیم نه منافق، اما زمانی که آشکار شدند به هر کدام از آن ها می توانیم بگوییم منافق یا مرتد و به جمعشان هم می گوییم جمع مرتدین. چون،علی التعین می توانیم آن ها را از مسلمین تشخیص دهیم. 

ابوبکر رضی الله عنه در هنگام شورش مرتدین و در ضمن صحبت با مسلمین در مسجد، پس از ذکر آیه ی: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ» ‏(آل عمران/144)، به صراحت می گوید: آنان كه اينك به دين گذشته ی خود برگشته اند، در گذشته هم با آنكه مسلمان شده اند، به دين آبا و اجدادشان تمايل بيشتری داشتند.[1]

یعنی کسانی که الان برگشته اند قبلاً همان منافقین و دارودسته ی منافقین بوده اند. خیلی زیبا بیان می کند:  آن هایی که الان از دين گذشته ی خود برگشته اند، در گذشته هم با آنكه مسلمان شده اند، به دين آبا و اجدادشان تمايل بيشتری داشتند. یعنی چه؟ یعنی این ها هنوز مؤمن نبودند، همان سکولارزده ها و منافقین بوده اند. یعنی این هایی که الان برگشتند قبلاً همان منافقین بوده و در صف آن ها بوده اند. یا به زبان امروزین ما، این ها قبل از ارتداد و برگشتن، سکولارزده بوده اند، الان هم همین است. تمام کسانی که مرتد می شوند قبل از آن جزو همین سکولارزده ها بوده اند. همه ی ما می توانیم از گفتار و رفتارشان این را تشخیص دهیم.

خوب، ابوبکر این را در مورد این گروه می گوید واگر درآن زمان در صدر اسلام، زنی به نام سجاح بنت حارثه از قبيله ی تَغْلِب هم ادعای پیامبری می کند و قبلاً نصرانی بوده، اما بعد از اسلام آوردن دوباره مرتد می شود و خودش دین جدیدی را تولید می نماید و ادعای پیامبری می کند، قبل از ارتداد باز جزو همان منافقین و سکولارزده ها حساب می شده و بعد از برگشت از اسلام مثل سکولاریستها با او معامله می شود. این بنده خدا حتی دین جدیدی را تولید کرد که تولید هر دینی انسان را جزو سکولاریستها قرار می دهد. علاوه بر این که مرتدین با اختلاف جزئی[2]، کلاً جزو سکولاریستها حساب می شوند.

علاوه بر این، این را میدانیم که هر دین تولید شده ای توسط بشر، دین مشرکین و یا به زبان امروزین دین سکولاریسم است، و مشمول قاعده ی جامعه ی کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب نمی شوند حتی اگر مثل سیکها یا مسلیمه ی کذاب و غیره دین تولیدیشان ترکیبی باشد از باورهای سکولاریستی، اسلام، یهودیت، نصرانیت، مجوسیت و غیره، یا چیزی باشد خالی از این ها و صرفاً متکی به عقل، تجربه و علم خودشان باشد(همان اومانیسمی که الان از آن صحبت می شود)

در این صورت، مرتدین شکل تکامل یافته ی منافقین و سکولارزده ها هستند که به شکل کفار آشکاری درآمده اند. این نکته ی خیلی جالبی است. مرتدین شکل تکامل یافته ی منافقین و سکولارزده ها هستند که منافقین و سکولارزده ها خودشان را به شکل کفار آشکار درآورده اند و به این شکل درآمده اند. از یک شکلی به شکل دیگری درآمده اند، این ها مرتدین هستند. و مرتدین کلاً از آن دسته از مسلمینی به وجود می آیند که قبلاً در دارودسته ی منافقین و سکولارزده ها بوده اند و یا صفات آن ها را با خودشان حمل کرده اند اما،ممکن است با آن دارودسته در بعضی از کارهایشان هماهنگ نبوده باشند اما دارای همان صفات بودند. این نکته ی خیلی مهمی است که خیلی از برادران و خواهران مسلمانم به آن دقت نمی کنند.

 جایگاه و موقعیت این سکولارزده ها یا منافقینی که به مرتدین تبدیل شده اند اصلاً مهم نیست:

  • مهم نیست این شخص یک منافق و کافرپنهان باشد که دنبال فرصتی می گشته و روزشماری می کرده که موقعیتی پیش بیاید که آزادانه عقایدش را بیان کند و بر اساس عقایدش عمل نماید.
  • یا یک مسلمان ضعیف الایمانی باشد که آزمایش هم پس داده باشد. مثل عبدالله بن جحش که به همراه همسرش به حبشه هجرت کرد و در آنجا مرتد شد.
  • یا کسی باشد که به هسته ی رهبری هم خیلی نزدیک باشد. مثل عبد الله بن ابی سرح از مهاجرین و مسلمانان اولیه و از کاتبان وحی که همراه مهاجران مکّه به مدینه هجرت کرده بود و بعد مرتد شد، و به مکه نزد سکولاریستها برگشت.
  • یا هر کسی باشد که غیر از الله کسی نمی تواند نفاق قلبی و بیماری قلبی او را تشخیص دهد و ما او را جزو مسلمین حساب کرده باشیم و بعداً به عقب برگشته باشد. چون در بحث منافقین و سکولارزده ها عرض کردیم که درست است الله تعالی اسم تعدادی از آن ها را به رسول الله صلی الله علیه و سلم داده بود اما، الله تعالی به صراحت می گوید عده ای هم هستند که تو هیچ وقت نمی توانی آن ها را بشناسی و تنها و تنها الله است که می تواند آن ها را تشخیص دهد. خوب، این گروه از منافقین و سکولارزده ها که برگشتند و جزو مرتدین شدند هم ممکن است جزو همین گروه باشند.

این گروههای مختلف و این ترکیب و دسته های مختلف ازسکولارزده ها و منافقین تا زمانی که در میان مسلمین گم بودند هر کاری انجام می دادند با یک معذرت خواهی دروغینی که می کردند از آن ها گذشت می شد و حتی به اندازه ای از آنان گذشت می شد، رسول الله صلی الله علیه وسلم را آدم ساده و زودباوری می دانستند که این ها هرچه بگویند رسول الله صلی الله علیه وسلم باور می کند:«وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَأُذُنٌ». خیال می کردند هر چه بگویند رسول الله صلی الله علیه وسلم باور می کند اینگونه می خواستند رسول الله صلی الله علیه وسلم را آزار دهند و او را به ساده لوحی و زودباوری متهم می کردند. در هرصورت، این ها اگر تمام جرمهایی که مختص منافقین و سکولارزده ها بود را در جامعه ی مسلمین انجام دهند و کار را به تفرقه نکشانند یعنی خودشان را جدا نکنند و آشکارا به عقب برنگردند، تحمل می شوند و جزو مسلمین هم محسوب می گردند. 

 جرمی بالاتر از این وجود ندارد که شخصی مسلمان شود اما، عمداً، با میل خود و آگاهانه مرتکب سخن یا کاری شود یا مرتکب عمل یا  فعلی شود که بعد از مسلمان شدن وی جزو کفار قرار بگیرد و دوباره به عقب برگردد، اما این منافقین و سکولارزده ها مرتکب چنین جرم عظیم و بزرگی شدند: «یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدْ قَالُواْ کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ یَنَالُواْ» (توبه/74)، منافقین به خدا سوگند می‌خورند که (سخنان زننده‌ای) نگفته‌اند، در حالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفته‌اند و پس از مسلمان شدن، به کفر برگشته‌اند «وَکَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ» و قصد انجام کاری کرده‌اند که بدان نرسیده‌اند (و آن ترور و کشتن پیامبر صلی الله علیه و سلم به هنگام مراجعه از جنگ تَبوک بود).

یعنی تا این حد هم این منافقین چنین کارهایی را انجام می دادند باز در جامعه ی اسلامی  تحمل می شدند. چون در آن زمان این کار را هم کردند دلیلی روشن، قرائن آشکار وجود نداشت که این ها به این کار محکوم شوند فقط الله تعالی چنین خبری را به مسلمین داده بود. خوب، این ها جرمی بزرگ مرتکب شده بودند بعد از مسلمان شدن به کفر برگشتند«وَکَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ».

تازه بدتر از این هم مرتکب شدند، عده ای از این ها یک درجه بالاتر از مسلمان هم قرار گرفتند و جزو مؤمنین شدند اما، باز مرتکب چنان جرمی شدند که دوباره در ردیف کفار قرار گرفتند: «وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ ۚ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ*لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ ۚ إِن نَّعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِّنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ» (توبه/65-66)، اگر از آنان بازخواست کنی، می‌گویند: بازی و شوخی می‌کردیم. بگو: آیا با خدا و آیات او و پیغمبرش می‌توان بازی و شوخی کرد؟!‏بگو: عذرخواهی نکنید. شما پس از ایمان‌آوردن، کافر شده‌اید. اگر هم برخی از شما را ببخشیم، برخی دیگر را نمی‌بخشیم. چرا؟زیرا آنان به جرم خود ادامه می‌دهند،«لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ». این ها بعد از این که ایمان هم آوردند از آنجا دوباره به کفر برگشتند.

 این آیه آشکارا می گوید که شوخی کردن به الله، هر یک از آیات و قوانینش و رسول او صلی الله عليه وسلم کفری است که شخص را از مرحله ی ایمان هم به عقب برمی گرداند و او را کافر می کند، این در مورد شوخی است؛ حالا چه رسد به اینکه این بی ادبی و بی احترامی به صورت عمدی باشد و شوخی و جدی در این موارد حکمش یکی است. فرقی ندارد شخص برای شوخی و سرگرمی  الله، قوانین، آیات و رسولش را به تمسخر بگیرد یا به جدی باشد. الله در این آیه نمی فرمايد: دروغ گفتيد اين حرفها برای بازی و سرگرمی نبود، بلكه می فرمايد: اين كار نمی تواند برای شما بهانه باشد و با این ها نمی توان شوخی کرد، شما با اين كار پس از آنكه ايمان آورده بوديد كافر شديد ….«لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ» یعنی این ها با كلامی كه هدفشان شوخی هم بوده، نه اينكه منظور بدی داشته باشند، دو مرحله به عقب برگردانده شده و كافر می شوند.

جرم این دسته “كَفَرُوا بَعدَ إسلَامِهِم” نیست، بلكه آنها را صاحب ايمان می داند كه مرحله ای بالاتر از مسلمان شدن است و به ايمان آنها گواهی می دهد و جرمشان “كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمَانِكُمْ” است. در این صورت، یک مؤمن هم می تواند صفات منافقین را در خودش داشته باشد و در مراحلی این صفات حتی باعث ارتداد او هم شود. پس، دارودسته ی منافقین و سکولارزده ها را معجونی از این دسته از به ظاهر مسلمین تشکیل می دهند.

«كَفَرُوا بَعدَإسلَامِهِم» یا «كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمَانِكُمْ»، این بزرگترین جرمی است که یک مسلمان و بخصوص یک مؤمن ممکن است مرتکب شود، و به نحوی باشد که الله تعالی شخص مسلمان و مؤمن را به خاطر آن جرم بزرگ تکفیر کند، و حکم خروج آن ها از اسلام را صادر کند، و حکم برگشت آن ها از اسلام به کافری را صادر نماید. با وجود چنین جرم بزرگی که الله تعالی حکم تکفیر آن ها را صادر می کند، و این ها در چنگال حکومت اسلامی هم بودند، اما مثل مرتدین با آن ها برخورد نمی شود، و از صف مسلمین اخراج نمی شوند، بلکه با یک توبه ی ساده از جرم آن ها صرف نظر می شود، هر چند که همه می دانیم این دارودسته ی منافقین و سکولارزده ها چقدر در صحبتهایشان دروغگو، قسم خور، ریاکار، حقه باز و دغل هستند. اما، توبه شان پذیرفته می شود و مثل مرتدین با آن ها برخورد نمی شود، بلکه با آوردن عذر به جهل و عذرهای دیگر برای این ها، آنان را مشمول مزایای مسلمین می کنند و مثل یک مسلمان از آن ها محافظت می شود. 

این سرنوشت مسلمان و مؤمنی است که در دارودسته ی منافقین و سکولارزده هاست و چنین جرم بزرگی مرتکب شده و توبه کرده است. توبه خیلی خیلی مهم است. در اینجا شخص با چنان سخنی یا عملی مرتد شده، اما همین توبه ی ظاهری او را نجات داده است. هر چند که نمی دانیم و شک داریم که توبه اش دروغین بوده یا راست. اما مطمئنیم و یقین داریم که توبه کرده و دوباره مسلمان شده و همین توبه در دنیا از او پذیرفته می شود. چون، یقین بر شک و گمان چیره تر است و باید شک را رها کنیم و یقین را بگیریم.

در اینجا، شک وجود دارد که شخصی که در دارودسته ی منافقین و سکولارزده هاست و دچار عملی شده که الله تعالی او را تکفیر کرده، توبه اش راستین است یا دروغین؟ اما، اطمینان داری و یقین داری که توبه کرده است. این یقین جایگاهش بالاتر از شک و گمان می باشد و کسی که با یقین وارد اسلام شده با شک، گمان و احتمال نمی توان او را از اسلام خارج کرد. این یک قاعده ی کلی است که اهل قبله آن را پذیرفته اند.

 تمام این جرمها و گناهان برای یک مسلمان در دنیا در حد گناهان کبیره یا صغیره باقی می مانند واگر شخص مسلمان یا مؤمن مرتکب هر یک از این جرمها شود که روشن و آشکار، باعث کافر شدن وی می شود اما، به دنبال ارتکاب جرم توبه کند و خودش را جزئی از جامعه ی مسلمین بداند و از صف آن ها جدا نشود، چنین توبه ای از وی پذیرفته می گردد، و باز مثل مسلمین با او برخورد می شود. حتی اگر تمام جرمهای منافقین و سکولارزده ها را هم مرتکب شود باز، مثل یک مسلمان سکولارزده با آن ها برخورد می شود. اما، اگر بار دیگر همین جرم سنگین و مشخص را تکرار کردند و به عواقب دنیوی آن آگاه شده بودند و همان بار اول هنگام ارتکاب جرم، اتمام حجت رسولی شده بودند و عذری شرعی نداشتند، آنوقت عذر به جهل هم برایشان نمی ماند و مشمول حکم کسانی می شوند که آگاهانه، عمدی و با میل و اختیار خودشان مرتکب جرمی شده اند.

نکته ای که لازم است در این زمینه به آن اشاره شود زمان اقامه ی حجت نبوی بر شخص است. چون ممکن است شخص مرتکب جرم به این بزرگی شود، اما روزها و بلکه سالها طول بکشد تا کسی بیاید و حجت رسولی را به این شخص مسلمان برساند. در این صورت، فاصله ی زمانی رساندن این حجت نبوی به شخص مسلمان باعث تغییر حکم نمی شود، و این شخص مسلمان تا زمان رسیدن حجت رسولی به او باز در حکم مسلمانِ جاهلِ دارای عذر باقی می ماند، و اگر حجت نبوی به وی رسید توبه ی او پذیرفته می شود هر چند که توبه ی دروغینی هم باشد، و قبل از توبه باز با داشتن چنان جرم سنگینی باز از دایره ی اسلام خارج نمی شود، هر چند که ساعتها و بلکه روزها، ماهها و سالها با چنین جرم سنگینی زندگی کرده باشد. مهم این است که چنین شخصی که دچار چنین جرمی شده حجت رسولی به او برسد، به جرم خود آگاه شود، آگاه شود به این که اگر دوباره آن را تکرار کند حد آن چیست؟ چه عواقبی در انتظار اوست؟ و تا زمانی که به این مرحله نرسیده این شخص باز هم جزو مسلمین حساب می شود و نمی توان او را از دایره ی مسلمین خارج کرد.

این یکی از همان نکات اصلی است که مسلمین در دیپلماسی و روش برخورد با مسلمینِ مجرم یادشان رفته و باید به آن ها یادآوری شود که این روش برخورد، این سنت اهل قبله دوباره در میان آن ها زنده شود و روش برخورد بهتری با مسلمینِ مجرمِ خطاکار داشته باشند که چنین گفتار و اعمال مجرمانه ای را مرتکب شده اند.

حالا  چه چیزی باعث می شود یک کافر پنهان، منافق و سکولارزده به یک کافر آشکار و مرتد تبدیل شود؟ یا به عبارتی دیگر چگونه سکولارزده، منافق، منافقین و دارودسته ی آن ها به کافر آشکار و مرتد و مرتدین تبدیل می شوند؟

به صورت مختصر می توان گفت که، هر قول و عملِ کفری که ابتدا آن را «آشکارا» در برابر قانون شریعت الله قرار دهد و به همراه این، این قول یا عملش او را «آشکارا» از جامعه ی مسلمین جدا کند و او را به عقب برگرداند، و این قول و عملش جز كفر «آشکار»، قابل تأويل به چيز ديگری نباشد، و این قول و عمل هم بر اثر آگاهی، علم و اختیار از طرف شخص مکلفی باشد و عذری شرعی نداشته باشد. همین. 

البته، شافعی ها صرفِ نیتِ کفر را هم مشمول ارتداد دانسته اند.[3] نیت یعنی، مثلاً اینکه شخصی تصمیم قطعی داشته باشد که اگر در آینده فشار مسلمین از روی وی برداشته شد و قانون سکولاریسم حاکم شد، که می دانیم تحت عنوان آزادی شخصی، آزادی دین و غیره از او حمایت ‌می کند و کسی نمی تواند به او صدمه بزند، در این صورت، چنین شخصی می گوید آن زمان تصمیم می گیرد اگر زمینه فراهم شد مثلاً جزو یکی از احزاب سکولاریست می گردد، یا یهودی، نصرانی، مجوس و غیره می شود، یا اگر توانست و پایش به اروپا یا آمریکا باز شد در آینده دست از دین اسلام بکشد.

در نظر شافعی ها این تصمیم و نیت قطعی به کافر شدن در آینده، باعث کافر شدن وی در حال می شود. حتی تردید در این که در آینده کافر می شود یا نه، باز این هم باعث کافر شدن وی در حال می گردد، یا بگوید اگر در آینده این کار انجام شود من کافر می شوم. مثلاً اگر این شخص یا این گروه یا این حکومت دروغ گفت یا خیانت و دزدی کرد یا فلان کار را انجام داد من قانون شریعت الله را رها می کنم و عضو فلان حزب سکولار می شوم، یا یهودی، نصرانی و غیره می شوم؛ یا اگر کسی به من پناهندگی بدهد من نصرانی یا یهودی می شوم، یا اگر فلان حزب سکولار بتواند مرا به اروپا برساند من عضو همین حزب سکولار و کافر می شوم. یا بگوید اگر در آینده این کار انجام نشود من کافر می شوم. مثلاً اگر آب، برق و سایر امکاناتم را حکومت اسلامی تأمین ننماید و شکمم را سیر نکند من کافر می شوم و عضو فلان حزب سکولاریست، یهودی، نصرانی و غیره می شوم که این امکانات را برایم تأمین می کند و به من می دهد.

این شخص، اسلام خود را به کاری در آینده موکول می کند که اگر طبق میل وی پیش رفت یا نرفت این فرد کافر می شود. در هر صورت، رضایت به کفر باعث کافر شدن می گردد، چه این رضایت را به آینده موکول کند یا در زمان حال باشد، و این شخص در حال حاضر کافر می شود. دین و ایمان چیزی نیست که به خاطر فساد یا خوبی فلان گروه، فلان دسته، فلان اشخاص، فلان حکومت یا به خاطر خوبی و بدی  تمام دنیا از آن دست کشید. شافعی ها به این شیوه، صرفِ نیتِ کفر را باعث کافر شدن می دانند و چنین چیزی را مشمول حکم ارتداد می دانند.

البته، نیت چیزی نیست که دیگران بتوانند درمورد آن قضاوت کنند و تنها این مسأله را به مسلمین گوشزد می کند که مسلمین حواسشان باشد حتی نیتی نکنند که آن ها را مرتد نماید. اما، آنچه همه بر آن اتفاق نظر دارند ارتداد از طریق زبان و عمل (از طریق سخن و کردار) است. هر چند که، اگر موردی چون حاطِب رضی الله عنه وجود داشته باشد و مرتکب گفتار یا عملی ارتدادی شده باشد، باز هم باید با توجه به قرائن و دلایلی که می آورد، و با توجه به سابقه ی فردی وی، به قصد و نیت او از این رفتار نگریسته شود و به قصد و نیت این شخص از انجام چنین عمل یا گفتار کفری توجه شود.

خوب، دقت کنید دوستان ، گفتار یا عمل مثل این که شخص بگوید خدا این را گفته و یقین دارم که الله این را گفته اما، من این را قبول ندارم و چیز دیگری را قبول دارم. دقت کنید، گفتاری که باعث ارتداد می شود این است که شخص بگوید خدا این را گفته و یقین دارم که الله این را گفته، برایم آشکار و روشن است و یقین دارم که الله این را گفته اما، من این را قبول ندارم و چیز دیگری را قبول دارم.

مثلاً خدا گفته حکم باید بر اساس قانون شریعت الله باشد اما این فرد بگوید نه، حکم باید بر اساس دین سکولاریسم باشد یا یکی از مذاهب دین سکولاریسم که می خواهد باشد. یا حتی پایین تر و جزئی تر از آن، مثلاً بگوید من همه چیز اسلام را قبول دارم اما، این حرف خدا را مثلاً در مورد روابط خانوادگی، فرهنگی، اقتصادی، جزائی، حقوقی، آموزشی و غیره قبول ندارم، می داند که الله این ها را گفته اما می گوید قبول ندارم، یا این حرف خدا را در مورد حرام بودن شراب قبول ندارم، یا این حرف خدا را در مورد زنا قبول ندارم، یا خدا این را در مورد جزئی ترین مسائل مثل خوراک، راه رفتن، سلام کردن و سایر امور بسیار ریز و جزئی دیگر گفته و می گوید من می دانم و یقین دارم که خدا این را گفته اما، من این مورد بسیار ریز و جزئی را قبول ندارم. چنین شخصی بدون تردید با این سخن، از اسلام خارج می شود و این سخن او را به عقب برمی گرداند. این سخن باعث می شود که او را به عقب برگرداند، چون این سخن مال الان نیست، این سخن مال گذشته است، مال آن دنیای کفر است که قبلاً از آن به اسلام آمده است. این سخن او را به عقب برمی گرداند از این جلویی که آمده و تقدم و پیشرفتی که داشته او را به عقب برمی گرداند و عقب گرد می کند، همین یک سخن.

ببینید، الله تعالی در مورد کسانی که به بعضی از قانون شریعت الله ایمان دارند و به بعضی دیگر نه، چه می فرماید: «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ  وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ  وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ* أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ ۖ  فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ» (بقره/85-86)، آیا به بخشی از (دستورات) کتاب (آسمانی) ایمان می‌آورید و به بخش دیگر از (دستورات آن) کفر می‌ورزید و قبول نمی کنید؟ برای کسی که از شما چنین کند، جز خواری و رسوائی در دنیا نیست، و در روز قیامت (چنین کسانی) به سخت‌ترین شکنجه‌ها برگشت داده می‌شوند و خداوند از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست.‏اینان همان کسانی اند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته‌اند لذا، در شکنجه و عذاب آنان تخفیف داده نمی‌شود و ایشان یاری نخواهند شد

این، سرنوشت کسانی است که معتقد باشند الله حکمی را نازل کرده اما، تنها به بخشی یا جزئی از آن ایمان نداشته باشند. شخص معتقد باشد که الله قرآن را نازل کرده و محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم از طرف همین الله آمده اما، این شخص به بخشی از قوانینی که الله فرستاده ایمان بیاورد اما به بخشی دیگر ایمان نیاورد و منکر شود و آن ها را رد کند. این ها مشمول «فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ  وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ»، خواری، پستی و رسوائی در دنیا و شدیدترین عذاب ها در قیامت می شوند. اما، اگر همین شخص بگوید همه را قبول دارم اما آن ها را انجام ندهد، دچار گناه شده است. نه این که همه را انجام ندهد بگوید بعضی از چیزها را انجام نمی دهم مثلاً فرد می گوید مشروب حرام است خدا گفته ولی مشروب می خورد اگر شخصی بگوید همه را قبول دارم اما این مواردی را انجام ندهد دچار گناه شده است و از اسلام خارج نمی شود؛ مثلاً بگوید می دانم الله گفته این حرام است و قبول هم دارم که حرام است اما آن را انجام می دهم.

خوب، در اینجا، دیگر صحیح نیست که بگوییم اگر با این 10 مورد یا 20 مورد یا 100 مورد یا فلان تعداد مخالفت شود شخص از دایره ی اسلام خارج می گردد، یا شخص با این چند مورد دچار نواقض اسلام می شود. دیگر اینجا معنی پیدا نمی کند، 10، 20، 30 یا چند مورد معنی پیدا نمی کند، چنین چیزی هیچ اساسی هم در میان ائمه و بزرگان این امت در قرون اولیه ندارد.

این صحیح است که امکان دارد در یک جامعه، مسلمین اولویتشان مبارزه با انحرافی باشد و در جامعه ای دیگر چیز دیگری باشد، یا مفاسد و مواردی وجود داشته باشند که در میان همه شایع باشند و مسلمین فعلاً بر روی این موارد انگشت بگذارند. در هر صورت، مسلمین هر منطقه ای متناسب با وضع موجود خودشان اولویت هایشان را تعیین می کنند و به نیازهای روزشان پاسخ مناسب می دهند. حالا، اگر شما تنها به چند موردی چسبیدی که چند روز پیش یا چند ماه پیش یا چند سال پیش نیاز تو بوده و الان نیاز تو چیز دیگری است و از نیازهای دیگر خود غافل شدی، در اینجا شما با تقلید نابجا مسیر را گم کردی، و نتوانستی خودت را متناسب با نیازهای روز خود آپدیت و به روز کنی، و می توان گفت تو به امروز و این جامعه تعلق نداری، تو مومیایی سخنگوئی هستی که مانع هم شدی.

به عنوان مثال، ممکن است در دوره ای در عربستان سعودی پس از تشکیل قدرت حکومتی، دقت کنید پس از تشکیل قدرت حکومتی، مشکل آن ها اصلاح اشتباهات مسلمین در مورد زیارت قبور، توسل غلط، ندانستن آداب صحیح طهارت و مواردی اینچنین بوده باشد، و این مشکل را با پشتوانه ی قدرت حکومتی که به دست آورده بودند و به سبک خودشان رفع کرده باشند و تمام شده باشد و گذشته باشد و می دانیم سال هاست از چنین پدیده هائی در عربستان خبری نیست. اما، عده ای هنوز به همین موارد چسبیده اند و از نیازهای روز جامعه و مفاسد روز جامعه ی خودشان غافل شده اند.

ساعت ها و بلکه روزها و سال های متمادی را به تکرار همین موارد برای ملت خودشان اختصاص می دهند و ده ها کتاب، شرح، صوتی و تصویری از طریق رسانه های مختلف و غیره در این زمینه ها ارائه داده اند در حالی که، سال های سال است حکومتی طاغوتی، خائن و غیر اسلامی دوباره بر سرزمین وحی حاکم شده که منبع تمام مفاسد اعتقادی، اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و غیره هم برای خود ملت عربستان شده و هم مصیبتی غیر قابل انکار برای تمام سرزمین های مسلمان نشین و مانعی اساسی در برابر مسلمین آزادی خواه و خادمی صادق برای کفار سکولار جهانی چون انگلیس، آمریکا و دیگران شده، و هر جا مسلمان آزادی خواهی کشته می شود یا گلوله های آل سعود در کشتار آن ها سهیم است یا دلارهای آن ها.

حالا، به نظر شما در چنین سرزمینی چسبیدن به چند مورد از منکرات حل شده تحت عنوان نواقض اسلام و رها کردن سایر موارد اساسی دیگر، خدمت به اسلام و مسلمین است یا خیانت و توطئه ای عظیم علیه مسلمین و مشغول کردن مسلمین به امور انحرافی؟ این همان توطئه ای است که سال های سال است از کانال سیستم فاسد آل سعود بر ملت ستمدیده و در حال فاسد شدن سرزمین وحی تحمیل می شود. روز به روز ملت را فاسدتر می کند.

هم اکنون هم در اکثر سرزمین های مسلمان نشین که نعمت اساسی حکومت اسلامی از آن ها برداشته شده و اکثر مسلمین از چنین نعمتی محروم هستند، پس از پذیرش اسلام مجمل و اسلام کلی از طرف مسلمین آن سرزمین، اولویت اساسی و زیربنائی آن ها تشکیل دادن حکومت اسلامی و از بین بردن حکومت های طاغوتی است که تنها و تنها از طریق وحدت، شورا و پرهیز از تفرق انجام می شود. قدرت حکومت اسلامی در منطقه ای مساوی است با از بین بردن تدریجی تمام مفاسدی که در طول قرون متمادی مسلمین به آن دچار شده و به آن آلوده شده اند. این، عروه و دستگیره ای است که مسلمین با از دست دادن آن دچار انواع مصیبت ها شده اند. اگر می خواهی جلو این همه مصیبت را بگیری و آلودگی ها را از بین ببری، اولویت نخست تو باید تشکیل چنین حکومتی باشد. اگر می خواهی جلو رسیدن آب مسموم را بگیری، راه آن بستن فلکه ی اصلی و راه آن از بین بردن حکومت های طاغوتی در جوامع مسلمین است.

اما، این نکته، وظیفه و اولویت مهم هم، پیش شرط آن این است که نباید ما قواعد بنیادین و زیربنائی شریعت الله را کنار بگذاریم و بچسبیم به سناریوهائی که از طرف دشمنان دانا و دوستان جاهل برای مسلمین چیده شده و مسلمین را به اولویت های درجه چندم و حتی امور انحرافی مشغول کرده اند.

باید دقت شود و به مسلمان رسانده شود که باید تسلیم هر چیزی شوند که به آن یقین پیدا کرده اند و یا در آینده یقین پیدا می کنند که از طرف الله آمده است، و این یعنی بزرگ ترین خدمت به دعوت، وحدت، تشکیل حکومت اسلامی در سرزمین هایی که از آن محروم اند و از میان رفتن تدریجی آلودگی های عقیدتی و رفتاری مسلمین.

علاوه بر این، شخص مسلمان باید متوجه این نکته ی اساسی و بسیار خطرناک شود که فرق نمی کند  و مهم نیست شخص مسلمان «آگاهانه»، عمداً و با میل خود کدام حکم و دستور الله و قانون شریعت الله را کنار می گذارد و آن را قبول نمی کند، و کوچک و بزرگ هم ندارد، مهم این است که نعوذ بالله، الله را در یکی از احکام آن جاهل می داند و خودش یا سایر مخلوقات را در این مورد عالم تر، عاقل تر، حکیم تر، دلسوزتر، با تدبیرتر و مفید تر از الله دانسته است و این یعنی، شریک قائل شدن برای الله و حتی توهین به الله. همین به تنهائی او را از دایره ی اسلام خارج می کند؛ هرچند که در مورد ریزترین و کوچک ترین دستورات الله در شریعت باشد، و هر چند که تمام عبادات دیگر را هم انجام دهد.

 الله تعالی چنین توهینی را هرگز نسبت به خودش نمی بخشد:«إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا».همین یک مورد مخالفت باعث می شود تمام عبادات و اعمال خود را -هر کسی که خودش را مسلمان می داند- تمام اعمال خوب وی هم باطل شوند و بی ثمر، حتی فرقی نمی کند این کار نادرست را یک پیامبر انجام دهد یا هر شخص دیگری که باشد: «وَلَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلْخَٰسِرِينَ» و الله تعالی او را به خاطر همین توهین آشکارش در جهنم قرار می دهد. رسول الله صلی الله عليه و سلم فرموده است: “إِنَّ الرَّجلَ لیكَلَّمُ بِالْكَلِمَةِ مِنْ سُخْطِ اللَّهِ لایرَى بِهَا بَأْسًا فیَهْوِی بِهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ سَبْعِینَ خَرِیفًا”.[4]

این کار خیلی خطرناکی است و نمی توان در آن سهل انگاری کرد. در این زمینه، کسی نمی تواند آن را دست کم بگیرد، کسی نمی تواند سهل انگاری کند، این چیزی نیست که قابل شوخی کردن باشد این ریسک و قماری نیست که در آن شرکت کنی و احتمال بدهی، کل آن را باخته، کل آن نابودی است.

در این زمینه، چگونگی برخورد صحابه با منکرین زکات می تواند نمونه ی عینی باشد. منکرین با وجود انجام سایر عبادات، به دلیل انکار همین یک حکم الله، مثل سایر مرتدین با آنان برخورد شد، یعنی با آن هایی که تنها و تنها یک حکم الله را منکر شده بودند و آن را قبول نداشتند، به همان شیوه ای با آن ها برخورد شد که با کسانی برخورد می شد که کل قانون شریعت الله را کنار گذاشته بودند و خودشان حتی ادعای پیامبری هم داشتند. با همه یکسان برخورد شد.

 پس، انکار یک حکم شریعت الله مساوی است با انکار کل قانون شریعت الله. حکم الله در یک مورد با سایر موارد فرقی نمی کند. حکم الله را در یک مورد نپذیرفتی و حکم دیگری را جای آن گذاشتی یعنی، الله در این مورد حکیم، دلسوز، عالم و آگاه به وضع الان ما نیست بلکه، خودم، دیگران یا فلان حزب کافر سکولار اینگونه هستند و حتی، اگر این تنها حکم را هم برای صدر اسلام قبول کنی اما، برای الان مناسب نبینی و آن را قبول نکنی، در واقع می گویی که الله تعالی نعوذ بالله برای 1400 سال پیش عالم و حکیم بوده و حکم آن به درد آن زمان خورده اما، الان الله تعالی عالم، دانا، حکیم و دلسوز نیست و قوانین آن به درد الان نمی خورد؛ این حلال و حرام دین اسلام برای تا روز قیامت نیست بلکه برای برهه ای خاص از زمان است که گذشته و تمام شده است، این کفر آشکاری است که شکی در آن نیست.

در رِدّه، چیزی به نام رِدّه ی اصغر و رِدّه ی اکبر وجود ندارد. ردّه، ردّه است. حالا، ممکن است مال یکی (مُغَلّظِه) تند و شدید باشد و مال یکی دیگر (مجرّده) و ساده. یکی برود یهودی یا نصرانی یا سکولاریست شود و کاری به کار کسی نداشته باشد، به کسی آزار نرساند؛ یا یکی از حلال های الله را حرام کند یا یکی از حرام های الله را حلال نماید (حرامی را حلال و حلالی را حرام کند). مثل کسی که واجب بودن نماز را انکار کند و کاری به کار کسی نداشته باشد و به کسی آزار و اذیت نرساند به او می گوییم مجرده یا ساده، و ارتداد او ساده است؛ یا شخص جزو یکی از این کفار آشکار شود و شروع کند به دعوت منفی و ایجاد جنگ روانی علیه اسلام و مسلمین، یا شروع کند به جنگیدن با مسلمین و جلوگیری کردن از تطبیق قانون شریعت الله و خودش را تبدیل کند به یک مانع که باید برداشته شود یا حتی تبدیل شود به «أَئِمَّةَ الْكُفْرِ» یعنی پيشوا و امام و سرِ كفر، و یا تبدیل شود به یکی از اهرم ها و نگهدارنده های «أَئِمَّةَ الْكُفْرِ» و یا دشمن صائلی شده باشد که چاره ای جز دفع آن نباشد. در هر دو صورتِ ساده و شدید آن، حکم ردّه یکی است، هرچند ممکن است در چگونگی برخورد با این ها، و چگونگی دفع این ها، متناسب با میزان خطری که ایجاد می کنند اولویت بندی هایی شود.

نکته ی اساسی که در اینجا لازم است به آن توجه شود این است که، این برگشتنِ آگاهانه و اختیاری اشخاص تفاوت بنیادینی با تأویل یا اجتهاد فلان عالم یا فلان مذهب از منابع شرعی دارد. هر کدام از این مذاهب و مجتهدین می گویند ما به قانون شریعت الله ایمان و یقین داریم. ظاهرا آن ها چنین چیزی می گوید؛ آن ها می گویند ما به قانون شریعت الله ایمان و یقین داریم اما، به نظر ما منظور الله تعالی از این آیه این است، یا منظور رسول الله صلی الله علیه و سلم از این سخن چنین می باشد و دیدگاه، تأویل و تفسیر جداگانه ای از آیه، روایت، حدیث پیامبر صلی الله علیه و سلم یا رویدادهای تاریخی دارند.

 بدون شک، یکی از این آراء صحیح بوده و سایر آراء صحیح نیستند، اما چون شورای واحدی وجود ندارد در نتیجه، امت واحدی هم وجود ندارد و اجماع واحدی هم به وجود نمی آید تا رأی واحدی را این اجماع به مسلمین ارائه دهد، برای همین تا آن زمان این اختلاف ادامه پیدا می کند و این اختلاف در اجتهادات مذاهب و فرق موجود در دایره ی اسلام و اختلاف در تأویلات آن ها، هرگز مخالفت با فلان آیه یا فلان فرموده ی رسول الله صلی الله علیه و سلم نیست، بلکه مخالفت با برداشت، تفسیر و تأویل دیگران از همان آیه یا روایت می باشد. پس، مخالفت با اجتهادات و تأویلات انسان از قرآن و سنت به معنی مخالفت با خود قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم نبوده و نیست. این نکته ای است که باید خیلی به آن دقت شود.

مثال این ها، همچون گروهی است که یک نقشه ی گنج دارند و همه می خواهند به آن برسند و تمام تلاششان هم بر این است که به آن دست پیدا کنند اما، هر کدام به شیوه ی خودش نقشه را می خواند و آن را تفسیر می کند و بر اساس همین برداشت خودش نهایت تلاش خود را می کند که به گنج برسد و مسیری جدا از دیگران را برای رسیدن به این هدف انتخاب می کند. می خواهد از مسیری که خودش درست می داند و همان چیزی که از نقشه فهمیده از همان مسیر برود.مشخص است که مسیرهای مختلفی به وجود می آید اما، هدف همه ی آن ها یکی است.

مشخص است که همه به گنج نمی رسند، چون گنج یک جاست و این ها هر کدام به مسیری رفته اند. مهم در اینجا این است که ما این ها را کسانی می دانیم که به گنج یقین دارند و تمام تلاششان هم بر این است که به آن برسند، اما خیلی از آن ها مسیر را اشتباه می روند و کسی هم نیست که آن ها را راهنمایی کند. شورای اولی الامری نیست که با اجماع واحدی همه را به سمت درست راهنمایی کند، برای همین، هر کدام با اعتقادی راسخ همان مسیری را جهت کشف حقیقت و دست یابی به گنج می رود که به آن اعتقاد و یقین دارد.

خوب، حالا این کجا و این که کفار یهودی، نصرانی، مجوس، صابئی و سکولار می گویند کجا؟ این کفار یا می گویند اصلاً قرآن و سنت و وجود گنج را قبول نداریم یا می گویند هیچ یک از قوانین شریعت و یا بخشی از قوانین شریعت الله را در امور زندگی دنیوی انسان ها قبول نداریم.

یا یک مذهب و مجتهد در مورد چگونگی اجرا کردن فلان حکم با مذهب و تفسیر دیگر اختلاف دارد اما، شخص کافر چه اهل کتاب یا شبه اهل کتاب باشد یا شخص کافر سکولار مثل کومله ها، دمکرات ها، دارودسته ی مسیلمه ی کذاب فعلی کُردها اوجالان، پارتی ها، یکیتی ها و غیره اصلاً خود حکم الله را قبول ندارند چه برسد به چگونگی اجرا کردن آن. یک مذهب و یک مجتهد در مورد چگونگی اجرا کردن این حکم با مذهب و تفسیر دیگر اختلاف دارد اما، این ها خود حکم الله را قبول ندارند نه چگونگی اجرا کردن آن را.

زمانی که شخص[5] می داند و یقین دارد که اهل کتاب، شبه اهل کتاب و سکولارها کافر هستند اما می گوید من یهودی، نصرانی، مجوس یا سکولارم، یا دقیق تر زمانی که شخص می گوید من کومله، دمکرات، پ.ک.ک، پارتی، یکیتی و سایر احزاب سکولار هستم یا یکی از این ها هستم، چنین شخصی بر کافر بودن خود تأکید کرده و بر کافر بودن خودش گواهی داده: «وَشَهِدُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ»، شاهدی دادند بر نفس خودشان که کافرند. آشکار است که کافرند، این هم می گوید من هم یکی از آن ها هستم. ظاهر، این را می گوید و نیت و قلب او می ماند برای قیامت و کاری به قضاوت انسان ها در دنیا ندارد. ظاهر او این است که شاهدی می دهد «وَشَهِدُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ» که کافرند، جزو همین گرو ها هستند. وقتی می گوید کومله، دمکرات، پ.ک.ک و یکی از این ها و یکی از این احزاب سکولار هستم. خودش شاهدی می دهد که من کافرم. وقتی می گوید یهودی، نصرانی، مجوس و صابئی هستم یعنی کافرم، خودش شاهدی می دهد.

خوب، در مورد عمل هم می توان به کسی اشاره کرد که به میل خودش وارد صف کفار آشکار شده و در صف کفار آشکار علیه مسلمین می جنگد، یا جزو آن ها و تابع قوانین آن ها شده و به میل خودش دین آن ها را پذیرفته، یا علاوه بر آن علیه مسلمین هم می جنگد، یا در یکی از احزاب سکولاریست عضو شده و طبعاً متعهد به قوانین آن حزب گردیده، یا مثل کسی که وارد یهودیت یا نصرانیت می شود. یا کسی که به میل خود قرآن را در کثافت می اندازد، یا کسی که به میل خودش به قرآن شلیک می کند. این اشخاص هر چند که چیزی هم نگویند یا دروغ ها و بهانه هائی هم سر هم کنند با همین اعمالشان از دایره ی اسلام خارج می شوند.

دیده ایم که عده ای به احزاب کافر آشکار سکولاری چون کومله ها، دمکرات ها، پ.ک.ک ها، پارتی ها و غیره به بهانه های مختلف جذب شده اند و افراد به این احزاب کافر ملحق می شوند که مثلاً مردم بتوانند به زبان خودشان بخوانند و بنویسند، یا به جای یک کافر خارجی یک کافر مرتد سکولار محلی بر مردم حاکم شود، دقت کنید دوستان، یا مثلاً مردم را در توهم نگه می دارند که فقر را از بین می برند، همان کاری که در عرض بیست و خرده ای سال در کردستان عراق مشاهده کردیم و غیر از فساد، نکبت، بی بندوباری، ظلم، بی عدالتی، دزدی و چپاولکاری کار دیگری برای این ملت نکردند. این ها آزادی و بی بندوباری دین سکولاریسم را حاکم می کنند و ده ها توطئه و دروغ دیگر که در زیر شعارهای دموکراسی، آزادی، جامعه ی مدنی و غیره قایم کرده اند.

 در هر صورت، کسانی را به همین بهانه ها که بیایید به زبان خودتان بخوانید، بیایید کافر مرتد محلی هم زبان خودمان را به جای دیگران بر خودمان حاکم کنیم و آن همه خون بدهیم، با همین توهمات و ظلم ها آن ها را نگه می دارند.

می دانیم که تمام این دروغ ها، تمام این توطئه ها و راهکارها، راهکارها و دروغ های منافقین و سکولارزده هاست و سکولارزده ها را هم با این توهمات به سوی خودشان جلب می کنند. در هر صورت، این ها را به طرف خودشان می کشانند و مثل خودشان، کافر آشکارشان می کنند.

روشن است، در هر صورت، جرم کافر شدن بسیار بالاتر از محرومیت از خواندن به زبان مادری یا حاکمیت یافتن یک کافر و مرتد هم زبان است که بدتر از دیگران بوده و این اصلاً هیچ توجیهی ندارد. چه توجیهی می تواند داشته باشد یک مسلمان بگوید یک کافرِ مرتدِ سکولار را که هم زبان من است بیاورم، خون و جان بدهم که این کافرِ مرتدِ سکولار که ثابت کرده در کل تاریخ بدتر از طاغوت های غیر بومی و غیر محلی بوده را با خون خود بر خودمان حاکم کنیم. چرا؟ چون هم زبان من است. این ها چنین کاری را انجام می دهند.

این ها ممکن است با زبان چیزی بگویند و در عمل چیز دیگری باشند. معیار، در اینجا عملی است که انجام می دهند. این ها عملاً خودشان را با پیوستن به احزاب کافر سکولار، کافر می کنند و مهم نیست مثل طرفداران مسیلمه ی کذاب یا سجاع و سایر پیامبران دروغین به بعضی از اسلام هم عمل کنند یا خیر. آن ها که عمل می کردند، تمام پیامبران دروغین دوره ی رسول الله صلی الله علیه و سلم به بخش زیادی از شریعت اسلام هم عمل می کردند در حالی که، این مسیلمه های کذاب کنونی مثل اوجالان به این هم عمل نمی کنند.

خوب، این یک نکته، نکته ای دیگر در این جریان ارتداد و مرتد شدن بازی دیگری است که عده ای درمی آورند.  عده ای از مرتد شدن به عنوان یک ابزار در جنگ روانی علیه مسلمین استفاده می کنند. یعنی ابتدا می گویند ما مسلمان شدیم اما، به همه اعلام می کنند که ما دست از اسلام یا این گروه کشیدیم و می گویند مثلاً ما داخل این ها بودیم و از نزدیک این ها را بررسی کردیم و دیدیم این ها چه هستند؛ اما، به این دلایل دست از اسلام کشیدیم و آن را مناسب ندیدیم بلکه، مثلاً دین سکولاریسم، یهودیت، نصرانیت، مجوسیت و غیره را بهتر تشخیص دادیم، یا تمام چیزهائی که هم اکنون عده ای عملاً در حال انجام آن هستند.

این می تواند جنگ روانی و تهدیدی نرم برای عقیده و باورهای دینی مسلمین و در برابر، تبلیغی برای دین سکولاریسم و سایر کفار آشکاری باشد که این ها به آنان پیوستند. این جنگ نرم و روانی زیرکانه، بخصوص می تواند تهدیدی برای تازه مسلمانان یا مسلمین نا آگاه، ضعیف الایمان و بدبین کردن آن ها و سایر مردم که از دور اسلام را نگاه می کنند و بدبین کردن آن ها نسبت به اسلام محسوب شود.

این ها می توانند به عنوان مانعی باشند و تبلیغات آن ها برای دیگرانی که در حال تماشای اسلام هستند باعث شود که نگرش مثبتی نسبت به اسلام نداشته باشند. این ها معمولاً از درون مسلمین به چنین بازی هایی دست نمی زنند بلکه، کفار آشکاری هستند که از خارج از دایره ی مسلمین، این بازی ها را درمی آورند. پس، این بازی مال یک مسلمان یا حتی یک منافق سکولارزده هم نیست، این مال آن هاست، کفار آشکاری که خارج از دایره ی اسلام هستند.

الله تعالی در این مورد، آشکارا هشدار می دهد و این جنگ روانی را به عنوان یک خطر گوشزد می کند: ‏«وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ‏» (آل عمران/72)، جمعی از اهل كتاب گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز بدان كافر شويد، تا شايد (از قرآن پيروی نكنند و از آن) برگردند. این ها خودشان خارج از دایره ی اسلام هستند. «لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ‏» تاکتیکی است برای این که مسلمانان برگردند،  این ها را به عنوان یک بازی و ابزار در نظر گرفته اند. «لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ‏» تا شاید مسلمانان برگردند. مسلمانانی را که این همه جلو آمده اند این ها را برگردانند و مثل خودشان کافر بکنند.

این سناریویی جهت ایجاد جنگ روانی و نرمی است که هم اکنون هم برای از بین بردن وحدت دینی مسلمین، ایجاد تفرق و پراکندگی بیشتر در میان مسلمین، تفرق و چند دستگی عقیدتی و فکری، ایجاد هرج و مرج دینی و بدبینی نسبت به دین اسلام و قانون شریعت الله در حال اجراست، و به شیوه های مختلف و از کانال های مختلف اداره می شود و ادامه دارد. چیزی نیست که بگوییم منقطع شده باشد. این روشی است که دشمنان سعی دارند به ایمان مسلمین حمله کنند و ایمان مسلمین را تضعیف نمایند، این روشی است که دشمنان سعی می کنند در میان مسلمین تفرق و چند دستگی به وجود بیاورند. این ها می خواهند از طریق این سناریوها و نقش بازی کردن ها به وحدت مسلمین ضربه بزنند و باعث فشل و ريختن ابهت مسلمين نزد دشمنانشان شوند.

نکته ی جالب این اسلام آوردن و مرتد شدن پیاپی کفار اهل کتاب، مشرکین و سکولاریست هائی که حرف این ها را گوش می دادند و اسلام می آوردند و بعد کافر می شدند این است که حکومت اسلامی رسول الله صلی الله علیه و سلم با تمام قدرت و تمکینی که داشت باز حکم مرتدین را بر این شهروندان جامعه ی اسلامی تطبیق نمی دهد و بازی های آنان را با روشنگری، جنگ روانی و نرم و محل نگذاشتن و به آن ها و اهمیت ندادن جواب می دهد. اصلاً از چنین چیزی که آن ها انجام می دهند مسخره اش می آید. چرا؟ چون، این ها اصلاً حرکتی نکردند و به جلو نیامدند بلکه، سرجایشان بودند و تکان نخوردند پس برگشتی هم در کار نبوده است. این ها خودشان را مسخره کرده اند. اما نکته ی ظریف این سناریو این است که ثابت شود که این ها اصلاً حرکتی نکرده اند و اصلاً تکانی نخورده اند و به جلو نرفتند و سرجایشان ثابت هستند و این هایی که می گویند ما از یک جای دیگری برمی گردیم دروغ می گویند. به همه ثابت شود که این ها دروغ می گویند این ها اصلاً تکان نخورده اند و سفری نکرده اند تا ادعا داشته باشند که ما برگشتیم، تو اصلاً نرفتی تا برگردی.

خوب، نکته ی دیگری که در این رابطه می توان اشاره کرد انگیزه های کسانی است که واقعاً مرتد شده اند نه این که مثل این ها بازی دربیاورند مثل این مسخره ها.  انگیزه های کسانی که واقعاً مرتد شده اند. باید بفهمیم دقیقاً انگیزه های آن ها چیست؟

انگیزه های آن ها دقیقاً همان انگیزه های متنوع و دلایلی است که در درس قبلی در مورد شناسائی منافقین و سکولارزده ها به آن اشاره کردیم. مثل انگیزه های فردی- روانی، انگیزه های اجتماعی- سیاسی و انگیزه های اقتصادی، فرهنگی و غیره که لازم نمی بینم در اینجا دوباره به آن ها اشاره کنم و از دوستان جدید دعوت می کنم به درس قبلی مراجعه نمایند تا دقیقاً بفهمند انگیزه های مرتدین از ارتدادشان چه چیزی می تواند باشد.

 البته، عادی است که انگیزه های دارودسته ی منافقین با مرتدین یکی باشد؛ چون، مرتدین شکل تکامل یافته ی همان منافقین و سکولارزده ها هستند. مرتدین، منافقین و سکولارزده هایی هستند که از جایی به جای دیگری تغییر مکان داده اند، از یک قطار، سوار یک قطار دیگری شده اند و این تغییر مسیر ماهیت آن ها را تغییر نداده است. برای همین است که شناخت ماهیت درونی و رفتاری آن ها در قران و سنت صحیح یعنی آگاهی بر وضع موجود آن ها و چگونگی برخورد با آن ها در زمان حال.

برای همین باید دقت شود که بحث های ما از جمله موضوعات عقیدتی- تاریخی است که کارکردهایی سیاسی- اجتماعی برای تنظیم روابط فردی- اجتماعی و جوامع اسلامی در بردارد و از جمله مواردی است که تاریخ را به امروز می آورد، این نکته ی خیلی مهمی است. با شناخت آنچه که از صفات این ها در منابع شرعی آمده، ما تاریخ آن ها را در قرآن و در قرون گذشته به امروز می آوریم و همچون یک ابزار از آن استفاده می کنیم. این یکی از دلایل اهمیت و ضرورت بحث هایی است که ما در پیش گرفته ایم.

خوب، الان خواهران و برادران مسلمانم باید بتوانند جواب دهند که معیار برای ارتداد و مرتد شدن مسلمین چیست؟  چون وقتی می گوییم مرتد شدن مسلمین و نمی گوییم مرتد شدن منافق یا سکولارزده ها؛ ما قبلاً این ها را جزو مسلمین حساب کردیم. معیار برای ارتداد و مرتد شدن مسلمین چیست؟

بله، به صورت خلاصه و مختصر می توان گفت انکار کردن آگاهانه، عمدی و اختیاری یکی از احکام آشکار دین اسلام. دقت کردید دوستان، فرد آگاهانه، عمداً و به میل خودش یکی از احکام آشکار دین اسلام را که برای او آشکار بوده است. چون، ممکن است برای دیگران آشکار بوده باشد برای این فرد آشکار نبوده، اما حالا برایش آشکار شده، یقین پیدا کرده که این، یکی از احکام دین اسلام  است، اما، او آگاهانه، عمداً، به میل خود و اختیاری آن را انکار می کند. این معیار ارتداد چنین مسلمانی است. چون اسلام ناقص از کسی قبول نمی شود، به قول سید رحمه الله یا اسلام کامل یا هیچ چیز.

حالا، این مسأله را قبلاً هم گفتم خیلی ضروری است، کسی یکی از احکام شریعت الله یا کل شریعت الله را که برایش مسلم، روشن، آشکار، ثابت و مشخص شده که قانون شریعت الله است و از طرف الله آمده، اما با این وجود، آن را کنار می زند و چیز دیگری را جای آن می گذارد.[6] الله تعالی می فرماید:

  • «‏آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ‏» (بقره/285)، فرستاده و رسول، معتقد است به تمام آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است و مؤمنان (نيز) بدان باور دارند. همگی به خدا، فرشتگان او، كتاب های وی و پيغمبرانش ايمان داشته (و مي‌گويند:) ميان هيچ يك از پيغمبران او فرق نمی‌گذاريم و می‌گويند: شنيديم و اطاعت كرديم «سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا». پروردگارا! آمرزش تو را خواهانيم، و بازگشت به سوی توست «رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ‏».

 این صفت مسلمین است. هر چه از طرف الله تعالی آمده، این ها چه می گویند فقط یک واکنش دارند: شنيديم و اطاعت كرديم«سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا»؛ به محض این که فهمیدند از طرف الله تعالی آمده شنیدیم و اطاعت کردیم«سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا»، حتی، اگر حکمت این اطاعت کردن و حکم الله را ندانند.

 آن ها به الله اعتماد پیدا کردند در نتیجه حرف هایش را هم قبول دارند. حکمت های خیلی از آیات هست، خیلی چیزها در مورد خیلی از آیات و روایات رسول الله صلی الله علیه و سلم هست که الان ما آن ها را متوجه شده ایم علم آن ها را به اصطلاح از طریق تجربه، علم و دانش آن ها را تجربه کرده و ثابت نموده است در حالی که هیچ کدام از صحابه این را نمی دانستند. ولی واکنش ما به هر چه از طرف الله آمده بدون این که با آن کلنجار برویم این است که «سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا» شنیدیم و اطاعت کردیم «بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ». هر چیزی که از طرف پروردگار نازل شده است. «وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِه»کل مؤمنان هم به همه ی آن اعتقاد دارند، همگی به آن اعتقاد دارند.

  • و در آیه دیگری می فرماید: «‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا‏» (نساء/136)، ‏ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد! به خدا و پيغمبرش و كتابی كه بر پيغمبر نازل كرده و به كتاب هائی كه پيش‌تر نازل نموده است (که تحريف و نسيان در آن ها صورت نگرفته بود) ايمان بياوريد. و هر كس كه به خدا، فرشتگان، كتاب های خداوندی، پيغمبرانش و روز رستاخيز كافر شود (و يكی از اين ها را نپذيرد) واقعاً در گمراهی دور و درازی افتاده است. «وَمَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ»، بله او کتابش را فرو فرستاده به هیچ چیز آن نباید کفر بورزید و بگویید آن را قبول ندارم، قبول ندارم یعنی پوشاندن آن.
  • و در جای دیگری می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً* أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُّهِیناً» ‏(نساء/۱۵۰-۱۵۱)، کسانی که به خدا و پیغمبرانش ایمان ندارند و می‌خواهند میان خدا و پیغمبران جدائی بیندازند و می‌گویند که به برخی از پیغمبران ایمان داریم و به برخی دیگر ایمان نداریم، هدف آن ها از این که به برخی از پیغمبران ایمان دارند و به برخی دیگر ایمان ندارند چیست؟ می خواهند میان کفر و ایمان، بعضی از دستورات الله با بعضی دیگر، بخشی را قبول می کنند و بخشی را نمی پذیرند. می‌خواهند میان آن (کفر و ایمان) راهی برگزینند (و معجون و چیز جدیدی درست کنند).‏ «وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً» آنان که می گویند «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ» به بعضی از آن ها ایمان داریم اما به بعضی دیگر ایمان نداریم. می خواهند در این وسط یک راه جدید و (معجون جدیدی) درست کنند. الله تعالی می گوید: آنان همگی بی گمان کافرند، «أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً»، و ما برای کافران عذاب خوارکننده‌ای فراهم آورده‌ایم «وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُّهِیناً».

بله، کسانی که می خواهند از اسلام و سکولاریسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم، از فلان عقاید، هم چیزی از اسلام بگیرند و هم چیزی از دموکراسی، لیبرالیسم، و سوسیالیسم و این ها بگیرند، چکار می کنند؟ معجون جدیدی درست می کنند. شما همین الان زندگی آن ها را نگاه کنید، یک معجون است. معجون مختلفی است که هم اسلام در آن وجود دارد هم سکولاریسم و هم کفر در آن هست، همه چیز در آن وجود دارد. چون آن ها می خواهند چنین راهی را انتخاب کنند. الله می گوید هدفشان همین است. می گویند ما سکولاریسم را هم قبول داریم اسلام را هم قبول داریم، هدفشان همین است «یَتَّخِذُواْبَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً». می خواهند بین این دو تا راه جدیدی را انتخاب کنند. راه دیگری را انتخاب کنند.

این ها نمونه آیه هائی هستند که از مسلمین می خواهند به طور کامل تسلیم تمام آنچه شوند که الله نازل کرده است. مسلمین باید «سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا» داشته باشند. یعنی شنیدیم و اطاعت کردیم، همین. و نمی توانند بعضی را قبول کنند و بعضی را نه. اگر این کار را کردند: «أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً» یعنی، بدون شک و گمان هر کسی که این کار را بکند همه ی آن ها کافرند.

این در مورد انکار کردن یکی از احکام «آشکار» دین اسلام است. متوجه شدید؟، یکی از احکام «آشکار» دین اسلام که برای این شخص «آشکار» و روشن شده که حکم«آشکار» دین اسلام است اما این مسلمان آن را انکار می کند که می داند احکام«آشکار» دین اسلام است.

 مذاهب و فرق معروف به اهل سنت، انکار کردن مسائل فقهی مذهب را باعث ارتداد نمی دانند. یعنی سر مذهب ها و شاگردان اولیه ی آنان گفته اند اگر کسی اجتهاد خودشان یا اجتهاد فلان مذهب را انکار کند باعث ارتداد وی نمی شود، هر کسی که این کار را انجام دهد مرتد نمی شود. از نظر این ها سخن هر کسی قابل رد و پذیرش است، الّا آنچه که رسول الله صلی الله علیه و سلم آورده است. در این صورت، مخالفت با اجتهادات فلان مذهب، مخالفت یک انسان است با یک انسان دیگر، نه مخالفت انسان با الله تعالی. این نکته ی خیلی مهمی است که باید به آن دقت شود.

این قاعده ی کلی این سر مذهب ها بوده هر چند که سال ها و قرون بعدی به آن عمل نشده و هزاران مسلمان در ری، قزوین، خراسان، بغداد و سایر سرزمین های مسلمان نشین صرفاً به دلیل مخالفت با رأی حنفی، شافعی، حنبل و غیره به قتل رسیده اند و فجایعی که تاریخ آن ها را همه می دانیم و تاریخ این جنگهای برادر کشی و داخلی را به عنوان لکه ی ننگی برای مسلمین ثبت کرده است.

البته، شیعیان 12 امامی هم انکار مسأله ی ضروری مذهب تشیّع را باعث ارتداد نمی‏ دانند.[7] این را محمدباقر خوانساری یا (میرکبیر)، در کتاب مناهج المعارف یا فرهنگ عقائد شیعه می آورد. شیعیان 12 امامی بر این باورند چنانچه انکار ضروریات مذهب از اصول و ارکان مذهب شیعه باشد، فقط موجب خروج از مذهب شیعه است نه خروج از دین اسلام. شهید ثانی هم مخالفت با اجماع را مصداق انکار ضروریات نمی‏داند. یعنی مصداق انکار ضروریات دین نمی داند، مگر این که مسأله‏ای که بر آن اجماع اقامه شده، از ضروریات دین به شمار بیاید. علاوه بر آن، چیزی هم که بر آن اجماع شده به عنوان ضرورت دین بر آن اجماع شده، باید توسط اهل حَلّ و عقد از مسلمانان تحققّ پیدا کرده باشد و این اجماع توسط  اهل حل و عقد کل مسلمین روی آن اجماع شده باشد. وقتی کسی چنین چیزی را انکار کند. آن ها این را باعث انکار ضروریات دین و قانون شریعت الله و دین اسلام می دانند نه چیزی که مربوط به ضرورت مذهبشان باشد.

در این صورت، در مذهب شیعه،[8] انکار یکی از ضروریات مذهب و انکار اجماعی که ناشی از مذهب باشد را باعث ارتداد شخص نمی داند بلکه، تنها انکار کردن ضروریات دین را باعث ارتداد می داند.

این همان چیزی است که تمام سر مذهب ها و فرقِ میانِ مسلمین بر آن اتفاق نظر دارند. هر چند که متأسفانه در میان تمام فرق عده ای از پیروان آن ها از چنین قواعدی دوری کرده اند و باعث انحرافات و ذلت هائی برای خود و سایر فرق هم شده اند.

خوب، الان می رسیم به مراحل اثبات جرمِ شخصِ متهم و شروطِ تکفیر 

قبلاً عرض کردیم، اصل بر این است که شخص نمازخوانی که قبله ی ما را قبول دارد و ذبیحه ی ما را می خورد مسلمان است، و از تمام مزایای مسلمین بهره مند می شود مگر اینکه خلاف آن ثابت شود: مَنْ صَلَّى صَلاتَنَا وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أَكَلَ ذَبِيحَتَنَا فَهُوَ الْمُسْلِمُ، لَهُ مَا لَنَا وَعَلَيْهِ مَا عَلَيْنَا. علاوه بر آن،عرض کردیم که ارتداد و مرتد شدن جرم است، آنهم سنگین ترین جرمی که یک مسلمان مرتکب آن می شود، و مربوط می شود به حدود و حدود هم ارتباط تنگاتنگی با قضاوت دارند.

اسلام برای به وجود آوردن بهداشت قضائی در جامعه، اسلوب، چهارچوب، مراحل و کانالهای خاصی را برای اثبات جرم، صدور احکام قطعی، و در نهایت اجرای حکم ارائه داده است و چون مرتد شدن سنگین ترین جرمی است که شخص مسلمان مرتکب آن می شود، برای همین در مواردی که الله علم آن را به همه نداده، و علمش حالت عمومیت ندارد، و پرونده ی شخص هم سنگین تر است و سیر قضائی و صدور حکم آن هم پیچیده و سنگین است، و همین طوری نمی توان مثل حکم دزدی یا آدم ربائی، مشروب خواری، قصاص و موارد مشابه حکم صادر کرد، فیلترها و مراحلی را جهت اثبات جرم، صدور حکم و اجرای حکم قرار داده که نیاز به تخصص ویژه در این زمینه ی قضائی دارد.

حالا، در این سیستم قضائی که هم حالت عمومیت دارد، و هم حالتی خاص و تخصصی و مربوط به قضات ویژه می شود، چگونه مرتد بودن یک شخص را باید ثابت کنیم؟ و شخصی که متهم شده چه مراحلی را باید طی کند و از چه فیلترهائی باید بگذرد که مستحق صدور حکم قطعی ارتداد شود و آنوقت به جای اینکه به او بگوییم مسلمان، به او بگوییم مرتد؟ در این زمینه چهار مرحله ی خاص وجود دارد که اهل قبله بر این چهارمرحله اتفاق کرده اند:

-اولین مرحله، اثبات جرم است: باید دقت شود شخص مسلمانی که متهم به چنین جرم خطرناکی شده  و در صورت اثبات اتهام، مشمول مجازات مرتد و مرتدین می شود، ابتدا باید اتهامی که به او وارد شده ثابت شود، و معمولاً اهل قبله سه راه رابرای اثبات این اتهام ارائه دادند که باید از این راهها این اتهام ثابت شود: 

  1. اولین مورد جهت ثابت کردن جرم شخص، اقرار و اعتراف خود شخص متهم است. یعنی خود شخص اعتراف کند مبنی بر اينكه چنین عمل يا گفتاری را انجام داده كه در معرض ارتداد قرار گرفته است. مثلاً بگوید: من سکولاریست هستم، یا کومله و دمکرات هستم، یا پ.ک.ک هستم یا یهودی، نصرانی، مجوس و غیره هستم. چنین حرفی را زدم که مرا به اینجا کشانده است.

حالا، عده ای بر اين رأی هستند كه اگر شخص چنين جرم ارتدادی را انكار کرد حكم بر او اجرا نمی شود و دیگر سراغ مراحل بعدی نمی رویم. امام شافعی رحمه الله در كتاب الأم می گوید: “من قيل أنه لا يُصلي فَأنْكَرَ صدق” يعنی: به كسی گفته شد كه نماز نمی خواند اما اين شخص انكاركرد (و گفت من نماز می خوانم)، اين انكار شخص مانند حرف راست از وی پذيرفته می شود.

 یعنی اگر کسی را به اتهامی بگیرند و به او بگویند که تو سکولار، کومله، دمکرات، پ.ک.ک، یهودی، نصرانی و غیره هستی و این شخص انکار کرد، ما حرف او را قبول می کنیم و می گوییم راست می گوید و عذرش را می پذیریم؛ هرچند که او را جزو دارودسته ی منافقین و سکولارزده ها بدانیم، و در دروغگوئی، ریاکاری، قسم خوری و سایر مفاسد او هم شک نداشته باشیم. اما، باز عذر او را قبول می کنیم و حرف او را راست می دانیم. چرا؟

چون در این زمینه ی مشخص و معلوم تنها یک بار عذر کسی پذیرفته می شود، و اگر همان جرم مشخص و معلومی که باعث ارتداد می شود را عمداً و با میل خودش دوباره تکرار کرد دیگر عذر او پذیرفته نمی شود.علاوه بر این، چنین شخصی برای ما مجهول است و هنوز صف خودش را از مسلمین جدا نکرده و خودش را مسلمانی تابع کل قوانین شریعت الله می داند.

  • دومین مورد برای ثابت کردن جرم شخص، گواهی و شهادت یا همان بینه های شرعی هستند که بر اساس دلایل و مدارک شرعی که حداقل توسط دو انسان عادل مورد پذیرش شرع ارائه می شوند، به عنوان موردی جهت اثبات جرم از آن استفاده می شود؛ که این دو انسان عادل هم باید مورد پذیرش شرع باشند.

 یعنی اگر دو انسان عادل با شرایط خاص که شریعت تعیین کرده و با دلایل و بینه های شرعی شهادت دادند و گفتند که فلانی یهودی، نصرانی، سکولاریست،[9] مجوس و غیره شده، یا فلان گفتار یا عمل را مرتکب شده، این هم می شود یکی از ابزارهای اثبات جرم شخص. حالا، اگراقرار شخص و یا شواهد و مدارک نشان دهند که این شخص سکولار شده، همین کافی است که ارتکاب چنین جرمی را ثابت کنیم. همچنانکه گفتیم مسأله ی ارتداد در حدود مطرح می شود. مثل قتل، دزدی، زنا و سایر حدود، اثبات چنین جرمی به همان شیوه یا باید بر اساس اقرار خود شخصِ مجرم ثابت شود یا دلایل و شهادت شهود این را ثابت کنند. غیر از این، راه سومی برای اثبات جرم این شخص از آن استفاده می شود.

  • سومین مورد برای ثابت کردن جرم شخص، اِستفاضه یا شايع شدن و مشهور شدن در ميان مردم است، طوری كه به اندازه ای مشهور باشد كه جايی برای انكار باقی نمانده باشد. مثل اینکه قاضی محمد بنیانگذار اولین حزب سکولار و مرتد کردستان است که تحت عنوان حزب دمکرات آن را درست کرد. ممکن است کسی هرگز او را ندیده باشد یا حتی در جایی هم نخوانده باشد اما، به واسطه ی شهرت توانسته قبول کند که قاضی محمد وجود داشته و این شخص، بنیانگذار اولین حزب مرتد کردستان است. 

خوب، تا اینجا تهمتی که به شخص زده شده را ثابت کردیم، یعنی یا خودش اقرار کرده یا شاهدان با دلایلشان آن را ثابت کرده اند یا بین مردم مشهور شده و ثابت شده، و شخص به آن اقرار کرده است. چیزها و شایعاتی که هست و شاهدین گفته اند. اگر شخص گواهی دهنده یا کسانی که گواهی دادند را به همراه همین شایعاتی که در داخل مردم هستند اگر این شخص بیاید و اینها را انکار کند ما هم حرف او را می پذیریم. قبلاً هم عرض کردیم حرف او را می پذیریم. دليل اين حکم، تکذيب شاهدان عادل نيست؛ بلکه دليلش اين است که انکار ارتداد توسط این شخص، توبه و رجوع به دين اسلام محسوب می شود. یعنی وقتی که این شخص همه چیز را انکار می کند به این معنی است که او توبه کرده و مثل توبه از وی پذیرفته می شود.

انکار، به این معنی است که شخص واقعیت را می داند و در آن شک و تردیدی ندارد اما، با این وجود آن را رد میکندو به اصطلاح زیر آن میزند، یعنی اصلاًدر آن تردید ندارد و می داند واقعیت چیست اما آن را انکار میکند. قاعده ی ما در مورد مسلمان، حسن ظن و گرایش به تفسیر مسائل به سمت وسوی خوبیبرای مسلمان و آوردن عذر برای اوست تا آنجایی که امکان داشته باشد. برای همین، این انکار مسلمان را این طوری به نفع مسلمان تفسیر می کنیم که این انکار نوعی توبه است و شخص توبه کرده است.

اما، اگر همین کار را یک کافر در برابر واقعیتهای اسلام انجام دهد، می گوییم این شخص کافر در عناد و لجبازی افتاده و با وجود یقین به حقانیت قانون شریعت الله و دین اسلام اما، آن را انکار می کنند. «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیقَنَتْها أنْفُسُهُمْ» (نمل/14)، اگر یک کافر دچار انکار، لجبازی و جحود شود ما نمی توانیم کاری برای این شخص لجباز بکنیم وتنها او را رها می کنیم.

این انکار توسط یک مسلمان یا توسط یک کافر در اموری است که درونی بوده و پنهان هستند، و ما در دنیا برای بار اول در جرمی مشخص و معلومِ مربوط به ارتداد می توانیم مسلمان را به دلیلِ جهلِ شخص به توبه تفسیر کنیم، اما بار دوم که همین جرم معلوم و مشخص را مرتکب شود دیگر عذری ندارد، بلکه آگاهانه و عمدی و به میل خود مرتکب چنین جرمی شده و انکار آن نمی تواند در این جرم مشخصی که قبلاً مرتکب آن شده بود سودی برایش داشته باشد.

البته، در این زمینه هم مدافعین طاغوتها و عده ای از ساحران و علمای سوئی که در اختیار طواغیت و به نفع طواغیت در حال انجام وظیفه هستند شبهاتی را برای جادو کردن مسلمین در این زمینه درست کرده اند. ما می دانیم که این انکار برای مسلمانی است که بخشی از ماست و مثل ما به تمام قانون شریعت الله اعتقاد دارد و مثل ما خودش را از جامعه ی مسلمین جدا نکرده، اما اگر جدا کرده باشد، چه؟ اگر به جمع کفار آشکار رفته باشد، چه؟ 

اگر این شخص هم اکنون هم در حال انجام دادن جرم باشد و بداند که جرم است و همه او را ببینیم چه؟ یا تا زمانی که مرده باشد همین جرم را انجام داده باشد چه؟ آیا جایی برای تردید ما می ماند تا مثلاً یک بار دیگر بیاییم و از او بپرسیم؟ یا جایی برای انکار همین شخص هم می ماند؟

مشخص است، شخص مسلمان حرفی زده و یا عملی از او سر زده که مال مثلاً یهودیان، نصرانیها، مجوس یا سکولاریستها بوده، و ما خیال کردیم که این شخص به جمع همان گروهها رفته، و شاهدان هم گواهی دادند که این شخص چنین عمل یا گفتاری از او سر زده، اما خود این شخص می گوید این حرف را اصلاً نزدم و انکار می کند و ما هم از وی می پذیریم که این شخص از میان مسلمین با این سخن و کلام خودش به جای دیگری نرفته، حالا اگر بداند که کارش جرم است و واقعاً او را همانجا ببینیم، چه؟ می توان حرف کسی را که داخل دریا رفته و می گوید در دریا نیستم را قبول کنیم؟ کسی که مست است و داخل مشروب فروشی می گوید من شراب نخوردم، می توان حرف او را باور کرد؟

اگر کسی آشکارا به یکی از احزاب سکولار کمونیست، دمکرات لیبرال یا به یهودیت، نصرانیت و مجوسیت و غیره ملحق باشد و بگوید من سکولار یا یهودی، نصرانی و مجوس نیستم و مسلمانم، این دروغ آشکاری گفته است.

 حضور او در فلان حزب سکولار و در دست داشتن سمتهای مختلف در آن و غیره عملی را نشان می دهد که با گفتارش در تضاد بوده و فقط برای فریب مسلمین است. کاملاً آشکار است همچنانکه سکولاریستهای مرتد کردستان برای فریب مسلمین می گویند قاضی محمد مرتد بنیانگذار اولین حزب ارتدادی سکولار در کردستان بوده، سکولاریست نبوده، یا عبداللطیف سلفی آل سعود می گوید: در کردستان عراق ولی امر ما مسعود بارزانی می گوید من سکولار نیستم. این ساحر می گوید: رهبر حزب دمکرات کردستان عراق گفته من سکولار نیستم پس نمی توان او را سکولار دانست چون اقرار کرده که نیست.

 صرف نظر از اینکه خود همین ساحر (عبداللطیف) یکی از سلفی های دروغگوی آل سعود و از کاسه لیسهای طاغوتهاست و نمی توان حرف او را قبول کرد، و صرف نظر از این که صحبتهای بارزانی در دفاع از دین سکولاریسم و اینکه همیشه خودش را مدافع سکولاریسم دانسته و تنها یک بار هم یک کلمه علیه سکولاریسم نگفته، با آنکه تمام رسانه ها هم در اختیار او هستند، و هزاران جوان کُرد را در راه دین سکولاریسم و سکولاریستهای جهانی به رهبری آمریکا و نوکرانش به کشتن داده، فقط کافی است به مرامنامه ی حزبی او مراجعه شود یا حداقل به همین عنوان حزب دمکرات کردستان او توجه شود و فقط کلمات را در نظر بگیریم(به عنوان دمکرات توجه شود) که دموکراسی و دمکرات کلاً بر اساس سکولاریسم تعریف شده است. 

این سلفی درباری می گوید سکولاریسم کفر است، در خیلی از مطالب او هست چون، نمی تواند بگوید نیست و می گوید احزاب سکولار هم کافر هستند. خوب، حالا اگر کسی رهبر یک حزب سکولاریست شود چه؟ این سؤالی است که باید این ساحرهای درباری دین فروش جواب دهند. کسی که به رهبریت یک حزب سکولار می رسد، این یک کافر معمولی نیست بلکه «اَئِمَّةَ الکُفر» است. این «اَئِمَّةَ الکُفر» است.

آخر مگر می توانیم به استالین بگوییم این شخص کمونیست نیست در حالی که رهبر کمونیستها بوده؟ مگر می توان به قاضی محمد بگوییم دمکرات و سکولار نبوده در حالی که با حمایت استالین، بنیانگذار اولین حزب سکولار و ارتدادی در کردستان بوده؟ آیا می توان اینقدر مسلمان را احمق فرض کرده باشند که با عمامه ای که روی لباس فرم کمونیستها بر سر قاضی محمد گذاشتند خیال می کنند می توانند ما را فریب دهند؟  

پس، انکار شخص تا زمانی اعتبار دارد که اولاً خودش را از مسلمین جدا نکرده باشد، و وارد کفار آشکار نشده باشد، و علاوه بر آن ضمن آگاهی بر جرم، گفتار وی با کردارش مخالف نباشد و یا در حال انجام دادن آن نباشد. مردی که در رمضان ناهار می خورد، و میبینی که دارد می خورد، اگر صاف صاف به چشم هایت نگاه کند و بگوید من غذا نمی خورم چه حالتی به  شما دست می دهد؟  کسی که دستش در جیب توست و پولت را می دزدد یا به خانه ات آمده و در حال جمع کردن وسایل می باشد، اگر مچ او را بگیری و بگویی چرا دزدی میکنی؟ صاف صاف به چشم هایت نگاه کند و بگوید من دزدی نمی کنم و دزد نیستم، چه حالتی به شما دست می دهد؟

این حالت حکام طاغوت و مزدوران کفار سکولار جهانی است که انواع کفریات، جنایات، اعدامها، دزدیها، چپاولها، مسلمان کشی ها و کشتارها را انجام می دهند و صاف صاف به چشم های مردم نگاه می کنند و می گویند ما نبودیم، و ساحران و علمای درباری هم می گویند این انکار آن ها به معنی این است که راست می گویند.

به نظرمن این اَئِمَّةَ الکُفر و مفسدین را بهتر است به وقت خودش بسپاریم، و در این فرصت بر می گردیم سراغ مسلمانی که متهم شده بود به ارتکاب جرمی که در صورت عبور از مراحل خاصی که برایش تعیین شده باعث صدور حکم قطعی ارتداد شخص می شود و به سمت و سوی خطرناکی پیش می رود، مسیری که خیلی خطرناک است.

  حالا، اگر شخص مسلمان اقرار کند و چیزی را انکار و رد نکند، جرم او ثابت می شود. اما، این کافی نیست و نمی توان حکم را صادر کرد، و ما تنها مرحله ی اول را طی کردیم. مرحله ی دوم این است، که باید ثابت هم بکنیم که این تهمت، جرم و کفری بوده که باعث ارتداد شخص می شود. این چیزی است که فقط و فقط از طریق نصوص قطعی قرآن و سنت صحیح ثابت می شود.

 قبلاً ثابت کردیم و این فرد هم اقرار کرد که چنین حرفی را زده که به اتهام جرم او را گرفته اند ولی باید ثابت شود که حرفی را که زده جرم کفری بوده که باعث ارتداد شخص می شود، و این هم چیزی است که فقط در قرآن و سنت ثابت می شود، این هم چیزی است شبیه حلال و حرام در قرآن و در قانون شریعت الله، و فقط الله حق حلال کردن یا حرام کردن دارد، و مسلمین تنها کاری که می کنند این است که این احکام را بدون هیچ گونه دخل و تصرفی از قرآن و سنت بگیرند و به آن عمل کنند. اینجا دیگر جای اجتهاد نیست، جای تأویل و رأی انسان نیست.

در این صورت، حکم به اینکه این سخن یا این عملی که شخص آن را انجام داده جرمی است در حد ارتداد، «بر عهده ی ما نیست» بلکه، فقط به الله و رسولش بر می گردد و منبع آن تنها قرآن و سنت صحیح است نه رأی فلان عالم، فلان امام و مجتهد و فلان بزرگواری که قبلاً بوده اند و چیزی را در مورد گروه های دوران خودشان گفته اند یا درمورد گروه، مذهب و فکر خاصی … چیزی گفته باشند. این یکی از همان نکاتی است که خیلی از دوستان به آن دقت نمی کنند و فقط با رأی و فتوای یک عالم در دوره ای خاص، که مربوط به گروهی خاص هم عصر خود این عالم بوده و این حرف را زده، می خواهند این حکم را بر زمان الان خودشان هم تطبیق دهند. در واقع اینگونه می شود و مثل قرآن و سنت با چنین آرائی برخورد کنند. هر چند که خودشان آن را انکار کنند اما، عملاً همین کار را انجام می دهند در حالی که این یک اشتباه محض است.

هر گروه و مذهبی در هر دوره ای پیروان خاصی داشته و اگر قدرت هم در اختیار او نبوده باشد ده ها و بلکه صدها شاخه از آن هم جدا شده و هر کدام هم ادعای همان مذهب را داشته اند و ممکن است – وقطعاً صدق می کند و الان هم همین است – که شاخه های انحرافی زیادی هم در درون همان گروه و مذهب وجود داشته باشند. خوب، عالمی آمده در مورد یکی از همین گروه ها صحبت کرده و ممکن است مستحق حکم همان عالم هم بوده باشند، کاری را انجام داده اند و مستحق همان حکم هم شده اند و عالم آن زمان، این گروه خاص را مستحق همان رأی کرده است، اما همین گروه و مذهب در دوره ای دیگر تغییراتی خوب یا بد در آن ها به وجود آمده باشد، طبیعی است خیلی از آن ها به سمت خوبی آمده اند یا خیلی از بدها از بین رفته اند، مثل صدها فرقه ای که تاکنون از بین رفته اند و یا تولید شده اند؛ خوب، حالا وقتی که این گروه در دوره ای دیگر تغییر پیدا کرده و به سمت خوبی یا بدی حرکت کرده ، پس مستحق حکم دیگری می شوند و حکم عالم قبلی در دوره ی گذشته به درد جدیدی ها نمی خورد. در این صورت دیگر نمی توان همان حکم عالم قبلی را در مورد این ها تطبیق داد، بلکه «معیار ثابت ما وضع موجود آن ها و فقط و فقط قرآن و سنت صحیح است و هیچ رأی ثابتی در مورد چیزهای متغیر وجود ندارد».

همین الان شافعی های ما، حنفی های ما، سایر مذاهب ما و گروههای مختلفی که از میان ما به جود آمده اند با 40-50 سال گذشته بسیار متفاوت و مختلف هستند و نیازمند حکم جدیدی می باشند، حالا چه رسد به این که پیروان فلان گروه یا مذهب در چند قرن گذشته چگونه بوده اند.

مظفر سلطانی، در کتاب تاریخ هورامان می گوید: در کلِ هورامان نه درمیان جنس زنان و نه درمیان جنس مردها حتی یکی هم وجود ندارد که نماز نخوان باشد بلکه، همه نمازخوان و اهل اسلام هستند. این مال چند سال پیش همین هورامان خودمان است، اما آیا مردم الان هورامان هم همین طوری هستند؟ مسلماً نه. پس، الان حکم دیگری درموردشان باید صادر شود و ممکن است چند سال دیگر باز مستحق حکم دیگری شوند.

در هر صورت، تنها معیار برای اثبات گفتار یا عملی که باعث ارتداد شخص مسلمان می شود فقط و فقط قرآن و سنت صحیح است، نه رأی فلان عالم یا دانشمند زمان حاضر یا گذشته. دانشمندی هم که هم اکنون حرف می زند باید مستند با قرآن و سنت صحیح باشد، چون شخصی را متهم به جرمی می کند.

حالا، اگر بدون شک و گمان و به صورت یقینی توانستیم از طریق قرآن و سنت صحیح ثابت کنیم که این عمل، کفر آشکاری بوده که باعث ارتداد شخص می شود، در این صورت، باز به مرحله ی سوم می رسیم و آنهم بررسی و در نظر گرفتن شروط تکفیر شخص مسلمان است:
  • شرط اول از شروط تکفیر به همان کسی بر می گردد که سخن یا عمل را انجام داده، و این شخص باید:
  • مكلف باشد: یعنی انجام دهنده یكفر بايد بالغ، عاقل و آزاد باشد، بچه، ديوانه و مست نباشد. چون رسول الله صلي الله عليه وسلم فرموده: “رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلَاثَةٍ: عَنِ النَّائِمِ حَتَّى يَسْتَيْقِظَ، وَعَنِ الصَّبِيِّ حَتَّى يَحْتَلِمَ، وَعَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يَعْقِلَ”.[10] این شرط اول است، باید مکلف بوده و تکلیف بر او واجب شده باشد. مثلا می گویند به دانش آموز تکلیف می دهند.
  • دومین شرط و در واقع مهمترین شرط، به اقامه ی حجت نبوی بر شخص و آگاهی و شناخت شخص برمی گردد. یعنی شخص در این زمینه ای که متهم شده، آگاهی های مورد نیاز و ضروری با اقامه ی «حجت نبوی» به او رسیده باشد، و برایش ملموس و آشکار شده باشد. یعنی طوری برایش آشکار شده باشد که به قول قرآن به نحوی که چگونه می تواند فرزندانش را بشناسد اینگونه بتواند حق را تشخیص دهد: «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ»، به همان شیوه که می تواند فرزندانش را بشناسد به همان شیوه هم حکم برایش روشن شده باشد و آن را بشناسد، و بتواند به همان شیوه ای که بین فرزند خودش با بچه های دیگر می تواند فرق بگذارد، به همان شیوه هم بتواند بین این حکم شریعت الله با احکام کفری دیگر فرق بگذارد، و این شخصی که متهم به چنین کفری شده بتواند حکم الله را از این کفری که روی او ثابت شده، به همین آسانی بتواند تشخیص دهد، همان طوری که می تواند پدر خودش را از سایر پدرها تشخیص دهد. 

حالا، اگر این حق و حکم الله مثل نماز، روزه، حج و غیره که برای عموم آشکار و روشن شده و زبانزد خاص و عام شده یعنی برای همه روشن است، این شخص ادعا کند و بگوید من نمی دانستم، از وی پذیرفته نمی شود. در اینجا مهم این است که این حق برای افراد جامعه چنان روشن شده باشد که هیچ شکی وجود نداشته باشد مبنی بر اینکه کسی مانده باشد که از این حکم بی خبر باشد. 

اما، امور دیگری هم هستند که ممکن است برای عده ای روشن شده باشد اما برای کسانی روشن نشده باشد و این شخص در یکی از این موارد دچار کاری شده باشد که در معرض جرم ارتداد قرار گرفته باشد. در اینجا این شخص در این مورد، حق برایش آشکار و بدیهی نشده، حکم برایش آشکار و بدیهی نشده، برای همین، از جرم و صدور حکم ارتداد تبرئه می شود. حرفی را زده که این حرف قبلاً آشکار نبوده که کفر است برایش روشن و آشکار نشده که این چنین جرمی است، برای همین از جرم و صدور حکم ارتداد تبرئه می شود.

پس، معیار این است که حق قبلاً برای شخص آشکار و بدیهی شده باشد، نه اینکه در شریعت واضح و آشکار بیان شده باشد، یا برای دیگران آشکار و روشن باشد. فرقی نمی کند در کدام بخش از دین باشد، بلکه مهم این است که این شناخت باید در همان جرمی باشد که این شخص به آن مرتکب شده و فرقی هم نمی کند که آیا در مورد عقیده است یا در مورد سایر احکام می باشد.

نکته ای که لازم است در اینجا به آن اشاره کنم و در عصر ما به وفور دیده می شود این است که عده ای هستند که حکم به صورت اشتباه به آن ها رسیده و حکم را اشتباه فهمیده اند، و چیز اشتباهی را به عنوان دین و حقیقت اسلام به آن ها معرفی کرده اند و اگر به این اشخاص، خلاف آن را بگویید، خلافی که شما به آن ها می گویید را گمراهی و کفر می دانند؛ چون آموزش دهنده ها خلاف این چیز را به آن ها آموزش داده اند و گفته اند که خلاف این، گمراهی و کفر است. در اینگونه موارد هم که به کرات با آن مواجه می شویم باز شخص مثل کسی می ماند که حق به او نرسیده است. دقت کردید در اینگونه موارد هم شخص مثل کسی می ماند که حق به او نرسیده است و حجت نبوی را آشکارا و روشن نمی شناسد و نا آگاه است. کسی که اینچنین، آشکار حق به او نرسیده باشد و حکم برایش بدیهی و روشن نشده باشد از صدور حکم ارتداد تبرئه می شود.  

  • شرط سوم از شروط تکفیر به سخن یا کاری برمی گردد که شخص آن را انجام داده است. یعنی: بايد سخن و كفری كه مرتكب شده، آشكار، روشن، قاطع و صریح الدلاله باشد، و هيچ گمان، شك و شبهه ای در مورد آن وجود نداشته باشد و با اطمينان و یقین و بدون هیچ شک و شبهه ای ثابت شده باشد كه این جرم، شخص را از اسلام خارج کرده است. این نکته ی مهمی است.

 می دانیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرمایند:«إقَامَةُ حَدٍّ فِي الْأَرْضِ خَيْرٌ لِأَهْلِهَا مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» یعنی جارى كردن يك حد درزمین برای اهل زمین بهتر است از چهل شب بارش باران.

در این صورت و بدون شک، حکم بر بیمار بودن بیمارانی که به بیماری واگیری چون طاعون، سل،  وبا، ایدز و مشابه این ها مبتلا شده اند و بیماری آن ها باعث می شود اگر حکم به آن ها که بیمار هستند ندهید بیماری آن ها باعث می شود به سلامت جامعه صدمه وارد شود و حتی سلامت خودشان و مردم را مورد تهدید قرار می دهند، چون اگر به خودش نگویی که چنین بیماری داری سلامت خودش هم مورد تهدید قرار می گیرد، سلامت جامعه را هم مورد تهدید قرار می دهد. با اجرای چنین حکمی و دادن حکم به این شخص در واقع به زندگی او کمک کرده ای و خدمتی است به زندگی جامعه است.

 درست است، حتی صدور حکم آن و مجازات کردن مجرمین هم، اگر عادلانه و از روی اطمینان و يقين باشد، در احيای جامعه، مانندِ بارشِ ۴۰ شب بارانِ رحمت، باعثِ طراوت، سرسبزی و بارور شدن جامعه می شود و بلکه، اجرای چنین حدودی بهتر از چنین بارانی برای اهل زمین است. اما، با وجود تمام خیری که در اجرای حدود وجود دارد اگر در مسیر صحیح آن قرار نگیرد اجرای حد و حدی که اجرا می کنیم دلیل نمی شود که از روی شك و ترديد و ظن و گمان به همراه ظلم و بيدادگری انجام شود، و با دلایل غیر شرعی نفسانی توجیه شود.خیلی ها را دیدیم و خیلی ها را داریم می بینینم که به قول خودشان دارند حدود را انجام می دهند در حالی که این حدود مال الله نیستند، مال نفس خودشان است شبه حکم الله هستند چون بر اساس ظن و گمان و ظلم و بیدادگری و با دلایل غیر شرعی و کاملاً نفسانی آن را انجام می دهند و توجیه می کنند.

پیاده شدن عدالت اسلامی و کارنامه ی عدالت اسلامی بیشتر از آنکه مدیون تطبیق حکم بر مجرمین باشد، مدیون و وابسته به دادرسی و رسیدگی عادلانه به حقوق افراد جامعه بوده است. دفاع از حقوق شخص و دفاع از حق کسی که متهم به جرمی شده، بیشتر از هر چیز دیگری مهم و مشکل و ضروری است.

در روایت: «ادْرَءُوا الْحُدُودَ عَنْ الْمُسْلِمِينَ مَا اسْتَطَعْتُمْ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَخْرَجٌ فَخَلُّوا سَبِيلَهُ فَإِنَّ الْإِمَامَ أَنْ يُخْطِئَ فِي الْعَفْوِ خَيْرٌ مِنْ أَنْ يُخْطِئَ فِي الْعُقُوبَةِ» رسول الله صلی الله علیه وسلم با این روایت اصرار دارد تا سرحدِّ امكان از مسلمانان حدود را برداريد و مجازاتها را متوقف كنيد و اگر راهی برای خلاصیِ آنان وجود دارد، رهايشان كنيد؛ چون اگر امامِ مسلمين در عفو و بخشش، راه خطا و اشتباه را طی کند، بهتر است از اينكه در مجازات و عقوبت اشتباه كند.در این صورت، راحت می توانیم متوجه شویم که در قانون شریعت الله نفسِ مجازات چندان مطلوب نیست، بلکه تأکید بر رعایت حقوق متهم با آسان گیری در قضاوت و نگهداری از حقوق مسلمین تا زمان یقین و ثبوت جرم مهم است؛ و صدور حکم و مجازات تنها در صورت ناچاری و آخرین مرحله و به عنوان یک ضرورت در مورد آن صحبت می شود.

باید در مورد جرمی که شخص مرتکب شده یقین و اطمینان داشت، شخص با یقین وارد اسلام شده و تنها با یقین از اسلام خارج میشود نه با شک، شبهه و ظن و گمان که دروغترین سخن هستند، این ها دروغترین سخن هستند: «إِيَّاكُمْ وَالظَّنَّ فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْحَدِيثِ».

می دانیم که کلمه ی شبهه در معنای عام  آن به کار رفته و شامل هر شبهه ای می شود. به همین دلیلِ عام بودن، هم  شبهاتِ عارضِ بر متهم را در برمی گیرد و هم شبهاتِ عارضِ بر قاضی را، یعنی زمانی که شبهه باعث دفع مجازات می شود کاری به متهم یا قاضی ندارد؛ در هر صورت، اگر برای متهم یا قاضی شبهه عارض شود، شخص از مجازات ساقط می شود.

در اینجاست که می رسیم به قاعده ی «ال‍ح‍ُدُود ت‍درأ ب‍ِال‍ش‍ب‍ه‍ات‌« یعنی تمام حدود با شبهات از شخص دفع می شوند و دور می گردند. در این زمینه اخبار و روایات زیادی وجود دارد که به صراحت می رسانند که اگر کوچکترین شبهه ای پیدا کردیم که با آن می توان حکمی را از یک مسلمان دور کنیم باید همین یک شبهه ای که مانع شده در مورد شخص یقین حاصل شود باید به همین یک شبهه قناعت کرد، و حکم دهیم چون یقین حاصل نشده و فلان شبهه و شک و تردید وجود دارد پس حکم ارتداد از شخص برداشته می شود.حکم قتل شخص منتفی می شود و شخص از قتل و کشتار تبرئه می شود.

  •   عبداللّه بن مسعود رضی الله عنه می گوید:‏ «‏‏ادرؤوا الحدود بالشبهات ادفعوا القتل عن المسلمين ما استطعتم‏‏».حدود را به شبهه دفع كنيد و تا مى توانيد حكم قتل را از مسلمانان دفع كنيد.
  •   ابن عباس رضی الله عنه هم از رسول  الله صلى الله عليه وسلم  نقل می کند که فرموده‏: «ادْرَءُوا الْحُدُودَبالشبهات‏‏». حدود را با شبهات بردارید.
  • در نیل الاوطار شوکانى در بابى تحت عنوان «حد با تهمت واجب نمى شود و به شبهه دفع مى شود»[11] آمده است:الزهری عن عروة عن عائشة، قالت: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «ادْرَءُوا الْحُدُودَ عَنْ الْمُسْلِمِينَ مَا اسْتَطَعْتُمْ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَخْرَجٌ فَخَلُّوا سَبِيلَهُ فَإِنَّ الْإِمَامَ أَنْ يُخْطِئَ فِي الْعَفْوِ خَيْرٌ مِنْ أَنْ يُخْطِئَ فِي الْعُقُوبَة».حد را تا جايی كه می‌توانيد از مسلمين برداريد؛ پس اگر برای متهم، راهی برای دفع هست، آن راه را برای او بگشاييد؛ زيرا امام اگر در عفو، خطا كند بهتر است از اينكه در مجازات و عقوبت اشتباه نمايد.

معنی «يدرأ بالشبهة» یعنی اینکه اگر شبهه ای هر چند ضعیف برای حاکم یا قاضی وجود داشته باشد که بر اساس این شبهه، حکم علیه شخص به حد یقین و اطمینان کامل نمی رسد؛ در این صورت، به دلیل وجود این شبهه، حکم می شود که در مورد این شخص به یقین نرسیده ایم، و به دلیل نرسیدن به یقین، حکم علیه شخص صادر نمی شود، و همین شبهه هر چند ضعیف هم باشد مانع از آن می شود که حکم علیه شخص مسلمان صادر شود. چرا؟ چون با یقین وارد اسلام شده و تنها با یقین از اسلام خارج می شود، و همین یک شبهه ی ناچیز، نگذاشته ما به یقین برسیم. حالا، اگر حاکم و قاضی در عفو، گذشت و بخششِ متهم اشتباه کند بهتر از این است که در جریمه کردن و اجرای حد دچار اشتباه شود، همچنانکه در حدیث ترمذی آمده بود: «فَإِنَّ الْإِمَامَ أَنْ يُخْطِئَ فِي الْعَفْوِ خَيْرٌ مِنْ أَنْ يُخْطِئَ فِي الْعُقُوبَةِ».

معمولاً تحقق «إجماع» بسیار سخت است، درست است؟ اما می بینیم که ابن منذر «إجماع» کل مسلمین و صحابه را در مورد  قاعده ی «دَفع الحدود بالشبهات» آورده و گفته کل مسلمین و صحابه در این زمینه اجماع دارند و اجماع داشته اند. بسیاری از محدثین چون ترمذی، بيهقی، هيثمی، ابن ماجة، ابن أبي شيبة و دیگران بابی در این زمینه ایجاد کرده اند و کسی از سلف و گذشتگان صالح این امت دیده نشده که خلاف این «إجماع» چیزی گفته باشد.

 ابوحنيفه رحمه الله و اصحاب او از سرسخت ترين طرفداران اين قاعده هستند و بيشتر از همه اين قاعده را به كار برده اند. به دنبال ابوحنيفه و طرفدارانش، مالكى ها و به دنبال این ها شافعى ها طرفداران اين قاعده اند، و دیگران هم هستند اما در میان فرق معروف به اهل سنت این ها بیشترین کسانی هستند که از این قاعده طرفداری کرده اند هر چند که ظاهری ها و دیگران هم مخالفتی با این قاعده نداشته اند.

رشید رضا رحمه الله می گوید: «در صورت وجود شبهه و تأویل راجع به فرد معین، حد کفر و احکام آن برداشته می‌شود».او با اشاره به مضمون احادیث درء می‌گوید: «ما امر شده‌ایم که حدود را با شبهات رفع کنیم؛ و شایسته‌ترین حدود به رفع، حد ارتداد و خروج از دین اسلام است».

دیدید؟ دوباره رسیدیم به این قاعده ی اساسی که «من دخل الإسلام بيقين لم يُـخرج منه إلا بيقين»، کسی که مسلمان بودنش با یقین ثابت شده باشد با شک، احتمال وشبهه از او گرفته نمی شود، بلکه به هر شبهه ای که وجود داشته باشد چنگ می زنیم که از ایمان برادر و خواهرمان محافظت کنیم و آن ها را از خودمان دور نکنیم و دستمان به خون برادرمان رنگین نشود.

این ها شروطی بودند که کل اهل قبله بر آن ها اتفاق نظر دارند اما، در مذهب شیعه علاوه بر این شروط، قصد و نیت به انجام کفر را هم از شرایط عمده به شمار آورده اند. اما گفته اند: راهِ پیدا کردن به اعتقادات افراد و بخصوص قصد آنان که به عنوان پشتوانه ی گفتار و رفتار آنها تلقّی می شود، امری است که بایستی به اهل فن و متخصّصین آن واگذار شود، و متخصصین هستند که می توانند این قصد و نیتی که پشت این سخن یا عمل اشخاص است و این اشخاص به واسطه ی این عمل یا رفتار متهم به ارتداد شده اند را این ها فقط می توانند تشخیص دهند، اهل تخصص هستند که می توانند چنین نیتی را تشخیص دهند مثل نمونه ی حاطِب بن ابی بلتعه. 

حالا، اگر هر یک از این چند شروط وجود نداشته باشند اصطلاح مرتد بر شخص منتفی می شود، و حد هم بر او اجرا نمی گردد. اما، اگر شخص این شروط رادر خود جای داده بود آنوقت است که سراغ آخرین مرحله و مرحله ی چهارم می رویم و آن هم موانع تکفیر است.

موانع تکفیر به عنوان چهارمین مرحله در روش برخورد با شخص متهمِ به جرم ارتداد، جهت صدور حکم ارتداد محسوب می شود.مرحله ی چهارم و بررسی موانع تکفیر زمانی است که شخص سه مرحله ی گذشته را با «یقین» پشت سرگذاشته و با «یقین» مجرم بودن آن ثابت شده، و کل شروط تکفیر را هم در خود جا داده باشد.

می دانیم که مانع، یعنی چیزی که بین دو چیز قرار می گیرد و اجازه نمی دهد این ها به هم برسند، یا از ورود و خروج چیزی جلوگیری می کند. لباس، مانع رسیدن سرما به بدن شما می شود، چتر مانع خوردن باران به سر شما می شود، سد مانع جاری شدن آب می شود، پوشش روی کابل برق مانع برق گرفتگی شما می شود، و به همین شیوه موانع مختلفی وجود دارند که آن ها را می شناسیم.

حالا، اگر شخص مسلمان گفتار یا عملی را انجام دهد که کفری و آلوده هستند، و ثابت هم شده باشد که مرتکب چنین جرمی شده، و شروط تکفیر هم وجود داشته باشند. با این وجود، هنوز ممکن است موانعی بین این سخن یا عمل آلوده با ایمانش وجود داشته باشند که در صورت وجود این موانع، همین موانع اجازه نمی دهند این آلودگی به ایمان فرد وارد شوند و به ایمان او صدمه ای بزند، و این موانع بین این سخن یا عمل کفری و آلوده و ایمان شخص قرار می گیرند و اجازه نمی دهند به ایمان شخص صدمه وارد شود و از ایمان شخص محافظت می کنند.

مهمترین موانع شرعی که بین کفر و ایمان، بین این که شخص را از جامعه ی مسلمین به جامعه ی کفار برگرداند و شخص در این میان مانع درست کرده و اجازه نمی دهد اسلام شخص از بین برود،عبارتند از: جهل، تاويل، خطاء، فراموشی و نسیان، اکراه و اجبار، عدم اراده ی فعل (مثل اینکه شخص شعورش قفل شده و نمی داند به دلیل شدت خوشحالی یا شدت عصبانیت و نگرانی، ترس، غم و غصه چه می گوید یا چه می کند). عده ای هم تقلید را جزو موانع تکفیر بیان نموده و عدم تقلید را جزو شروط بیان کرده اند. کسانی چون ابن تیمیه رحمه الله می گویند: شخص مقلد اهل قبله اصلاً مذهب ندارد و به همین دلیل او را صاحب عذر می دانند.

به صورت کلی، شروط تکفیرهم یعنی هر چه مخالف این موانع تکفیر باشد مثل: علم و آگاهی، قصد و عمدی بودن، اختیار و عدم تأویل که قبلاً به بخشی از این ها اشاره کردیم، و اگر توضیحاتی درمورد این موانع تکفیر بدهیم فکر کنم شروط هم خود به خود روشن می شوند.

ابتداسراغ یکی از موانع تکفیر تحت عنوان عذر به جهل می رویم که در مورد آن زیاد صحبت می شود:

این را می دانیم که انسان با علم و آگاهی از شکم مادر متولد نمی شود، بلکه انسان ورقه ی سفیدی است که به تدریج باید چیزهایی درآن نوشته شود تا بتواند به آن درجه از رشد و تخصص برسد که قدرت اداره ی زندگی درونی و مادی خود را داشته باشد. پس، انسان با علم به دنیا نمی آید، این را همه می دانیم. همین الان خیلی از شما دانشجو و طلبه هستید، یا در مشاغل مختلف مدتها شاگردی کردید تا به این درجه ی استادی رسیدید، در یادگیری ادب سخن گفتن، ادب نشستن، ادب روابط خانوادگی، ادب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و غیره هم به تدریج این ها را از منابع مختلف دریافت کردید و دریافت می کنید.

در این صورت، قاعده بر این است که انسان در هر چیزی که ارثی نباشد، و مادرزادی به او نرسیده باشد، و باید در این دنیا خودش به دست بیاورد، جاهل و بی علم است: «وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (نحل/۷۸)، خداوند شما را از شكمهای مادرانتان بيرون آورد در حالی كه چيزی نمی‌دانستيد، و او به شما گوش، چشم و دل داد تا سپاسگزاری كنيد.

در اینجا «لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً» یعنی هیچ چیزی نمی دانید. هیچ چیزی نمی دانید مثل کسی که ادعا داشته باشد که می داند فرشته ها نر هستند یا ماده؛ خوب، در این زمینه کسی هیچ چیزی نمی داند و جامعه ی کفار هم نمی دانستند که چنین ادعایی داشتند و فقط از ظن و گمان پیروی می کردند: «وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» ‏(نجم/28)،ایشان در این باب چیزی نمی‌دانند و جز از ظن و گمان پیروی نمی‌کنند، و ظن و گمان هم اصلاً انسان را از حق بی‌نیاز نمی‌کند.‏ یعنی ظن و گمان هرگز نمی تواند جای یقین را بگیرد.

یا زمانی که الله تعالی در مورد عقاید سکولاریستها و مشرکین صحبت می کند باز می فرماید که اکثریت این ها در عقایدشان از شک و گمان استفاده می کنند و این شک و گمان آن ها در عقاید هرگز نمی تواند جای یقین را بگیرد و هیچ سودی ندارد: «وَمَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّاً إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللّهَ عَلَیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ» ‏(یونس/36)، بیشتر مشرکان (در معتقدات خود) جز از شکّ و گمان پیروی نمی‌کنند (و تنها به دنبال اوهام و خرافات می‌روند). شکّ و گمان هم اصلاً انسان را از حق و حقیقت بی‌نیاز نمی‌سازد (و ظنّ جای یقین را پر نمی‌کند و برایشان سودمند نمی شود). بیگمان خداوند آگاه از چیزهائی است که انجام می‌دهند«إِنَّ اللّهَ عَلَیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ».‏

بله، شک و گمان اصلاً انسان را از حق و حقیقت بی‌نیاز نمی‌کند «إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً». هم اکنون هم همین طور هستند. همین سکولاریست ها را نگاه کنید وقتی در مورد خلقت صحبت می کنند با شک و گمان است، در مورد آسمان و زمین با شک و گمان است، در مورد تکامل که صحبت کردند دروغ گفتند و شک و گمان است، تمام چیزهای آن ها بر اساس شک و گمان است حتی شکاکیون در میان آن ها اساس باورهایشان بر اساس شک و گمان است و با همین شک و گمان هم به جنگ مسلمین می آیند و دوست دارند همین شکاکیت را در میان مسلمین به عنوان یک ارزش ارائه دهند که مسلمان یقین خود را نسبت به باورهایش از دست بدهد.

خوب، حالا، زمانی که الله تعالی برای رفع این جهل و نادانی سه ابزار شناخت مشخص چون: گوش(شنیدن)، چشم(دیدن) و قلب(جهت تعقل، تفقّه و فهم داده های گوش و چشم)[12] زمانی که این ابزار را در اختیار انسان قرار داده «وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ»، شریعت اسلام در همان ابتدا، در مساله ی عقیده، ظن و گمان و تقلید را جایز نمی داند.

 دیدیم که الله تعالی مشرکین و سکولاریستها را مسخره می کند که این ها از ظن و گمان تقلید می کنند، عقایدشان بر اساس ظن و گمان است؛ ولی الله تعالی با این ابزاری که برای انسان قرار داده به او اجازه نمی دهد که هر چیزی را الکی قبول کند «وَلَا تَقفُ مَا لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ إنَّ الْسَّمْعَ وَالبْصَرَ وَالفْؤادَ کل اولئک عنه مسئولا»، برای همین سه ابزاری که قرار داده مسئولیت تعیین نموده است و اسلام در مسأله ی عقیده، ظن و گمان و تقلید را قبول نمی کند. در مورد آن چیز علم نداری از تو قبول نمی کند که آن را بپذیری. تقلید در عقیده جایز نیست.

تقلید یعنی اینکه چون فلانی گفته پس من آن را انجام می دهم. اطمینان به فلانی باعث می شود که این کار را انجام بدهی نه اطمینان به خود حق، چون ممکن است کاری که انجام می دهی حق باشد یا نباشد. واقعیت هم همین است. اینهمه مراجع تقلید و اینهمه تقلید از مذاهب مختلف در طول سال ها و قرن های مختلف، ما بیشتر از 150 امام داشتیم فقط در فرق منسوب به اهل سنت که مذاهب چند نفر از آن ها مانده است. پس، این همه مراجع تقلید و این همه تقلید از مذاهب به این معنی نیست که همه ی آن ها در فلان مسأله ی فقهی روی حق هستند و حقهای مختلفی وجود دارد، نه، حق های مختلفی وجود ندارد.در حالی که همه ی این ها از یک حق و یک منبع اینهمه تفاسیر مختلف را به وجود آورده اند و اینهمه مذهب و مراجع تقلید درست شده اند.

پس، در امور تقلیدی، یقین وجود ندارد و بیشتر ظن و گمان حاکم است، تا زمانی که این امور تقلیدی با حق منطبق شوند و یقین حاصل شود که در این مورد واقعاً حق است و یقین حاصل شود با اصل و حق اصلی فرقی ندارد، و آنوقت شما از چنین حقی تبعیت می کنید.

الله تعالی کفار را مذمت می کند که این ها در عقایدشان از ظن و گمان تبعیت می کنند و این ظن و گمان هم هرگز انسان را به حقیقت نمی رساند. به همین دلیل است که، کل اهل قبله بر روی این مسأله اتفاق نظر دارند که عقیده را نمی توان تقلیدی به دست آورد و عقیده نباید بر اساس ظن و گمان باشد بلکه، باید بر اساس یقین، تلاش شخص و جستجوی شخص باشد. این باید یقینی باشد نباید تقلیدی باشد.

عقیده، اساسی ترین مسأله ی زندگی انسان است که انسان به صورت تدریجی، و پشت سر گذاشتن موانع، و ارتکاب خطاهای مختلف از حالت جهل به حالت علم ارتقا پیدا می کند. الله تعالی زمانی که امر می کند: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» (قتال/۱۹)، بدون شک این را به ما می رساند که جهلی وجود دارد که باید با علم برداشته شود، آن هم در چه چیزی؟ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» در  توحید، در اساس دین، و طبیعی است که در این مسیرِ حرکتِ تدریجیِ از جهل به علم،  که از بچگی شروع می شود و تقلیدی هم در آن جایز نیست، ممکن است شخص دچار انواع اشتباهات و حتی گناهان غیر عمدی هم شود. 

جهل، در هر صورتی «فقر» و مانعی در برابر رشد و تکامل انسان بوده و هست، و منشأ بسیاری از ناهنجاریها و رفتارهای مجرمانه بوده که باعث مسمومیت زندگی درونی و باعث آلودگی زندگی اجتماعی انسانها شده است. طبیعی است که انسان با چنین فقری هم از درون، زندگی وی مسموم می شود و هم زندگی اجتماعی و روابط اجتماعی او هم همین گونه می شود. انسان ها چگونه رفتار می کنند همان طور هم فکر می کنند، درونشان هم همین است.اعمالشان، بازتاب درونشان است.

 طبیعی است که اسلام در این زمینه بی تفاوت نیست، برای همین راهکارها و دستوراتی رابرای چگونگی برخورد با این معضل ارائه داده است. به همین دلیل، تنها زمانی از اشخاص، عمل صالح را می خواهد که به آن ها علم و آگاهی داده و گفته باشد این خوب و این بد است. این را که به شما گفتم خوب است انجام دهید و این که گفتم بد است بد است دیگر آن را انجام نده.

 تا یک انسان غیر مکلفی را به این درجه می رساند که متوجه شود چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، دوباره یک نسل دیگری غیر مکلف و جاهل تولید شدند که این ها هم باید، به صورت تدریجی و مستقل خودشان عقاید خود را بگیرند و به صورت تدریجی از جهل به سوی علم حرکت کنند، و حداقلش این است که این ها اسلام حُکمی و اسلام کلی و مجمل رایاد گرفته اند، باز در مسیر تحکیم این اسلام حکمی هم دچار انواع اشتباهات، آزمایش و خطا شوند تا به علم بیشتری دست پیدا کنند و به یقینی که الله تعالی از مسلمین خواسته برسند.این حلقه ی دورانی، همیشه در حال جریان است و تمام شدنی نیست. چون انسانها همه در یک سن نیستند، هر ثانیه و هر دقیقه یکی مکلف می شود و یکی متولد می گردد. شما تا به سن تکلیف می رسید این پروسه ی حرکت از جهل به سوی علم را طی می کنید، بعد فرزندان شما این مسیر را طی می کنند و بعد فرزندان فرزندان شما و تا قیامت این روند ادامه دارد، به همین دلیل تا قیامت هم دعوت ادامه دارد.

این نماد زنده بودن جامعه ی مسلمین است. این تکاپو و تلاش، مخلّ نظم اجتماعی مسلمین نیست، بلکه حیات بخش به آبی است که رکود و سکون در آن باعث گندیدگی و اغتشاش اجتماعی می شود. جامعه ی زنده، جامعه ای است که بدون ترس بتواند عقاید خودش را به سوی تکامل به پیش ببرد، و چنان چه شخص در این مسیر هم دچار اشتباهاتی شد جامعه از او حمایت کند و از او حمایت شده و راهنمائی شود و اشتباهاتش رفع گردد؛ و این یعنی تأمین امنیت در پروسه ی آموزش، یادگیری و کسب یقین در مسأله ی عقیده و سایر احکام دیگر.

 اگر حکومتی اسلامی باشد که چنان امنیتی را تأمین کند که شخص بدون ترس به مسیرش ادامه دهد و مطمئن باشد اگر اشتباه کرد کسانی هستند که دلسوزانه به او کمک می کنند و به او توهین نمی کنند و در ادامه ی راه به او کمک می کنند و با نشان دادن اشتباهش او را تشویق می نمایند، جامعه روز به روز در حال پیشرفت است، و روز به روز انسانهای مؤمن ثابت قدم بیشتری در این جامعه تولید می شوند.

اما، اگر چنین فضائی فراهم نباشد و مسلمین به خاطر اشتباهاتشان تکفیر شوند (یعنی در واقع کشته شوند) آنوقت ترس بر شخص  حاکم می شود و جرأت نمی کند به پیش برود، چون می ترسد دچار اشتباه شود و بعد او را بکشند. برای همین، اسلام و عقیده از حالت تحقیقی و علمی، تبدیل می شود به اسلامی ارثی و تقلیدی، و جهل هم هرگز از بین نمی رود، چرا؟ چون ظن و گمان حاکم است نه یقین:«إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً». چیزی که قرنهاست در سرزمینهای مسلمان نشین شاهد آن هستیم. حالا شما بفرمائید چه کسانی هستند که به این وضع راضی بوده و از چنین وضعی حمایت می کنند؟ و ادامه ی این وضع به نفع کیست؟

هم اکنون، دو طبقه در حفظ این وضع تلاش می کنند و سعی می کنند این وضع را به همین شیوه ای که هست نگه دارند، خواسته یا ناخواسته. یکی طاغوتها، حکومتهای طاغوتی، علمای فاسد، منافقین و سکولارزده هائی هستند که در چنین سیستمهائی همچون میکروبهای خطرناک به حیات خودشان ادامه می دهند، و هرگونه تکاپو، علم توحیدی و بیداری را به ضرر خودشان می بینند، و با به جریان انداختن انواع جنگهای روانی و تبلیغی، تولید انواع شبهات، و به راه اندختن انواع تهدیدات، آن هم چه تهدیدهایی: تهدید به زندان، شکنجه، تبعید و حتی اعدام سعی دارند از این جهالت و وضع موجود محافظت کنند، و کسی جرأت نداشته باشد از این وضع موجود، خودش را بیرون بکشد. جرأت خروج و اعتراض به خودش ندهد، جرأت نه گفتن نداشته باشد.

دسته ی دیگر هم مسلمینی هستند که ناخواسته از این وضع موجود محافظت می کنند. این دسته از مسلمین برای تغییر وضع موجود و بیدار کردن مسلمین در حال تلاش اند، اما چون شیوه های شرعی بیدارگری را بلد نیستند، با خشونت بی جایی که نسبت به اهل قبله ی جاهل از خود نشان می دهند، باز چنان فضائی را فراهم کرده اند که دوباره ترس بر مسلمین حاکم شود، و کسی جرأت نداشته باشد از تیغ تیز زبان این ها قدمی به سمت جلو بردارد. چون این دوستان ما همان لحظه دست به تکفیر می شوند، و در واقع حکم قتل این ها و حتی اجداد مرده ی این ها را هم صادر می کنند.

در واقع، ثمره و نتیجه ی هر دو گروه، یعنی دارودسته ی طاغوتها و مخالفین جاهلی که علیه طاغوتها هستند، باز برای مسلمین در این زمینه یکی است. ایجاد ترس و وحشت، جلوگیری کردن از حرکت به جلو و بیدار شدن مسلمینِ دربندِ طاغوتها، و به همین سادگی و ناخواسته اما هماهنگ، هر یک به شیوه ی خودشان مانعی در برابر حرکتِ از جهل به علمِ مسلمین می شوند و اجازه نمی دهند مسلمین عقایدشان را یقینی به دست بیاورند و آن ها را به سمت و سوی ظن و گمان و تقلید در عقاید می کشانند.  

شکی نیست، همچنانکه بعضی از مسلمین به بیماری منافقین آلوده می شوند و اسلام به خاطر همین مسلمین آلوده منافقین را جزو مسلمین حساب می کند، به همین شیوه عده ای از مسلمین ممکن است به دلایلی، مرتکب قول یا عملی شوند که مختص کفار است، در این صورت چه باید کرد؟

این را می دانیم که هر مسلمانی تا به سن تکلیف می رسد و تکالیفی بر او واجب می شود به تدریج و به صورت تحقیقی باید عقایدش را یاد بگیرد و به پیش برود و این پیشرفت از جهل به آگاهی، از جهالت به اسلام نمی تواند ارثی و تقلیدی باشد. چون، اگر ارثی بود دیگر حرکتی وجود ندارد و شخص مثل قد، رنگ پوست و سایر ویژگیهای نژادی آن را از شکم مادرش با خود به دنیای کنونی می آورد. اما، همه می دانیم که اینگونه نیست. پس، نزد بسیاری از علماء مسأله ی برگشت و ارتداد برای کسی مطرح است که به جلو حرکت کرده باشد و به صورت تحقیقی اسلام را پذیرفته باشد نه به صورت ارثی و تقلیدی. اینجا، دادن حکم از پیچیدگی خاصی برخوردار است که شاید هیچ امری تا این اندازه پیچیده و سرنوشت ساز نباشد.

چون، همه این را می دانیم که خیلی از مسلمین اسلامشان را به صورت ارثی و تقلیدی دریافت کرده اند و بسیاری از اوقات شخص چیزهائی را به نام اسلام به خوردش داده اند که اسلام نیست، یا مخلوطی از اسلام و صدها خرافه ی دیگراست، حالا، آیا باید این مریضها و فقرا را کشت و حکم مرگشان را صادر کرد و آن ها را تکفیر کرد؟ یا بیمارستانهائی برای درمان، و راههایی برای رفع فقر و بیچارگی آن ها وجود دارد؟   

اجازه دهید با هم جلو برویم و جواب را با هم به دست بیاوریم:

می دانیم پس از آمدن آخرین فرستاده و نزول قرآن، ما همه ی غیر مسلمین را جزو جامعه ی کفار حساب می کنیم، حالا یک کافر اهل کتاب یا یک کافر شبه اهل کتاب یا یک کافر مشرک. و آمدن رسول الله صلی الله علیه و سلم و قرآن برای آن ها اقامه ی حجت محسوب می شود، و بدون رعایت شروط تکفیر، موانع تکفیر و دیگر مراحل، این ها را جزو همان دسته ای از کفار قرار می دهیم که در آن هستند و آن ها را کافر میدانیم و می گوییم جامعه ی کفار. قرآن می گوید کفار، جاهل هستند و جهل دارند اما، جهلشان مانع از آن نمی شود که به آن ها نگوییم کافر. 

در اطلاق کلمه ی کافر بر این ها فرقی میان علماء و مقلدین آن ها وجود ندارد. همه جزو یک مجموعه از کفار هستند که خودشان را با آن می شناسانند، و به اصطلاح میگوییم جامعه ی کفر یا جامعه ی کفار. مثلاً یکی می گوید من نصرانی هستم، یا یکی می گوید من یهودی هستم، یا یکی می گوید من سکولاریست هستم؛ در این صورت، ما عالم و مقلدشان را جزو همان دسته ای از کفار حساب می کنیم که خودشان می گویند ما جزو همان ها هستیم «شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ» و ما هم طبق شهادت خودشان، هیچ عذری برای هیچ کدام از آنان قائل نیستیم. چون اصلاً نمی دانیم کدام یک از این ها کافر اصلی است و کدام یک مقلد و دارودسته ی آن ها هستند، کدام یک هستند که اصلاً ایمان نمی آورند و کدام یک از آن ها هستند که ممکن است ایمان بیاورد. پس، طبق شهادت خودشان «شَهِدُوا عَلَیأَنْفُسِهِمْأَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ» و ما هم، عذری برای هیچ کدام از آنان قائل نیستیم.

اینکه چرا کفار عذر ندارند و جایگاه اهل فتره در دنیا و قیامت چگونه است در کتاب «عذر به جهل» به آن پرداختیم و دوستانی که تمایل به مطالعه ی بیشتر دارند می توانند به این کتاب مراجعه کنند.

اما، کسی که به صورت «مجمل» و «کلی» اسلام را پذیرفته و وارد دایره ی مسلمین شده ولی به دلایلی دچار اشتباهاتی در هر امری مربوط به اسلام می شود، چنین مسلمانی از امتیازات خاصی برخوردار است و باید پس از اثبات جرم در مرحله ی سوم و چهارم، شروط تکفیر و موانع تکفیر را در مورد این شخص رعایت کرد، و باید به شیوه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم برایش اقامه ی حجت نبوی شود، یعنی دلیلِ صحیح به روشنی، آشکارا و بدون ابهام به او برسد. مهم، رساندن دلیل و حجت به زبانی است که آن شخص متوجه می شود و می تواند تشخیص دهد که تو چه می گویی. حالا، این دلیل و حجت کی می رسد هم مهم است، ممکن است کسی به محض اشتباه، زود اشتباهش از طرف رسول الله صلی الله علیه وسلم یا نهادهای مرتبط با حکومت اسلامی رفع شود، و ممکن است به دلیل نبود حکومت اسلامی و نهادهای تحت پوشش آن و نبود علمای ربانی این دلیل خیلی دیر به او برسد یا حتی ممکن است چنین مسلمانی با چنین اشتباهات و خطاهائی هم بمیرد. این شخص باز هم مسلمان است، با این که خطای او هر چه می خواسته باشد.

دقت کنید دوستان، مسلمین عصر رسول الله صلی الله علیه وسلم هم با گرفتن کلیات دین، و تسلیم شدن در برابر کلیات دین، به صورت تدریجی با مسائل جزئی عقیده و احکام مربوط به آن آشنا می  شدند، حتی در این زمینه دچار اشتباهات فاحشی هم می شدند که توسط رسول الله صلی علیه وسلم و پس از آن توسط حکومت اسلامی و شورای حاکم بر آن اصلاح می شدند. پس، وجود خطا و اشتباه در عقیده و سایر موارد تا زمانی که برای شخص آشکار، معلوم و کاملاً روشن نشده باشد امری اجتناب ناپذیر است. یعنی در هر مسأله ای مسلمان ممکن است دچار خطا و انحراف شود، بخصوص در مسأله ی عقیده که تقلیدی نیست و شخص خودش باید تحقیق کند و به صورت تحقیقی به آن برسد.

پس، اینکه تصور کنید رسول الله صلی الله علیه وسلم هر کسی مسلمان می شد را می نشاند و همه ی زیر و بمهای عقیده را به او آموزش می داد تصور اشتباهی است. بلکه، اصحاب به صورت تدریجی به این آگاهیها می رسیدند، حتی فرق نمی کند که در چه زمینه ای باشد.[13]

 در این صورت، عذر به جهل برای مسلمان در تمام امور عبادی او اعم از مسائل عقیده، توحید وشرک، و یا مسائل احکام فقهی ثابت و وارد است و اشتباه و جهل برای مسلمان باز، اشتباه وجهل بوده و کاری به بزرگ و کوچک ندارد.

نکته ی دیگری که باید صدها بار تکرار شود تا به صورت فرهنگ دربیاید و به آن دقت شود این است که، با شک و شبهه نمی توان کسی را کافر دانست و حد را بر شخص اجرا کرد و کسی که مسلمان بودنش با یقین ثابت شده، یعنی تو مطمئنی که این شخص مسلمان است؛ در این صورت، با شک و شبهه و احتمال نمی توانی نام مسلمانی را از او بگیری و او را جزو کفار قرار دهی. «مَن دخلَ في الإسلام بيَقين فلا يُخرَج مِنه إلا بيقين» یا «مَنْ ثَبَتَ لَهُ عَقْد الْإِسْلَام بِيَقِينٍ لَمْ يَخْرُج مِنْهُ إِلَّا بِيَقِينٍ». یعنی تنها با دلیل و یقین می توانی شخص را از اسلام خارج کنی، یقین خیلی مهم است. همچنانکه با دلیل و یقین اسلام و مسلمان شدن کافر هم ثابت می شود.

باید برای خارج کردن مسلمان از دایره ی اسلام ابتدا دلیل و یقین داشته باشی و سپس به دنبال چنین یقینی او را اخراج کنی، و برای اینکه یک کافر را هم وارد دایره ی اسلام کنی باز باید دلیل و یقین داشته باشی. این اشتباهی است که در رفتار خیلی از دوستان مشاهده می شود که ابتدا به شخص می گویند کافر است بعد دنبال دلیل برای کافر بودنش می گردند.

این اشتباه است که ابتدا به شخص کافر بگویی مسلمان است بعد دنبال دلیل برایش بگردی، یا به شخص مسلمان بگویی کافر است بعد دنبال دلیل برایش بگردی. تکفیر کردن مسلمان یعنی کشتن مسلمان.«إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِيهِ يَا كَافِرُ فهو کقتله».آیا این معقول است که اول با شک و شبهه و احتمال مسلمانی را بکشی بعد دنبال دلیل بگردی که آیا این شخصی که من کشتم واقعاً مجرم بوده یا نه؟ مستحق کشتن و اعدام بوده یا نه؟ این کار یک انسان نرمال نیست.

کار انسان نرمال این است که ابتدا دلایل و بینات را بررسی کند، و بعد از اثباتِ یقینیِ جرم، حکم را ثابت نمایدف و بعد حکم را صادر کند، و در آخرین مرحله، سراغ اجرای حکم از کانالهای مربوط به اجرای حکم برود.

زمانی که شخص بر اساس کتاب و سنت و اجماع دچار کفری می شود، ایمان چنین شخصی با شک و گمان و بر اساس هوی و هوس افراد باطل نمی شود، و کسی نمی تواند به هر شخص مسلمانی لفظ کافر را تحمیل کند، در حالی که در حق چنین شخصی مراحل اثبات جرم، شروط و موانع تکفیر به اجرا درنیامده است.

  • مانند کسی که در کفر، شرک و بدعت رشد کرده و تازه از این مصیبت رها شده و هنوز در سفر جهل به دانش است اما، هنوز مثل ابوذر رضی الله عنه یا مسلمان زاده های کنونی، پس مانده های جاهلیت در آنها باقی مانده و باید به صورت تدریجی پاک شود.
  • یا مانند کسی که در صحرا، بادیه و کوههای پرت و صعب العبور و به دور از عقیده ی پاک رشد کرده باشد. عقیده ی پاک به او نرسیده باشد و چنین کسی در عقاید آلوده رشد کرده باشد.
  • یا کسی که سخنی را که می شنود باور ندارد که مال رسول الله صلی الله علیه و سلم باشد و به دلایلی چون عدم اعتماد به گوینده وغیره آنرا انکار می کند.
  • یا موارد دیگری که وجود دارند و در درسهای قبلی به آن ها اشاره کردیم.

اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم هم که تازه از شرک و کفر رها شده بودند و نسل اول محسوب می شدند، در موارد زیادی شک می کردند و شکشان را با پرسش از رسول الله صلی الله علیه وسلم به عنوان منبع اصلی برطرف کننده ی مشکلات و جهل ها به این شیوه شکشان را برطرف می کردند، یا در اشتباهات فاحش عقیدتی و عملی می افتادند و باز هم با مراجعه به رسول الله صلی الله علیه وسلم اقامه ی حجت و اصلاح می شدند.

مقصود از اقامه ی حجت، رساندن نص شرعی از قرآن، سنت و اجماع به اسلوب شرعی رسول الله صلی الله علیه وسلم به شخص واجد الشرایط است. یعنی با استدلال و مدارکِ روشن، امور ناشناخته را به سبک رسول الله صلی الله علیه وسلم برای شخص شناسائی، معرفی و شناخته کنیم، به گونه ای این ها را شناسایی، معرفی و شناخته کنیم که همچنانکه خانواده و خویشان نزدیک خود را می تواند از بیگانگان تشیخص دهد به همین شیوه حق برایش روشن و قابل تشخیص باشد: «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ»، به همان شیوه بتوانند حکم شرعی را از باطل تشخیص دهند.

در این مسیر آگاه سازی، ما هم اکنون سیستم آموزشی یکسانی برای تمام مسلمین نداریم، به همین دلیل ممکن است شخصی به این درجه از شناخت رسیده باشد و دیگری نرسیده باشد. و یا در مکانی این آگاهی بر اثر وجود علمای ربانی و شرایط خاص اطلاع رسانی رسیده باشد و در جای دیگری بر اثر وجود علمای سوء و کانالهای سوء یا نبود هیچ کدام از علما چنین حقی نرسیده باشد.

 این هم دلیل نمی شود که چون برای گذشته های این ها رسیده پس برای این ها هم کفایت می کند. خیر، این طور نیست، اصلاً این طور نیست، اگر اینگونه بود دیگر امر تبلیغ باید تعطیل می شد و دین چیزی ارثی می شد و چیزی به نام فقیه، مجتهد و اهل فن معنی و کارکرد خودشان را از دست می دادند.

بله،واضح و امر است که در هر دوره ای باید کسانی باشند که برای کسب این آگاهی های شرعی اقدام نموده و هجرت کنند و به ملتشان ارائه دهند و آگاهی ها را برسانند: «وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْيَحْذَرُونَ» (توبه/122)، این طائفه ی دعوت گر باید فقه دین را یاد بگیرند و بعد، این آگاهی ها را به زبان قومشان و به زبانی که مردم آن می فهمند برسانند: «بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ» خیلی مهم است به زبان آن ملت باید به آن ها بفهمانید، به فرهنگ آن ملت، به زبانی که آن ملت متوجه می شوند «بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ» برایشان بینه، روشن و آشکار کنند و به اصطلاح، دین را برای ملتشان «مجدداً» ارائه دهند تا جهل مردم را به این شیوه از بین ببرند. این واقعیت است.

خوب، الان می توان پرسید که این جهل چیست که باید برداشته شود و اگر برداشته نشود به عنوان یکی از موانع تکفیر عمل می کند؟ اهل فن، جهل برای مسلمین را به دو بخش تقسیم کرده اند:

  • جهل معتبر: یعنی شخص مسلمان قبل از انجام دادن کاری «آگاهی وعلم» نداشته است.دقت کنید یعنی، شخص مسلمان قبل از انجام دادن این کار «علم و آگاهی» نداشته است و این برایش جهل معتبر می شود.
  • جهل غیر معتبر: یعنی شخص مسلمان بعد از «آگاهی و علم» کاری را انجام داده است. کاری که مرتکب شده بعد از «آگاهی و علم» بوده، برای همین است که این جهل غیر معتبر است، نمی توانیم جهل او را قبول کنیم.

 حالا، بعضی از احکام شرعی هستند که برای همه واضح و روشن هستند و در حالات استثنائی نباشد، فعلاً می توانیم بگوییم همه ی کسانی که مسلمان بودنشان به صورت مجمل ثابت شده ممکن نیست نسبت به این احکام آگاهی نداشته باشند. مثلاً همه می دانند که نماز واجب است، یا روزه واجب است، یا حج و زکات واجب است. چون، این موارد برای همه روشن و آشکار شده اند، و اگر کسی را ببینی که نماز نمی خواند و بگویی چرا نماز نمی خوانی؟ این شخص اگر در جواب بگوید من نمی دانستم که نماز واجب است، ما این بهانه و عذرش را نمی پذیریم و می گوییم جهل این شخص نامعتبر است.

اما، قبلاً عرض شد موارد دیگری هم هستند که ممکن است افراد یک جامعه درمورد آن ها علم و آگاهی داشته باشند و حکم این موارد برای همه آشکار و روشن شده باشد، اما برای جوامع دیگر روشن و آشکار نباشد، یا حتی ممکن است در یک مجتمع و منطقه ای خاص بعضی از احکام برای کسانی روشن و آشکار باشد اما افراد دیگری هم وجود داشته باشند که نسبت به همین احکام آگاهی و علم نداشته باشند و حکم چنین چیزی برایشان آشکار و روشن نباشد. در این صورت، معیار این است که حق و حکم برای خودِ شخص آشکار و روشن شده باشد نه اینکه برای دیگران آشکار و روشن شده باشد.

برای همه ی ما پیش آمده، برای خودتان هم ممکن است خیلی پیش آمده باشد که یکی بیاید خبری را به شما برساند و شما از آن بی اطلاع بوده باشید، بعد با تعجب بپرسد همه خبر دارند تو چطوری خبر نداری؟ اینگونه برایتان اتفاق نیفتاده؟ شده، قطعاً شده. ممکن است این شخص از کانال های درست هم اطلاعات به او داده نشده باشد و کانال های غلط اطلاعات را به او رسانده باشند. نمونه ای که یکی از دوستانمان در صحبتی که داشتیم مطرح کردند در مورد جنگ بین مرتدین حزب کارگران اوجالان، مسیلمه ی کذاب فعلی کردها و سگمرگ های کردستان با مسلمین بود که چه کسی این جنگ را شروع کرد؟ دوستمان هنوز بر این باور بود که مسلمین جنگ را علیه ما شروع کرده اند، در حالی که تمام اسناد و مدارک نشان داده اند که شروع کننده، همین سکولاریست های مرتد بودند علیه مسلمین و بر اساس همان قاعده ی «ولا یزالون یقاتلونکم حتی یردکم عن دینکم إن استطاعوا» جنگ را بر مسلمین تحمیل کردند در عراق، سوریه و در تمام مناطقی که این ها فعالیت داشتند و دارند. دوستمان از این حقیقت بی خبر بود و نمی دانست. چون شبانه روز تمام رسانه های ماهواره ای مرتدین و منافقین سکولارزده، دروغ را در حلقوم این ها کرده بودند و این بنده خدا از حق خبری نداشت، حقی که مال امروز است. حقی که در آن خون مسلمان هدر می رود در مورد خون یک مسلمان که آیا به حق ریخته شده یا بر باطل صحبت می شود. در مورد خون یک مسلمان صحبت می شود. آبروی یک مسلمان و دین یک مسلمان صحبت می شود ولی دوستمان خبر نداشت. 

پس، معیار این است آن مسأله یا حکم برای خود شخص، مشخص و آشکار شده باشد نه اینکه برای اجداد او یا برای مردمان دیگر در سرزمینهای دیگر یا حتی برای دیگران که در آن جامعه زندگی می کنند آشکار و روشن شده باشد.

بیهقی و عبدالرزاق رحمهم االله آورده اند که: عمر بن خطاب رضی الله عنه عذر کسی را در شام پذیرفت که ادعا داشت به اینکه نسبت به تحریم زنا جهل داشته است.مرتکب زنا شده بود و ادعا داشت که نسبت به آن جهل داشته است. عمر بن خطاب عذر به جهل او را قبول کرد. به همین ترتیب از او و از عثمان روایت شده است که عذر جاریه ای غیر عرب را در دارالاسلام پذیرفت که مرتکب زنا شده بود و ادعا می کرد که حکم تحریم زنا را نمی دانسته است.

سبحان الله، اگر در عصر صحابه  با وجود چنان سابقون الاولون و با وجود قدرت حکومت اسلامی چنین کسانی وجود داشته اند که به چنین احکام آشکاری جهل داشته اند، و عذر به جهل آنها پذیرفته شده، در عصر ما که اینهمه جهل به واسطه ی نبود حکومت اسلامی رایج شده و قرنهاست منافقین، جامعه را جولانگاه خودشان کرده اند باید چه میزان جاهل وجود داشته باشد؟ آن هم نسبت به چه چیزی؟ نسبت به همه ی امور شریعت الله.

در هر صورت، اگر شخصی نسبت به کار مجرمانه ای که او را تا حد ارتداد پیش برده جهل معتبر داشته باشد، همین جهل معتبر برایش عذر، بهانه و دست آویزی می شود که او را از جرم ارتداد تبرئه می کند و همین جهل معتبر مانعی جهت عدم صدمه به ایمان شخص می شود و مانعی در برابر صدور حکم علیه شخص و تکفیر وی می شود، و فرقی هم نمی کند این مسأله ای که شخص نسبت به آن جهل معتبر دارد کدام بخش از شریعت الله را شامل می شود.

جهل معتبر در کل شریعت جاری است، بخصوص در عقیده که انسان نمی تواند آن را تقلیدی از دیگران بگیرد یا ارثی به او نمی رسد، و شخص باید حتماًعقیده اش را بر اساس تحقیق و جستجو، از راه آزمایش و خطا، و حرکت تدریجی از جهل به سوی علم به دست بیاورد. همین حرکت از جهل به علم، از کفر به ایمان، از جامعه ی کفار به اسلام است که به پیشرفت و عقب ماندگی مورد نظر الله معنی و مفهوم می دهد: «لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْيَتَقَدَّمَأَوْيَتَأَخَّرَ». در صورت پیشرفت است که عقب ماندگی و بازگشت به عقب مشخص می شود.

نکته ای که در مورد عذر به جهل می توان به آن اشاره کرد، تقسیم دین به اصول و فروع می باشد، و عده ای قصد دارند که بگویند در اصول عذر نیست اما در فروع هست. اولاً، چنین تقسیم بندی هیچ مبنایی در قرآن و سنت صحیح ندارد. پس، خیالتان از این بایت راحت باشد. و علمائی چون ابن قیم و ابن تیمیه رحمهما الله در این زمینه گفته اند: این تقسیم (به اصول و فروع) بعد از عصر صحابه پدید آمده است، از اینرو می‎بینیم کسانی که به این تقسیم قائل‌اند بزرگترین اصول دین از جمله نماز را که رکنی از ارکان دین است جزء فروع به شمار می آورند و مسائل اعتقادی مورد اختلاف سلف را فروع به حساب می‌آورند. می‌گوییم: اگر منظور شما از اصول، مسائل عقیده است، تمام دین اصول است؛ چون ما نمی‎توانیم عبادت‎های مالی یا بدنی را انجام دهیم مگر آنکه معتقد باشیم که مشروع‎اند؛ و باید قبل از عمل، اعتقاد وجود داشته باشد و اگر چنین عقیده‎ای نباشد عبادت خداوند به وسیله ی عمل درست نخواهد بود.[14]. نگاه کردید، این هم دیدگاه این بزرگواران به این مسأله. پس، این تقسیم به اصول و فروع هیچ اساسی در قرآن و سنت ندارد.

در این صورت، عذر به جهل یعنی پذیرش جهل معتبر در تمام دین، نه بخشی از آن؛ و امور آشکار و بدیهی یعنی اموری که قبلاً «برای شخص» آشکار و بدیهی شده اند، نه اینکه در شریعت واضح و روشن بیان شده باشند؛ یا برای دیگران آشکار وبدیهی باشند. به همین دلیل، باید برای یک مسلمان امور را آشکار و بدیهی کرد و به دنبال این که این امور را آشکار و بدیهی کردیم آن وقت است که حکم را بر شخص مجرم با طی کردن این مراحل صادر می کنیم.

 حالا، اگر مسلمانی حاضر نباشد از کانال های شرعی جهل او برطرف شود و اجازه ندهد کسی امور را برایش آشکار و روشن کند چه؟ در این صورت، چنین شخصی مثل شاگردی است که بدون این که هیچ دلیل موجهی داشته باشد سر کلاس درس حاضر نشده و از بقیه عقب مانده و طبیعی است در امتحانش هم رد و مردود شده است. این شخص، هیچ عذری ندارد چون همه چیز برایش فراهم بوده اما «به میل خودش» در کلاس شرکت نکرده و «به میل خودش» خود را از دانش و رفتن به کلاس بالاتر و پیشرفت محروم کرده است. به همین ترتیب، مسلمینی که مرتد می شوند و خودشان را جزیی از کفار سه گانه (کفار اهل کتاب، کفار شبه اهل کتاب و کفار مشرک و سکولار) قرار می دهند و خودشان را جزیی از آن ها می دانند، این ها هم عذری ندارند. چون عذر به جهل مال مسلمین است نه کفار، امتیازی است مختص مسلمین نه کفار. در هر صورت، اگر مسلمانی دارای چنین جهل معتبری باشد همین جهل معتبر مانع تکفیر او می شود و حکم از او برداشته می شود.

مورد دومی که می تواند به عنوان یک مانع از تکفیر مسلمان جلوگیری کند، کارهای غیر عمدی است که در قالب فراموشی، خطا و غیره از آن ها نام برده می شود:

می دانیم که انسان کارهایش یا از روی عمد است یا غیر عمدی، چیزهائی مثل فراموشی، خطا، و به دلیل ترس یا خشم یا شادی بیش از اندازه انسان مرتکب عملی غیر ارادی شود، این ها هم جزو امور غیر عمدی هستند و شخص به صورت غیر عمدی از حق دور می شود و مرتکب جرمی می شود، و همین غیر عمدی بودن مانع صدمه دیدن ایمان شخص و مانع صدور حکم ارتداد بر شخص می شود. الله تعالی در مورد چنین مسلمینی می فرماید:

  • لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا …(بقره/۲۸۶)،خداوند به هیچ کس جز به اندازه ی توانائی اش تکلیف نمی‌کند هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کاربدی که بکند به زیان خود کرده است. پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده) «رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا».
  • لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (احزاب/۵( هرگاه اشتباه کردید گناهی بر شما نیست «أَخْطَأْتُمْ بِهِ». ولی آنچه را که دلتان می‌خواهد (یعنی از روی عمد و اختیار انجام می دهید، گناه و کیفر دارد). دقت کنید دوستان، «تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ» عمدی بودن کار را به قلب ربط داده است. دقت کردید؟ عمدی بودن عمل را به قلب ربط داده است چه سخن باشد چه عمل «تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ».

خوب، رسول الله صلی الله علیه وسلم هم برای روشن نمودن و تبیین این آیات و آیات مشابه می فرماید که الله تعالی اگر امتم در کاری دچار خطا، فراموشی و اجبار شوند از این کارشان گذشت کرده است:«إِنَّ اللهَ تَجَاوَزَ لِي عَنْ أُمَّتِي الخَطَأَ وَالنِّسْيَانَ وَمَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ».

خطا یعنی شخص می خواهد کاری انجام دهد اما نتیجه ی کارش چیزی می شود غیر از آنچه مورد نظرش بود. مثل:

  • در غزوه ی خیبر صحابی گرانقدر، عامر بن اکوع رضی الله عنه قصد کشتن سرباز دشمن را داشت اما، ضربه اش به خودش برگشت و خودش به قتل رسید. یکی از اصحاب گفت: عامر خودکشی کرد و این باعث باطل شدن اعمالش گردید. سلمه رضی الله عنه برادر اکوع رضی الله عنه با چشمانی گریان خدمت رسول الله صلی الله علیه وسلم رسید و گفت: مالک؟ و افزود: گفتند که عامر اعمالش باطل شدند؛ پیامبر فرمود: چه کسی این سخن را گفته؟، جواب داد: یکی از یارانت. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: كَذَبَ مَنْ قَالَ ذَلِكَ، بَلْ لَهُ أَجْرُهُ مَرَّتَيْنِ. آنها دروغ گفتند، هر کی این را گفته دروغ گفته بلکه، برای او دوبرابر پاداش وجود دارد.

در این حدیث، صحابی گرانقدر رسول الله صلی الله علیه وسلم قصد کشتن خودش را نداشت و رسول الله صلی الله علیه وسلم روشن کرد که چون عملش از روی اشتباه وخطا بوده مورد عفو قرار می گیرد .

یا در جای دیگر رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: خداوند نسبت به توبه ی بنده اش هنگامی که به سوی او برمی گردد شادتر از هر کدام از شماست. هنگامی که در یک بیابان دور از آبادی شخصی از شما وسیله ی سواری اش را که حامل طعام و خوراکش نیز بوده گم می کند و آنگاه که از یافتنش مأیوس می شود. شخص زیر سایه ی درخت دراز می کشد تا استراحت کند، در همین حال پریشانی، به ناگاه سواری خودش را بر بالین خود می یابد آنگاه افسارش را می گیرد و از شدت خوشحالی می گوید: قَالَ مِنْ شِدَّةِ الْفَرَحِ اللَّهُمَّ أَنْتَ عَبْدِی وَأَنَا رَبُّکَ أَخْطَأَ مِنْ شِدَّةِ الْفَرَحِ، این شخص از شدت خوشحالی می گوید: پروردگارا! تو بنده و من پروردگار تو هستم. این شخص به خاطر نهایت خوشحالی دچار خطا و اشتباه شد.

هيچ شكی وجود ندارد كه اگر کسی خداوند را به عنوان بنده مورد خطاب قرار دهد دچار كفر آشکاری شده است، قطعاً دچار كفر آشکاری شده و چنانچه کسی آگاهانه و عمدی چنین کاری را انجام دهد باعث خروج از دایره ی اسلام می شود، اما وقتی که به این شيوه شخص از روی خطا و اشتباه سخن گفت به خاطر خطایش معذور می شود، و حکم بر او صادر نمی شود.

البته، برداشتن گناه و سخت گیری بر شخص خطاکار یا فراموش کار به معنی عدم اجرای احکام در جرمهای مشخص و تعیین شده ی در شریعت بر او نیست. چون، در مسأله ی خطا و فراموشی بعضی از احکام هستند که در صورت خطا هم باید اجرا شوند، مخصوصاً اگر به حق بندگان الله ربط داشته باشد. مانند قتل غیر عمد که شخص کسی را به صورت غیر عمد بکشد، در برابر آن باید دیه و کفاره اشتباهش را بدهد. یا مانند کسی که وضو گرفتن را فراموش می کند و بدون وضو نمازش را می خواند اما بعد از نماز یادش می آید. در این صورت، باید نمازش را دوباره بخواند، یا کسی که وقت یک فرض تمام می شود و فراموش می کند نماز بخواند، بعد از آنکه یادش می آید دوباره باید آن را بخواند .

در اینجا، گناه به ایمانش صدمه ای نزده و همین فراموشی و خطا مانعی می شوند که به ایمانش صدمه ای وارد نشود، اما صدمه ای که زده باید جبران کند. در هر صورت، امور غیر عمدی مثل فراموشی و خطا مانع تکفیر شخص مسلمان می شوند.

مورد دیگری که می تواند به عنوان مانع تکفیر و یکی از موانع تکفیر عمل کند اکراه و اجبار است:

 در حالت اکراه، شخص کاری را از روی اجبار انجام می دهد و اگر این اجبار نباشد، این شخص این کار را انجام نمی دهد. مثل زمانی که سکولاریستهای قریش عمار بن ياسر رضی الله عنهما را مجبور به گفتارهائی کردند که از دل به آن اعتقاد نداشت و الله متعال در مورد او و افرادی که شبیه او در دام چنین کفاری قرار می گیرند می فرماید: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»‏ (نحل/۱۰۶)، کسانی که پس از ایمان آوردنشان کافر می‌شوند – به جز آنان که (تحت فشار و اجبار)وادار به اظهار کفر می‌گردند و در همان حال دلهایشان ثابت بر ایمان است‌ – آری! چنین کسانی که سینه ی خود را برای پذیرش مجدّد کفر گشاد می‌کنند (و به دلخواه خود دوباره کفر را می‌پذیرند)، خشم تند و تیز خدا (در دنیا)گریبانگیرشان می‌شود، و (در آخرت، کیفر و) عذاب بزرگی دارند.‏ در اینجا، شخصِ مجبور و مُکرَه از عذاب در دنیا و در قیامت استثناء شده است. «إِلاَّمَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ»، به جز کسانی که وادار به کفر می شوند و در همان حال دل هایشان بر ایمان ثابت است.

اینکه یک مسلمان تا چه حد می تواند در برابر اکراه و اجبار کفار مقاومت کند، بستگی به ایمان شخص دارد و نمی توان حد و مرزی برایش تعیین کرد. سیمه رضی الله عنها در برابر درخواست کفار وسعتی داشت و حاضر نشد حتی به قیمت جانش هم که شده زبان به کفرگوئی باز کند و بر روی طاغوت زمان تف انداخت. اما، پسرش عمار، سخنان کفرآمیزی را از روی اجبار گفت. پس، نمی توان برای اشخاص تعیین تکلیف کرد، این به میزان ایمان و وسعت اشخاص بستگی دارد. اما، علمای اسلام مواردی چون قتل و زنا را از این قاعده مستثنی کرده اند و بر این باورند در هر صورتی، مسلمان نمی تواند این دو جرم را انجام دهد حتی اگر به قیمت جانش هم تمام شود.

مانع دیگر تکفیر تأویل است که به عنوان آخرین مرحله در روش برخورد با شخصِ متهمِ به جرمِ ارتداد قبل از صدورِ حکمِ ارتداد باید مورد بررسیِ دقیق قرار بگیرد و در این مرحله هم شخصی که می خواهد حکم را صادر کند باید به یقین کامل برسد.

تأویل شرعی و اجتهاد شرعی، هم یکی از همان مواردی است که امکان خطا و اشتباه در آن وجود دارد، و مانعی است که اجازه نمی دهد به ایمان شخص صدمه ای برسد و اجازه نمی دهد شخص مسلمان از دایره ی اسلام خارج شود. تأویل کننده، کسی است که هدفش اطاعت از قانون شریعت الله است اما در اجتهادش دچار اشتباه می شود. یعنی تأویل کننده، کسی است که هدفش اطاعت و فرمانبرداری از قانون شریعت الله است، می خواهد از الله تبعیت کند اما در اجتهادش دچار اشتباه می شود.

تأويلِ اشتباهِ نسبتِ به نصوص شرعی، در عصر رسول الله صلی الله علیه وسلم و صحابه هم رخ داده است، حتی تأویلی در حد تحلیل و تحریم که در چند جای مختلف به آن اشاره کردیم و دوباره به آن اشاره می کنیم. اما، با وجود رسول الله صلی الله علیه وسلم و به دنبال آن با وجود حکومت اسلامی و شورای صحابه، تازمانی كه «حجتِ نبوی» بر شخص اقامه نشده بود و از کانال شرعی آن جهل رفع نشد، و از او طلب توبه نشده بود، شخص به دلیل خطایی که مرتکب شده بود حکم ارتداد بر او اجرا نشد، و اگر در موردی چون قضیه ی حاطِب بن ابی بلتعه رضی الله عنه که توسط عمر بن خطاب رضی الله عنه تکفیر می شود، اما تحقیقات بعدی نشان می دهند که چنین تکفیری در مورد حاطِب رضی الله عنه اشتباه بوده برای همین کار به اجرای حکم ارتداد نکشید.  

 نمونه ی تأویلات اشتباه و اجتهادات اشتباه در عصر صحابه و پس از آن تاکنون بسیار زیاد هستند، البته می توان به چند مورد اشاره کرد که موضوع را برای ما روشن تر کند:

  1. جابررضی الله عنه صحابی رسول الله صلی الله علیه وسلم می گوید: ‌‌به سفر رفته بودیم‌، به یکی از ما سنگی اصابت ‌کرد و سر او را زخمی  ساخت‌، سپس محتلم شده بود از یاران خود پرسید: آیا رخصت تیمم دارم‌؟‌ گفتند: به رأی ما، تو رخصت تیمم نداری‌، زیرا به آب دسترسی داری‌، آن  شخص غسل‌ کرد و مرد. هنگامی ‌که بر پیامبر صلی الله علیه و سلم وارد شدیم‌، از آن اطلاع پیدا کرد و  فرمود:«قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ، أَلَا سَأَلُوا إِذَا لَمْ يَعْلَمُوا؟ فَإِنَّمَا شِفَاءُ الْعِيِّ السُّؤَالُ، إِنَّمَا كَانَ يَكْفِيهِ أَنْ يَتَيَمَّمَ وَيَعْصِرَ- أَوْ يَعْصِبَ- عَلَى جُرْحِهِ خِرْقَةً ثُمَّ يَمْسَحُ عَلَيْهَا، وَيَغْسِلُ سَائِرَ جَسَدِهِ».‌ او را کشتند، خدا آنان رابکشد، چرا سؤال نکردند وقتی که نمی‌دانستند؟ تنها چاره و علاج نادانی‌، پرسش است‌، فقط ‌کافی بود که او تیمم ‌کند و با کهنه‌ای یا پارچه‌ای‌، زخم خود را ببندد و روی آن مسح‌ کند و بقیه ی اندامش را بشوید.

 در اینجا، به صورت واضح می بینیم که اجتهاد غلط باعث مرگ یک مسلمان شد، اما، باز به دلیل خطا و جهل در اجتهاد، کسی مجازات نشد. این صحابه ی بزرگوار در مسائل مربوط به تیمم، نماز و وضو اجتهاد و تأویل کردند و تأویل آن ها اشتباه شد و همین تأویل آن ها باعث مرگ یک مسلمان شد اما باز این تأویل اشتباه از آن ها پذیرفته شد و کسی را به دلیل تأویل اشتباه از منابع شرعی مجازات نکردند.

  • نمونه ی دیگر اجتهاد خود رسول الله صلی الله علیه وسلم در فاجعه ی «رجیع»و «بئر معونه» است که باعث کشته شدن آنهمه صحابی شد. یک بار اتفاق افتاد؛ دوباره رسول الله صلی الله علیه وسلم فرستاد، دوباره همان فاجعه رخ داد.
  • مورد دیگرمی توانیم به صحابه ی گرانقدر براء بن معرور رضی الله عنه اشاره کنیم. این صحابی گرانقدر قبل از تغییر قبله بر خلاف مسلمین به سمت کعبه نماز می خواند، در حالی که مسلمین در آن زمان به سمت بیت المقدس نماز می خواندند، زمانی که رسول الله صلی الله علیه وسلم متوجه شد که این صحابی به طرف مکه نماز می خواند فقط به هماهنگی با مسلمین دستور داد، و به او گفت با مسلمین هماهنگ شو به همان سمتی که ما نماز می خوانیم نماز بخوان؛ و به او دستور نداد که نمازهاش را اعاده کند، چرا؟؟؟ چون تأویل کرده بود.
  • حاطِب بن ابی بلتعه هم که در درس های گذشته به آن اشاره کردیم با تأویل اشتباه مرتکب کار جاسوسی شد و بعد که عمر، حکم ارتداد او را صادر کرد؛ حاطِب رضی الله عنه که می دانست این کار باعث ارتداد می شود به همین دلیل از خودش در برابر حکمی که عمر رضی الله عنه صادر کرده بود  گفت: من مرتد نشده ام ودلایل خودش را آورد.

مشخص است صحبت در مورد ارتداد او بوده که از خودش دفاع کرده که هدفش مرتد شدن نبوده … یعنی یقین داشت که هر کسی این کار را به دلیل پشتیبانی از کفار علیه مسلمین انجام دهد و کفار را علیه مسلمین یاری کند باعث ارتدادش می شود. اما، او به چنین نیتی کاری را انجام نداده بود، بلکه دلایل و سوابق وی نشان دادند که هدف دیگری داشت، به همین دلیل می گفت من مرتد نشده ام و دلایلی آورد که مورد پذیرش رسول الله صلی الله علیه وسلم قرار گرفت و رسول الله صلی الله علیه وسلم به خاطر تأویل اشتباه او، عذرش را قبول کرد. آیاتی هم که در این زمینه نازل شدند ثابت کردند که حاطِب تأویل اشتباه کرده بود.

  • قدامه بن مظعون، هم به همراه جمعی دیگر در زمان حکومت عمر بن خطاب رضی الله عنه مرتکب تأویلِ اشتباه در حد تحلیل شدند، خمر را برای خودشان حلال كردند، و اين فرموده ی الله تعالی را تأويل كردند كه می فرمايد: «لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّأَحْسَنُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (مائده/93)، بر کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، گناهی به سبب آنچه نوشیده‌اند متوجّه آنان نیست، اگر بپرهیزند وایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند. بعد از آن بپرهیزند و ایمان داشته باشند. سپس، بپرهیزند و همه کارهای خود را نیکو کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست ‌دارد.

«لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ» را این شخص اینگونه فهمیده بود و از این آیه به همراه دوستان خود چنین تأویل کرده بودند که هرکسی ایمان بیاورد و کارهای خوب انجام دهد و هوای خودش را داشته باشد دیگر اشکالی ندارد شراب بخورد؛ و اگر نوشیدنی های مست کننده مصرف کند برایش اشکالی ندارد. این ها تأویل کرده بودند، اینها هم تکفیر نشدند بلکه، اقامه ی حجت شدند و توبه کردند هر چند که حد شراب خوار (کسی که چیزهای مست کننده می خورد بر آن ها اجرا شد). 

  • نمونه ی دیگری که در طول درس ها به آن اشاره کردیم خوارج هستند که باز در عصر صحابه دچار تأویلات غلطی شدند، و با همین تأویلات غلط، هم مسلمین را تکفیر کردند و هم دستشان به خون مسلمین آلوده شد. اما، علی بن ابیطالب رضی الله عنه که خودش یکی از قربانیان دست این ها بود آنان را تکفیر نکرد. حتی نگفت این ها هم دارودسته ی منافقین هستند بلکه، این ها را مسلمانانی دانست که علیه آن ها بغی و شورش کرده اند.

این اتفاقات و چند موردی که بیان کردیم، و موارد زیادی هستند که در درس های گذشته به آن اشاره کردیم، زمانی روی می دهند که حکومت اسلامی داریم و مرجعی هست که به تو بگوید چگونه می توان با این تأویلات و اجتهادات غلط برخورد کرد، حالا کسانی که از چنین نعمتی محروم هستند و اجماع واحدی هم وجود ندارد و وجود تأویلات و اجتهادات مختلف و متفاوت و متضاد علمای صادق هم غیر قابل اجتناب است. و علاوه بر آن وجود شبهات منافقین هم در اکثر جوامع رأی غالب شده، در این حالت اضطراری که پیش آمده، چه باید کرد؟ 

قاضی که شورای اولی الامر باشد وجود ندارد تا از این همه اجتهادات و تأویلات، یکی را به عنوان اجماع ارائه دهد، تو خودت هم که نمی توانی هم شاکی باشی هم قاضی، پس باید یک قاضی تولید کرد، در هر سطحی که باشد (سطح روستا، شهر، جماعت، چند جماعت با هم هستند، کشور، منطقه، در سطح جهانی است، در هر سطحی که باشد) باید قاضی تولید کرد و تا زمانی که این قاضی به وجود نیامده، تو فقط می توانی رأی خودت را بیان کرده و از خودت دفاع کنی. حتی، در بیان رأی خودت هم باید احتیاط کنی. به همین دلیل است که برای کسانی مثل امام مالک رحمه الله خیلی سنگین بود که یک مفتی در مسائل اختلافی بگوید: این حرام است، بلکه امام مالک رحمه الله می گفت باید بگوید: من آن را ناپسند می‌دانم.

 در این صورت وضعیت افراد و حتی طوایف، گروهها، احزاب و مذاهبی که حق بر آن‌ها مُشْتَبِه شده، باید چگونه باشد؟ مُشْتَبه، درمسائلی که افراد داناتر از آنها هم به اشتباه افتاده‌اند. مُشْتَبه یعنی: مبهم، مشکوک، پوشیده، شبهه زا، مشکل و نامعلوم.[15] مُشْتَبه در اینجا یعنی گفتیم بعضی از مسائل هستند بر طوایف، گروه ها، احزاب و مذاهب هم مُشْتَبه شده است؛ حتی مسائلی هستند که بر افراد داناتر هم مُشْتَبه شده و آن افراد هم در اشتباه افتاده اند.

بله، عده ای از مسلمین با استناد به آیات و روایات و نوشته های تاریخی، چنان امور بر آن ها مُشْتَبه شده که متخصصین مسلمان هم در آن مانده اند و دچار اشتباه شده اند..این وضعیت تا زمان تشکیل شورای اولی الامر واحد مسلمین که امتی واحد و اجماعی واحد تشکیل می شود ادامه پیدا می کند، و تا آن زمان کسی حق ندارد خودش را مطلق بداند و دیگران را به دلیل تأویل و اجتهاد شرعیشان از منابع شرعی تکفیر کند. این حالت اضطراری است که اکثر مسلمین در آن افتاده اند. صبر کردن بر این حالت اضطرار مثل صبر کردن بر خوردن گوشت مردار و خیلی سنگین است، اما چاره ای نیست و تا زمان تشکیل مرجع رسیدگی کننده که همان و شورای موجود در حکومت اسلامی باشد، باید صبر کرد.در عین حرکت، باید صبر کرد، در عین مبارزه باید صبر کرد.

دوستان گرامی، زمانی که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «امت من به هفتاد و سه فرقه پراکنده می‌شوند» دلالت بر این دارد که همه‌ی این فرقه‌ها از دین خارج نیستند؛ چون رسول الله صلی الله علیه وسلم همه ی این ها را امت خود دانسته، همه را امت خود دانسته ودلالت بر این است که تأویل کننده از دین خارج نمی شود اگرچه در تأویل خود دچار هم اشتباه شود .

 ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «و همینطور دیگر هفتاد و دو فرقه، کسانی از آنها که منافق اند در باطن کافراند، و آنکه منافق نیست بلکه در دل به الله و پیامبرش مؤمن است در باطن کافر نیست؛ هرچند در تأویل دچار اشتباه شود، حال این اشتباه هر چه باشد … و کسی که بگوید این هفتاد و دو فرقه همگی کافر و خارج از ملت اند؛[16] با کتاب و سنت و اجماع صحابه ـ رضوان الله علیهم ـ و بلکه اجماع ائمه‌ی اربعه و دیگر امامان مخالفت کرده است، زیرا هیچ یک از آنان همه‌ی هفتاد و دو فرقه را کافر ندانسته اند و بلکه خود آنها بر اساس برخی عقاید یکدیگر را تکفیر می‌کنند. این ها خودشان را تکفیر می کنند و گرنه هیچ کدام از ائمه آن ها را تکفیر نکردند. هیچ کدام از این گروه ها حتی همین گروه هایی که خودشان را تکفیر می کنند».[17]

پس حتی منافقی که طبق همین سخن ابن تیمیه در درون کافر است یا کسی که منافق نیست، در دلش به خدا ایمان دارد ولی تأویل اشتباه می کند ابن تیمیه می گوید: حال، این اشتباه او در تأویل هر چه باشد کسی بگوید این ها کافر هستند و خارج از ملت اند با کتاب، سنت و اجماع صحابه ـ رضوان الله علیهم ـ و بلکه اجماع ائمه‌ی اربعه و دیگر امامان مخالفت کرده است؛ این چیزی است که ابن تیمیه رحمه الله در مورد کسانی می گوید که تأویل کرده اند. هر چند گروه هایی که خودشان در بین خودشان تأویل کردند، همدیگر را تکفیر می کنند مشکل خودشان و اشتباه خودشان است. این منهج خودشان است و این تکفیر کردن مخالف قرآن است، این مخالف سنت و اجماع صحابه است، این مخالف اجماع ائمه‌ی اربعه و دیگر امامان این امت بوده است.

نمونه های زیادی در این زمینه در تاریخ اسلام یافت می شود که کسی گروههایی چون خوارج که تأویل کرده اند، و معتزله‌ای که پیامبر صلی الله علیه وسلم را تکذیب نکرده‌اند اما با بدعتِ خود راه را گم کرده‌اند و در گمانِ خود خیال می کنند برحق‌اند، و همه، گروههای اینچنینی را اهل تأویل دانسته اند و کسی آن ها را تکفیر نکرده است. به همین دلیل، صحابه رضی الله عنهم در این که خوارج جزو سرگردانان و مارق هستند متفق بودند، چنانکه در این باره احادیث صحیحی وارد شده است. و همچنین بر این امر اتفاق کرده اند که آنان از اسلام خارج نشده‌اند، با اینکه خون مسلمانان را حلال کردند و بسیاری از امور شرعی را منکر شدند، اما تأویل آن ها مانع از تکفیرشان شد.

ما این موارد را تکرار می کنیم امیدواریم که تکرار این ها نفعی داشته باشد برای دوستانی که در این اشتباهات افتاده اند. در این زمینه، ما اجتهادات صدها امام بزرگوار را در میان فرق منسوب به اهل سنت و سایر فرق، در طول تاریخ و در همین چند قرن گذشته داریم که در مسیر خطا و اشتباه افتاده اند که همه ی این ها، نمونه های بارز تأویلات اشتباه از منابع شرعی هستند. همین الان هم در چگونگی جهاد با اشغالگران سکولار خارجی و نوکران محلی آن ها و طاغوتهای محلی اجتهادات مختلفی وجود دارد باید به دور از تنگ نظری و با نگرش و سعه ی صدر اسلامی به این ها نگاه شود و با این ها برخورد شود.

قبلاً عرض کردیم اختلاف، سنت و مقتضی حکمت الهی است که الله متعال در مورد آن می فرماید: «وَلَوْ شَاء رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ‏* إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ»(هود/١١٨)، اگر پروردگارت می‌خواست مردمان را(همچون فرشتگان) امت واحدی می‌کرد، ولی آنها همیشه مختلف خواهند ماند. مگر کسانی که خدا بدیشان رحم کرده باشد و خداوند برای همین ایشان را آفریده است، و سخن پروردگار تو بر این رفته است که جهنم را از جملگی جنّیها و انسانها پُر می‌کنم.‏ پناه می برم به خدا از آتش جهنم.

پس زمانی که الله تعالی می گوید «وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ» و همه ی انسان ها را امت واحدی نکرده می توانیم بگوییم اختلاف، چیزی است که نمی توان از آن فرار کرد و مسلمین، زمانی که از این اختلاف در حالت کلانش عبور می کنند سایر انسان ها نمی توانندو در میان همه ی انسان ها باز اختلاف هست و نمی توان فرار کرد اما، زمانی که مسلمین از این اختلاف بزرگ (کفر و ایمان)عبور می کنند و از طریق شورای واحد، امتی واحد را تشکیل می دهند و :كُنتُمْ خَیْرَأُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ می شوند، در این جا امتی می شوند. در درون این شورا امتی را تشکیل می دهند اما، در میان همین امت هم آراء مختلفی وجود خواهند داشت.

در این صورت، در دولت اسلامی و شورای حاکم بر آن و امتی که از این شورا تولید شده، اختلاف نه تنها ضرورت، بلکه به دلیل زنده نگهداشتن فقه و توسعه ی آن، رحمت هم به حساب می آید، و امکان ندارد این امت هم دیدگاههای مختلف و نگرشهای مختلف و نوینی نسبت به مسائل قابل اجتهاد روز نداشته باشند. با این وجود، تنها ابزاری که آنها را جمع می کند شورای اولی الامر تحت پوشش حکومت اسلامی است. ادعایی غیر از این برای اتحاد آرای مختلف، با سنت الهی و ابزارهائی که در اختیار ما قرار دارد مغایر است، اگر کسی ادعایی غیر این داشته باشد اشتباه می کند و قطعاً هر آنچه با سنت الله و قوانین آن در تضاد باشد محکوم به شکست می باشد. تنها راه  شوراست، شورا در هر سطحی که تشکیل شده باشد.

در این صورت، زمانی که الله متعال پس از ذکر داستان پیامبران گذشته می فرماید:«إِنَ هَذِهِ أُمَّتكُمْ أُمَّة وَاحِدَة وَأَنَا رَبّكُمْ فَاعْبُدُونِ» (انبیاء/۹۲)، این امت شما امتِ یگانه‌ای بوده و من پروردگار همه ی شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید. و یا زمانی که می فرماید: «وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» (مؤمنون/۵۲)، این امت شما امتِ یگانه‌ای بوده و من پروردگار همه ی شما هستم، پس تنها از من تقوا داشته باشید و از من بترسید.

در اینجا، الله تعالی واضح و روشن با ذکر این مثالها به ما می رساند که تنها راه تبدیل شدن به امت واحده، عبادت الله متعال از کانال شریعت آخرین فرستاده ی اوست که این فرستاده هم با پیروی از شریعت و با بیان دستور الله، شورای اولی الامرِ تحت پوشش دولت اسلامی را یگانه ابزار و ضامن حفظ این امت واحده معرفی می کند:«الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (شوری/38).

بله، قبل از انهدام شورای اولی الامر، اختلاف تنوع بود نه تضاد، و تنوع همیشه مصدر ثروت و برکت بوده و هست، و زمانی که اختلافات مسلمین مسیر اشتباهی را طی می کرد در همان دایره ی نسیان، خطا و فراموشی باقی می ماند، و با مراجعه به شورای مسلمین، اینهم رفع می شد؛ به گونه ای که ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها درباره ی برخی از صحابه که با آنان در آرائی اختلاف داشت، فرمود: او دروغ نگفته است، ممکن است فراموش کرده یا اشتباه می کند، یا مطلب را اشتباهی متوجه شده است. در چنین جامعه ای، بعضی از افراد در مسائل قابل اجتهاد، در حالی متفاوت به نظر می رسند که از جهت اعتقادِ به حكم و صورتِ مسأله با دیگران اختلافی ندارند بلکه، تنها فرقشان با دیگران در شيوه ی بيان آن و عرضه كردن آن است. این ها در شيوه ی بيان و عرضه كردن  حکم با دیگران اختلاف دارند نه در اعتقاد به حکم و صورتِ مسأله.

البته، قبلاً هم چندین بارعرض کردیم که تأويل اشتباه نسبت به نصوص شرعی در عصر رسول الله صلی الله علیه وسلم و صحابه هم رخ داده، حتی تأویلی در حد تحلیل و تحریم که قدامه رضی الله عنه و همراهانش مرتکب آن شدند. اما، با وجود حکومت اسلامی و شورای صحابه، تا زمانی كه «حجتِ نبوی» بر شخص اقامه نشده بود و از کانال شرعی آن جهلش رفع نشده و از آن ها طلب توبه نشده بود، قدامه رضی الله عنه و همراهانش به واسطه ی تأویل اشتباه از آیات و منابع شرعی تکفیر نشدند.

در مورد همین نمونه ای که ما بارها و بارها درمورد خوارج بارها و بارها آن را بیان می کنیم در المغنی می خوانیم که: “اگر شخص، کشتن بی گناهان و گرفتن اموالشان را بدون هیچگونه شبهه و تأویلی جایز بداند کافر می شود، ولی اگر چون خوارج برای انجام آن تأویل داشته باشند بیشتر فقهاء آنها را هر چند ریختن خون مسلمانان و گرفتن اموالشان را مباح دانسته و آن ها را به قصد نزدیکی به خدا انجام داده اند، تکفیر نکرده اند”. و در ادامه می گوید: “از جمله موارد شناخته شده در مذهب خوارج، تکفیر بسیاری از صحابه ، تابعین و همچنین خون و مالشان را حلال و کشتن آنها را وسیله ی تقرب به خدا قرار داده بودند، ولی علی رغم همه ی این مسائل، فقهاء به خاطر تأویلاتشان حکم به کفر آن ها صادر نکردند”.

نگاه کنید دوستان، می گوید خوارج بسیاری از صحابه را تکفیر کردند، بسیاری از تابعین را تکفیر کردند، خون مال آن ها را حلال کردند، کشتن آنها را وسیله ی تقرب به خدا می دانستند. خیال می کردند اگر این ها امام علی رضی الله عنه را بکشند به خدا نزدیک تر می شوند. این ها کشتن امام علی را که عشره ی مبشره بوده، آن جایگاه بزرگ را در شریعت الله داشته، باز می بینیم کشتن چنین شخصی را باعث تقرب خودشان به الله می دانستند و با این وجود، کسی آن ها را تکفیر نکرد. چرا؟ چون تأویل کردند.


[1]-ابن کثیر، البداية والنهايه، ج 9، ص 919

[2] مثلا توبه ی اسیر مرتد پذیرفته نمی شود اما توبه ی اسیر مشرکین و سکولاریستها پذیرفته می شود

[3]– المجلس‏الاعلی للشؤون الاسلامیة، موسوعة جمال عبدالناصر، قاهره، المجلس الاعلی، 1389ق، ج 4، ص 252

[4]– ابن ماجه محمد بن یزید القزوینی، سنن ابن ماجة، تحقیق  محمد فؤاد عبد الباقی، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395 هـ ، ص 312 

[5] منظور شخص مسلمان است، چون تمام این عذرها و تمام این گفته ها مربوط به شخص مسلمان است نه کافر، افراد جامعه ی کفار در دنیا هیچ عذری ندارند

[6] وقتی می گوییم یک نفر چنین می کند، منظور مسلمان است.

[7]– خوانساری محمدباقر خوانساری (میرکبیر)، مناهج المعارف یا فرهنگ عقائد شیعه، ترجمه میرسیداحمد روضاتی،تهران، چاپاحمد روضاتی، ۱۳۵۱ ش، ص820

[8] شیعه ی 12 امامی، روافض و غلات هر کدام با هم متفاوت اند 

[9] در درسهای گذشته عرض کردیم که سکولار، معادل امروزین مشرک موجود در قرآن وفقه است، و کسی که سکولار است در واقع،همان مشرک می باشد و اسم آن عوض شده است. یعنی چیزی بسیار بدتر از کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب.

[10]-رواه أبوداود (رقم/4403) 

[11] اکثر علماء چنین بابی را قرار داده اند

[12] مرکز تعقل، فهم، تفقه دل است

[13] فکر کنم در درس چهارم به اشتباهات رایجی که مسلمین ممکن است در زمینه ی عقاید و سایر زمینه ها مرتکب شوند نمونه های کافی را از قرآن و سنت صحیح آورده ایم و در اینجا نیازی به تکرار نیست.

[14]– ابن عثیمین در قول المفید (۴۹۲/۲)

[15] ببخشید قرار بود در درسهایمان از اصطلاحاتی که برای همه واضح و روشن نیستند استفاده نکنیم، استثنائات را عفو کنید، ببخشید.

[16] یعنی تصور کنیدابن تیمیه می گوید: منافقی که در باطن هم کافر است و کسی که ما نمی دانیم، چون در میان مسلمین است ما او را جزو مسلمین حساب کردیم و کسی که منافق نیست بلکه در دلش به خدا ایمان دارد، اگر همین دو گروه در تأویل خود دچار اشتباه شوند حالت اشتباه آن ها هر چه باشد تأویل کرده است

[17]– مجموع الفتاوی، ۷/ ۲۱۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *