مشرکین و احکام آنها در شریعت اسلام و در ادبیات گفتمانی اهل تأویل (2)
سکولاریستها به این شکل هرگز حاضر نشده اند به میل خود به «تمام» آنچه که الله تعالی نازل کرده است تن دهند و اگر سکولاریستها موفق به گرفتن اجباری این «اطاعت» مومنین نشوند سعی می کنند از کانال استعمار نو و فرانو این «اطاعت» مومنین را مصادره کنند و چنانچه از هیچ کانالی موفق به کسب این اطاعت مومنین نشوند و قدرت نظامی مومنین و بخصوص دارالاسلام افزایش یابد و بعد از تنازل ها و مداهنه ها و سازشکاری های فراوان موجودیت خود را در خطر ببینند و خودشان تحت نفوذ دارالاسلام مومنین قرار گرفته باشند و مجبور شده باشند که «اطاعت» خود را به مومنین دهند به دو دسته ی مهم تقسیم می شوند:
- دسته ای باغیرت و اهل صداقت که به صورت مسلحانه در برابر مومنین و دارالاسلام قرار می گیرند
- دسته ای بی غیرت و اهل ریا و چند چهره که در ظاهر ادای مسلمین را در می آورند اما در باطن همان سکولاریستها و دشمنان سرسخت قانون شریعت الله و مومنین هستند و با تخصصی که در نقش بازی کردن و بازی با کلمات شرعی دارند عده ای از مسلمین ضعیف الایمان را نیز دور خود جمع کرده و جریانِ دارودسته ی منافقین را شکل می دهند.
دارودسته ی منافقین (سکولار زده ها) نیز اگر نقاب خود را بردارند فرقی با سکولاریستهای اصلی ندارند.
اما در مورد سکولاریسم که دین سکولاریستها (مشرکین) در طول تاریخ بوده مهم است بدانیم :
- چه کسی اولین حکم و قانون را در برابر حکم و قانون الله ساخت؟ شیطان. : وَإِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدوا لِآدَمَ فَسَجَدوا إِلّا إِبليسَ أَبىٰ وَاستَكبَرَ وَكانَ مِنَ الكافِرينَ (بقره/34)
- این حکم بر چه اساسی در برابر حکم و دستور الله ساخته شد؟ ناسیونالیسم و نژاد گرائی : قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (اعراف/12)
- چه کسی اولین حزب سکولار را برای انسانها ساخت ؟ دشمن انسان، شیطان . : اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ (مجادله/19)
- شیطان و یارانش از چه کانالی می خواهند ما را سکولار و جزو سکولاریستها کنند؟ از کانال مجادله کردن : «وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ ۖ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ» (انعام/121)، بیگمان و بدون شک شیاطین به دوستان خود القا میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند. اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما جزو سکولاریستها (مشرکین) خواهید بود.
- ثمره و نتیجه ی کسانی که در احزاب کفری و سکولاری عضو می شوند و جزو سکولاریستها می شوند به کجا ختم می شود؟ آتش سوزان جهنم. : إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ۚ إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ (فاطر/6)، بیگمان شیطان دشمن شما است، پس شما هم او را دشمن بدانید. او پیروان خود را فرا میخواند تا از ساکنان آتش سوزان جهنّم شوند.
این مقصد تمام کسانی است که «برائت» خود نسبت به مشرکین را اعلام نکرده و یا «ولاء» خود را به آنها داده اند، اما دیدیم که سایر کفار غیر از مرتدین مشمول حقوق و قوانینی متفاوت شده اند که مورد بحث قرار گرفت .
یکی دیگر از این موارد اختلاف کفار مشرک از سایر کفار تخریب مکانهای عبادی مشرکین و دیگری محافظت از مکانهای عبادی سایر کفار و حتی ادای نماز در این مکانها تحت شروطی و اجازه دادن به آنها در انجام عبادتهای خود در مساجد مسلمین است غیر از مسجد الحرام که آنهم جای اختلاف است .
الله تعالی بعد از اجازه ی جهاد به مومنین یکی از مقاصد جهاد را محافظت از مکانهای عبادی کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب از ویرانی بوده است و می فرماید:
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ (حج/39) اجازه به کسانی داده میشود که به آنان جنگ میگردد، چرا که بدیشان ستم رفته است و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز کند . الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا ۗ وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (حج/4) همان کسانی که به ناحق از خانه و کاشانه خود اخراج شدهاند و تنها گناهشان این بوده است که میگفتهاند رب ما الله است! اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دفع نکند دیرهای (راهبان) و کلیساهای ( نصرانی ها ) و کنیسه های ( یهودیان )،[1] و مسجدهای ( مسلمانان ) که در آنها خدا بسیار یاد میشود، تخریب و ویران میگردد و به طور مسلم خدا یاری میدهد کسانی را که (با دفاع از مکانها) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است.
مسلمین با چنین نگرشی به این مکانهای عبادی کفار غیر مشرک نگاه می کردند و محافظت از این اماکن و عابدان این اماکن را یکی از مقاصد جهاد و شریعت الله تعالی می دانستند چون انجام وظیفه و اطاعت از امر الله تعالی است[2]و نامه های رسول الله صلی الله علیه وسلم [3]و خلفای راشدین[4] و فرماندهای دیگر مسلمین[5] نیز بر ضمانت از محافظت از این اماکن تاکید دارند، حتی به پیروان این کفار اهل کتاب اجازه می دادند که در مساجد مسلمین نمازهای خود را بخوانند.
به عنوان مثال: هیئت نمایندگی کفار نصرانی نجران هم باز در سال دهم هجرت به مدینه و مسجدالنبى وارد مى شوند و چون وقت نماز آنان فرا مى رسد، پیش از آنکه وارد مذاکره شوند، از رسول الله صلی الله علیه وسلم مى خواهند تا نماز خود را در مسجدالنبى ادا کنند. رسول الله صلی الله علیه وسلم اجازه داد که نمازهای خود را در مسجد مدینه، در حالی که رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند.[6] پس از آن، گفت وگوها آغاز مى شود.
البته به قول امام احمد و ابن قدامه و ابن راهویه و دیگران مسلمین هم می توانند در کلیساهای آنها که تمیز باشند نماز بخوانند[7] و نماز نخواندن عمر بن خطاب رضی الله عنه به دلیل مراعات حال کفار نصرانی بود . چون تعداد مسلمین زیاد بود و ممکن بود کلاً مکان عبادی آنها را در دست بگیرند و آزادی عبادی این کفار به خطر بیافتد! آنوقت، عده ای از مسلمین در مساجد همدیگر نماز نمی خوانند و اگر مسجد هم مذهبهای خودشان نباشد در مسجد مذهب مخالف و حتی در مساجد هم مذهبهای خودشان که در مواردی با آنها مخالف هستند نماز نمی خوانند. این یعنی نمونه ای واضح از انحراف و دلخوش بودن به شرک تفرق و مصیبت و جهالت از شریعت.
زمانی که عمر بن الخطاب بيتِ المقدِس را فتح کرد و جهت بستن پیمان به اینجا سفر کرد، راهب قدس از عمر بن خطاب دعوت کرد که کلیسای قیامت را ببیند، در حین دیدار از کلیسا وقت نماز شد. عمر از راهب پرسید: کجا نماز بخوانم؟ راهب گفت: همینجا . یعنی در کلیسا. عمر بن خطاب پاسخ داد: «ما كان لعمر أن يصلي في كنيسة فيأتي المسلمون من بعدي ويقولون هنا صلى عمر، ثم يجعلونها مسجداً» برای عمر درست نیست که در کلیسا نماز بخواند، به دنبال من مسلمین می آیند و می گویند عمر اینجا نماز خواند، پس این کلیسا را تبدیل به مسجد می کنند.[8]
تاریخ ابن خلدون این داستان را به تفصیل بیان کرده و می بینیم که علت نماز نخواندن عمر بن خطاب رضی الله به خاطر وجود تماثیل و صلیبها یا به دلیل اینکه مکان عبادی کفار اهل کتاب یا شبه اهل کتاب است نبود، بلکه به این دلیل بود که مسلمین به دلیل خواندن نماز عمر در آن، کلیسا را بگیرند؛ سابقون الاولون هم که به حبشه هجرت کرده بودند در کلیساهای آنها نمازهای خود را می خواندند و همین رفت و آمدها و کثرت نصرانی ها باعث تاثیر پذیری عبیدالله بن جحش همسر سابق ام المومنین ام حبیبه از نصرانی های شد که اسلام برگشته و نصرانی می شود.
بر عکس اینهم در اکثر سرزمینهای اسلامی اتفاق افتاده است. یعنی مسلمین به دلیل زیاد نماز خواندن در کلیساهای نصرانی ها و کنیسه های یهودی ها و حتی در آتشگاههای مجوس به تدریج این مکانها تبدیل به مسجد شدند. مثل مسجد اموی در دمشق که مکان القديس يوحنا از مهمترین شخصیتهای تاریخ نصرانیت به شمار می رفت. یا مسجد جامع بزرگ اموی که آن هم مکان القديس سانت هيلانة بود یا مسجد جامع العطارين در بخش باستانی شهر اسکندریه ی مصر هم که باز کلیسای القديس أبناسيوس مشهور بود که در سال 370 نصرانی تاسیس شده بود. همین مسجد ایاصوفیای اسلامبول هم باز کلیسای نصرانی ها بود، یا مسجد جامع اصفهان و ساوه و قزوین و بروجرد و آتشکده آذرخش در داراب که امروزه به مسجد سنگی مشهور است و … قبلاً آتشکده و چهارطاقی های زرتشتی ها بودند که حتی همین الان هم زرتشتی ها در بخشی از مسجد جامع کبیر یزد شمع روش می کنند و این بخش برایشان مقدس است .
در این صورت تمام این کلیساها و کنیسه ها و آتشکده ها از غرب اسلامی و شمال آفریقا بگیر تا شرق اسلامی با مسلمان شدن اختیاری پیروان این مذاهب در منطقه از نظر کیفی و ماهوی فضای این اماکن مذهبی بر اساس اعتقادات توحیدی توسط مسلمین منقلب و دگرگون شدند.
البته به اتفاق اغلب فقهاء اسلامی نماز خواندن کفار اهل کتاب در مساجد مسلمین هم جائز است چنانچه ابن کثیر و دیگران داستان نماز خواندن مردان بني الحارث بن كعب در مسجد نبوی را در عام الفود ذکر کرده اند، یا ابن قیم در أحكام أهل الذمة بیان می کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم نصارای نجران را در مسجدش پذیرفت و این نصرانی ها نیز در مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم نماز خاص خودشان را خواندند.
این واکنش مسلمین در برابر کفار اهل ذمه است اما با برائت از مشرکین، مسلمین ابتدا از خود آنها برائت می کنند – به قول امام فخر رازی (٦٠٦ هـ) « إظْهارِ البَراءَةِ عَنْهم في أنْفُسِهِمْ »[9] – بعد از عقاید و رفتارهای فاسد آنها. بر همین اساس است که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:
- لاَ تَسْتَضِيئُوا بِنَارِ الْمُشْرِكِينَ[10] از آتش سکولاریستها (مشرکین) به خود روشنایی نکنید. یعنی فاصله ی خود با جوامع سکولار را رعایت کنید و به گونه ای نباشد که آتش آنها بتواند محل سکونت شما را روشن کند.
- أَنَا بَرِيءٌ مِنْ كُلِّ مُسْلِمٍ يُقِيمُ بَيْنَ أَظْهُرِ الْمُشْرِكِينَ. [11]من از (خون و حمایت از)هر مسلماني كه درميان مشركين مقيم شود بري هستم
- لَا تُسَاكِنُوا الْمُشْرِكِينَ وَلَا تُجَامِعُوهُمْ فَمَنْ سَاكَنَهُمْ أَوْ جَامَعَهُمْ فَهُوَ مِثْلُهُمْ [12] در لفظی دیگر «فليس منا [13]» در میان سکولاریستها (مشرکین) سکونت نکنید و در جمع آنان وارد نشوید، پس هر کسی در میان آنها سکونت کرد یا در جمع آنها حظور پیدا کرد؛ مانند آنان است. و در لفظی دیگر: از ما نیست.
- مَنْ جَامَعَ الْمُشْرِكَ وَسَكَنَ مَعَهُ فَإِنَّهُ مِثْلُهُ [14] هر کس با مشرک باشد و در کنار او سکونت کند و زندگی کند مانند او است.
امام الذهبي رحمه الله می گوید : ظاهر این حدیث عمومی است و تمام کسانی را که اختیاراً و به میل خودشان با مشرکین یکجا می شوند و با آنها سکونت می کنند را در بر می گیرد و مشمول کسانی که ناتوان از هجرت باشند یا در حالت ضرورت و اضطرار قرار گرفته باشند نمی شود .[15] به این شکل این احادیث کسانی را خطاب قرار می دهد که در دارالکفر تحت حاکمیت سکولاریستها (مشرکین) زندگی می کنند و توان هجرت به دارالاسلام را نیز دارند اما هجرت نمی کنند.[16]
بر این اساس بود بعد از تشکیل دارالاسلام مدینه کسانی از صحابه رضی الله عنهم زمانی که می خواستند به رسول الله صلی الله علیه وسلم بیعت دهند یکی از مفاد بیعتشان این بود که از دارالکفر تحت حاکمیت سکولاریستها جدا شوند: چنانچه جریر رضی الله عنه می گوید که در مفاد بیعت رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: أُبَايِعُكَ عَلَى أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ وَتُقِيمَ الصَّلاَةَ وَتُؤْتِيَ الزَّكَاةَ وَتُنَاصِحَ الْمُسْلِمِينَ وَتُفَارِقَ الْمُشْرِكِينَ.[17] با تو بیعت می کنم، بر این شرط که خدا را بپرستی و نماز را برپا داری و زکات بدهی و خیرخواه و نصیحت گر مسلمان باشی و از سکولاریستها (مشرکین) دوری کنی.
یا رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ مُشْرِكٍ بَعْدَمَا أَسْلَمَ عَمَلًا، أَوْ يُفَارِقَ الْمُشْرِكِينَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ.[18] و الله از هیچ سکولار (مشرکی) که مسلمان شده است عملی را قبول نمی کند، تا اینکه از سکولاریستها (مشرکین) بسوی مسلمین جدا نشود. یا در روایت دیگری آمده است : لاَ يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ مُشْرِكٍ أَشْرَكَ بَعْدَ مَا أَسْلَمَ عَمَلاً حَتَّى يُفَارِقَ الْمُشْرِكِينَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ.[19]
در این صورت «فارَقتُمُ المشرِكينَ» یا «فَارَقُوا الْمُشْرِكِينَ»[20] جدائی فیزیکی و بدنی و مکانی از مشرکین است و موجودیت مشرکین تحت هیچ عنوانی تحمل نمی شود. اصل در مورد آنها جنگ است: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ (توبه/5) آنهم تا زمانی که : فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ ۚ (توبه/5) یعنی یا جنگ یا پذیرش قوانین اسلام. همچنانکه اصل نزد آنها در برابر مسلمین نیز جنگ است: وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ (بقره/217) آنهم تا زمانی که: حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ۚ (بقره/217) آن چهار معنی و فهوم دین یعنی 1- قدرت حکومتی 2- قانون و برنامه 3- اطاعت کردن 4- مجازات و پاداش را از دین اسلام بگیرند و ما را در این موارد تابع دین سکولاریسم کنند. یعنی یا جنگ یا پذیرش قوانین سکولاریستی.
این شیوه ی برخورد اسلام و مومنین با سکولاریستها(مشرکین)است، تفاوت آن در برابر کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب واضح و آشکار نیست؟ اگر منهج صحیح اسلامی و پیروان صادق این منهج اینگونه واضح و آشکار فرق بین کفار یهودی و نصرانی و مجوس و صابئین از کفار مشرک را بیان کرده اند و اینگونه الله تعالی واضح احکامش را بیان می کند به امید آنکه ما باذن الله بتوانیم در مسیر صحیح حرکت کنیم، آیا شایسته است که عده ای برخلاف این منهج واضح و صریح عمل کنند و نه تنها کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب را جزو مشرکین می دانند بلکه در انحرافی بی سابقه در میان مذاهب اسلامی یک قدم جلوتر رفته و مسلمین مخالف خودشان را نیز جزو مشرکین قرار داده و حکم کفار مشرک را بر آنها تطبیق دهند؟
شناختی مختصر بر الفاظ در لغت، عرف و شرع
الان ممکن است برای عده ای این سوال پیش بیاید که چرا ما در ادبیات گفتمانی عده ای از بزرگان اهل فقه شاهد الفاظ ترکیبی مشرکین اهل کتاب و مشرکین غیر اهل کتاب هستیم و می بینیم که گاه برای یهود و نصارا و مجوس و صابئین هم از لفظ مشرکین استفاده کرده اند؟
لازم است بدانیم که در برابر این نگرش شرعی، ما شاهد نگرشی لغوی و عرفی به لفظ مشرک و مشرکین توسط فقهای مذاهب مختلف اسلامی هستیم که به دلیل ترکیب با دیدگاه شاذ و متروک و مخالف جمهور مذاهب اسلامی توسط خط فکری نجدیت که در نهایت به تولید اصطلاح مسلمان مشرک و بعد تطبیق حکم مشرکین بر مسلمین شده، باعث سرگردانی و مشکلات غیر قابل کتمانی برای اهل دعوت و جهاد در این یکی دو قرن گذشته تا کنون شده است، به همین دلیل لازم می دانم ابتدا توضیحی مختصر با مثالهای مختلفی در مورد لفظ و جایگاه آن در فهم مسائل شرعی ارائه دهم و به دنبال آن با ذکر آیات و آراء مختلف اهل علم سعی می شود از این اشتباه و مانع آشکارِ در برابر دعوت و جهاد به صورت کامل عبور کنیم. باذن الله .
شناخت الفاظ به عنوان مقدمه ای جهت استنباط و دریافت احکام شرع از دلایل، بخشی از بدنه ی اصلی اصول فقه را تشکیل می دهد که ابتدا با دلیل قرآن مرتبط بود و به تدریج در سنت نیز راه باز کرد. اگر به کتب اصول فقه نگاه کنیم متوجه می شویم که مبحث الفاظ اکثراً به عنوان مقدمه و بخش اول این کتب قرار گرفته که در واقع به عنوان یک ضرورت به دانش اصول افزوده شده است.
واقعیت هم این است که مانند هر متن دیگری در برخورد با متون دینی مبتنی بر وحی و سنت صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم، فهم مطالب در گِروه این است که معنای لفظ آنگونه که مقصود و مورد نظر شارع است فهمیده شود.
مطلوب، فهم یا همان فقه شریعت الله است نه فقط قرآئت، و شناخت صحیح الفاظ مقدمه ای جهت ورود به این فهم و فقه شریعت الله است که در میان مذاهب معروف به اهل سنت امام شافعی رحمه الله در کتاب الرساله نخستین جرقه های تشریح این ضرورت را زد.
بعدها فخرالدين رازي شافعی مذهب و ابوالحسن كرخى و ابوبكر جصاص از حنفی ها و قاضى ابوبكر باقلانى از میان مالکی ها و ابن جُنَیْدِ اِسْکافی و شیخ مفید از میان شیعیان جعفری و ابوالخطاب كلوذانى از میان حنبلی ها و ابنحزم اندلسی ظاهري مذهب و ابوالحسين بصري معتزلى مذهب نیز در میان مذاهب دیگر در این زمینه جزو پیش قراولان بودند؛ نکته ی جالب مساله این است که در مبحث الفاظ، زمانی که به بررسی تطبیقی میان مذاهب مختلف اسلامی می پردازیم اختلافات در آن به کمترین حد ممکن می رسد. انگار ابزاری مثل ماشین یا کامپیوتر است که در اختیار تفکرات و تفاسیر و مذاهب مختلف قرار گرفته است.
در این صورت در به کارگیری الفاظ مُستعمَل باید دید که این لفظ مختص است و تنها یک معنای حقیقی دارد (مثل: آهن، انسان، چوب)، یا این لفظ مشترک است و دو یا چند معنای حقیقی دارد (مثل: شیر، باز، سرو) در اینجا شخصی که صحبت می کند و اصطلاحاتی مشترک به کار می برد باید قرینه ای بیاورد و مشخص کند کدام معنای حقیقی از این لفظ منظور اوست.
مثلاً می گوئید شیر خوردم . در اینجا خوردم قرینه است و مشخص می کند منظور شما از شیر، شیر خوراکی است. در کنار این، لفظ مشترک معنوی وجود دارد که تنها یک معنای حقیقی دارد، اما آن معنا کلی است و دارای مصادیق زیادی است.
باید دقت کرد که لفظ مُستعمَلی که به کار می رود «حقیقت و مَجاز لفظی» است که هم دارای یک معنای حقیقی است و هم دارای یک معنای مَجازی. سرو که دارای یک معنای حقیقی است (درخت) و یک معنی مجازی هم دارد (توصیف انسان قد بلند) . مشرک هم یک معنی حقیقی دارد (دسته ای از کفار) و یک معنی مجازی (هر کسی که دچار شرکی می شود).
حالا گاه لفظ «منقول لفظی» است. یعنی این لفظ دارای یک معنای حقیقی است و یک معنای مجازی، اما در عرفِ عده ای، آن لفظ به اندازه ای در معنای مجازی به کار رفته که به تدریج معنای حقیقی فراموش شده و معنای مَجازی جایگزین آن شده است. مثل: «قانون» که معنی حقیقی آن نام یک ساز موسیقی است که به مفهوم «قانون، قاعده» است، اما امروزه زمانی که شما می گوئید قانون در واقع چیزی غیر از معنی حقیقی آن مد نظر است و بیشتر به معنی شریعت و مجموعه قوانین تدوین شده یا تدوین نشده به کار می رود.
این الفاظ «منقول لفظی» گاه قانونی و گاه عرفی و گاه شرعی است. در هر سه مورد باید حقیقت آنها توسط همان منبع فهمیده شود، یعنی زمانی که شما می خواهید معنی شرعی مشرک را از لحاظ شرعی بفهمید باید به منابع شرعی مراجعه کرد و زمانی که می خواهید معنی عرفی همین لفظ مشرک را بفهمید باید به منابع عرفی مراجعه کنید.
فهم معنای شرعی با معنی عرفی و بالعکس فهم معنی عرفی با معنی شرعی انسان را دچار سرگردانی و اشتباه می کند. معنای لغوی و عرفی بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات ممکن است با معنای شرعی آنها فرق داشته باشد و به طور مطلق معنای ذم و نکوهش را نمیرسانند، بلکه ممکن است بر خلاف معنای شرعی که بجز مواردی که مقید شده اند مطلقا معنای «ذم» را میرسانند در معنای لغوی آن معنای «مدح» و یا «معرفی» را داشته باشد که با مثالهائی در منابع شرعی این مفهوم را روشنتر می کنیم .
کفر و کافر : اهل لغتی چون راغب[21] و ابن فارس[22] و ابن منظور[23] و زبیدی[24] و طُریحی [25] و جوهری[26] و دیگران واژه «کفر» را «پوشاندن و پنهان کردن» می دانند. به همین دلیل به عنوان مثال عربها شب و کشاورز را «كافر» مىگويند چون شب اشیاء را می پوشاند و کشاورز هم بذرها را در زمین پنهان می کند.
هر کدام از اینها به وظایف مطلوب خود عمل می کنند، همچنانکه مومنین هم با کافر شدن به طاغوت و کفر به طاغوت به یکی از واجبات زیر بنائی و اساسی خود عمل کرده است: «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى …»
به عنوان مثال زمانی که الله تعالی می فرماید: كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ (حدید/20) همانند بارانی که روییدنیاش کشاورزان (کفّار) را به شگفت آورد. در اینجا کفار یعنی کسانی که دانه را پنهان میکنند و در خاک میپوشانند، حالا کسی داخل باغچه اش این کار را انجام دهد یا کشاورزی به عنوان حرفه و شغلش، به هر حال هر کسی این کار را انجام دهد کارش از لحاظ لغوی «کفر» و خودش از لحاظ لغوی «کافر» است. لفظ «کافر» برای این افراد «معرفی» این افراد است.
یا الله تعالی می فرماید: فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا (بقره/256) پس کسی که کفر به طاغوت کند (به طاغوت کافر شود) و به خدا ایمان بیاورد، به محکمترین دستاویز درآویخته است اصلاً گسستن ندارد. کافر شدن به طاغوت یعنی «لا اله» و ایمان به الله یعنی «الا الله».
در اینجا مومنین به طاغوت «کفر» می کنند و طاغوت را می پوشانند و کارشان از لحاظ لغوی «کفر» است و خودشان از لحاظ شرعی «کافر» به طاغوت هستند که لفظ «کافر» برای مومنین در اینجا «مدح و ستاش» است.
پس معنای «لغوی» کفر و کافر عام است و هم اهل «مذمّت» و هم اهل «مدح» و هم جهت «معرفی» به طور مساوی در آن وارد شده و مختص به یکی از آنان نیست، اما در معنی شرعی و مذمت آن زمانی که امروزه گفته می شود فلان انسان کافر است یعنی یکی از کفار 6گانه ی آشکارِ: «1- الَّذِينَ هادُوا 2- وَ الصَّابِئِينَ 3- وَ النَّصارى 4- وَ الْمَجُوسَ 5- وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا»(حج/17) و 6- مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ (مائده/54) است .
یهود و نصارا هم به نسبتهائی خود را به صفات مشرکین آلوده کرده اند و دچار شرکیاتی شده اند: وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا ۖ لَّا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ(توبه/31) در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که هیچ الهی جز او نیست را عبادت کنند؛ او پاک و منزه است از آنچه شریک او قرار میدهند.
اینها به دلیل همین شرکیات و آمدن دلایل و حجتهای روشن قرآن، توسط الله تعالی تکفیر شده اند. دقت کنید تمام کسانی که به رسالت محمد رسول الله ایمان نیاورده اند بدون شک کافر هستند. اینها کسانی هستند که : یقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ (نساء/150) میگویند که به برخی ایمان داریم و به برخی دیگر ایمان نداریم … أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً (نساء/151) آنان جملگی بیگمان کافرند.
نکته ی دیگر اینکه الله تعالی واضح می فرماید که تمام کفار شرک می کنند: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُواْ بِاللّهِ (آل عمران/151) در دلهای کافران رُعْب و هراس خواهیم انداخت، از آنرو که چیزهائی را شریک خدا ساختهاند؛ پس در اینکه تمام کفار دچار شرک شده اند کسی نمی تواند شک کند.
در اینجا از نظر لغوی و محاوره ای زبان عربی، عده ای برای کسانی که شرک می کنند از لفظ مشرک استفاده کرده اند اما همین عده از لحاظ فقهی و شرعی هرگز تمام کفار و بخصوص کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب را مشمول حکم شرعی مشرکین نکرده اند و به صورت واضح و روشن از نظر شرعی حکم مشرکین را از حکم سایر کفار جدا کرده و توضیح داده اند.
پس همه ی این کفار دچار شرک شده اند : سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُواْ بِاللّهِ (آل عمران/151) و عده ای از فقهاء از لحاظ «لغوی» و جهت «معرفی»، به هر کسی که شرک کرده است عبارت مشرک را به کار برده اند، یعنی کسی که شرک کرده است نه اینکه اینها مشرک در معنی و اصطلاح شرعی باشند و رفته باشند در دسته ی کفار مشرک. چون بلا استثناء همه ی کفار دچار شرک می شوند اما هیچ یک از آیات قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم و اجماع صحابه و آراء جمهور ائمه ی مذاهب مختلف اسلامی کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب را مشمول حکم کفار مشرک نکرده اند غیر از یک خطر فکری شاذ و متروک منتسب به ابن عمر رضی الله عنهما که این خطر فکری بر خلاف جمهور اهل علم و مذاهب مختلف اسلامی بوده است که بعداً با استناد به آراء اهل علم به این سخن ابن تیمیه می رسیم که این خط فکری شاذ مخالف «مَذْهَبُ جَمَاهِيرِ السَّلَفِ وَالْخَلَفِ مِنْ الْأَئِمَّةِ الْأَرْبَعَةِ وَغَيْرِهِمْ» است و هر کسی که از این اجتهاد و تاویل اشتباه در تطبیق حکم کفار مشرک بر سایر کفار تبعیت کرده جزو اهل بدعت شمرده شده است.« وهُوَ الْيَوْمُ مَذْهَبُ طَائِفَةٍ مِنْ أَهْلِ الْبِدَعِ»؛ به نظر شما کسانی که یک قدم در انحراف و مخالفت با جمهور اهل علم پیش رفته و حکم کفار مشرک را بر مسلمین تطبیق می دهند به اسم «اهل بدعت» مستحق تر نیستند؟
در اینجا واضح است که به کار گیری لفظ مشرک توسط این اهل علم برای سایر کفار غیر مشرک «لغوی» بوده نه شرعی . اگر شما دو نفر را در کاری مثل تجارت یا نگهبانی یا رانندگی و غیره شریک کنید یا در مالکیت یک ساختمان یا ماشین یا کارخانه آنها را شریک کنید به قول راغب اصفهانی چون در مالکیت آنها مخلوط کرده اید[27] و یا به قول صاحب لسان العرب به هر یک سهم و نصیبی داده اید[28] از لحاظ لغوی می توان به شما گفت مشرک و از لحاظ لغوی شما مشرک هستید وبه کارگیری این اصطلاح برای شما نکوهش و سرزنش و جرم نیست و تنها از نظر لغوی و عرفی برای شما به کار رفته نه از لحاظ شرعی که تنها مفید معنای ذم و سرزنش است، و شما در این معنی لغوی و عرفی مشمول حکم شرعی مشرکین نمی شوید.
یا زمانی که از لحاظ لغوی و عرفی لفظ « الْأَحْزَاب» بیان می شود ممکن است برای شخص معنی حلفا و انجمنها و سندیکاها و دسته ها و جمعیتهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی از یهودی ها و نصرانی ها و مجوس و صابئین و مشرکین تداعی کند اما در اصطلاح شرعی لفظ « الْأَحْزَاب» یعنی مشرکین و اسم دیگر مشرکین (سکولاریستها)است. دقت کنید، الله تعالی می فرماید:
- کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ* وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَیْکَةِ أُوْلَئِکَ الْأَحْزَابُ (ص/12-13) قبل از اینان نیز قوم نوح و عاد و فرعون که دارای بناهائی بلند و استوار همچون کوه بودهاند ( پیغمبران ما را) تکذیب کردهاند. و قوم ثمود و لوط و صاحبان باغهای فراوان سر در هم کشیده. اینان همان احزاب هستند.
- كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِنْ بَعْدِهِمْ (غافر/5) پیش از اینان (که مشرکان معاصرند) قوم نوح و احزاب که بعد از ایشان بودهاند ( پیغمبران خدا را ) تکذیب کردهاند.
- وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ (غافر/30) آن مرد با ایمان گفت: ای قوم من! میترسم همان بلائی به شما برسد که در روزگاران گذشته به گروهها و دستهها رسیده است.
- فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (زخرف/65) احزاب (مشرکین حاکم در زمان سیدنا عیسی علیه السلام) در میان خود به اختلاف پرداختند. وای بر کسانی که ستم کردند! چه عذاب دردناکی در روز قیامت گریبانگیرشان میگردد!
- فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ (مریم/37) سپس احزاب در میان خود راههای مختلفی را در پیش گرفتند. وای به حال کافران ! در هنگامه روز بزرگ.
- وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن یُنکِرُ بَعْضَهُ (رعد/36) کسانی که کتاب بدیشان دادهایم ( و اهل کتاب هستند و منصف) از آنچه بر تو نازل شده است خوشحالند، و از میان احزاب کسانی هستند قسمتی از آن را نمیپذیرند. در این آیه الله تعالی اهل کتاب را از احزاب یا مشرکین جدا کرده است. و نکته ی مهم دیگر اینکه فرموده این مشرکین یا سکولاریستها قسمتی از آنچه که بر رسول الله صلی الله علیه وسلم نازل شده است را نمی پذیرند. مگر غیر از این است؟
- وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ (هود/17) هرکس از احزاب به قرآن آیمان نیاورد، میعادگاه او آتش است.
- مَا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزَابِ (ص/11) اینان که اینجا (در شهر مکّه) هستند، سپاه ناچیز شکست خوردهای از احزاب هستند (که قبلاً در برابر پیغمبران قرار گرفته و نابود شدند) .
- یَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَإِن یَأْتِ الْأَحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِکُمْ وَلَوْ کَانُوا فِیکُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلاً (احزاب/20) آنان (منافقین از شدّت خوف و هراس هنوز) گمان میکنند احزاب نرفتهاند، و اگر احزاب بار دیگر برگردند، ایشان دوست میدارند در میان اعراب بادیهنشین، صحرانشین شوند و اخبار شما را جویا شوند. اگر آنان در میان شما میماندند، جز مقدار کم و ناچیزی نمیجنگیدند.
- وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً (احزاب/22) هنگامی که مؤمنان احزاب را دیدند، گفتند: این همان چیزی است که خدا و پیغمبرش به ما وعده فرموده بودند. و خدا و پیغمبرش راست فرمودهاند. این سختیها جز بر ایمان و تسلیم ایشان نمیافزاید.
در این صورت شما نباید تصور کنید که همچون مسلمین یا همچون یهود یا همچون نصارا و مجوس و صابئین که همگی دارای کتاب و مرجع واحدی هستند سکولاریستها (مشرکین) هم همینگونه باشند. نه، اینگونه نیست، سکولاریستها (مشرکین) دارای الْأَحْزَاب مختلف با دیدگاههای مختلف و عقاید مختلف و روشهای زندگی مختلفی هستند به همین دلیل یکی دیگر از اسمهای آنها در قرآن الْأَحْزَاب است. همین الان هم اگر نگاه کنید سکولاریستها دارای هزاران حزب مختلف و متضاد هستند با عقاید و دیدگاهها و افکار و رفتارهای مختلف و متضاد. پس با عقیده ی یکی از آنها نمی توان در مورد سایرین قضاوت کرد اما قرآن و سنت صحیح مجموع عقاید تمام احزاب سکولار را بیان کرده است و جاهلیتی وجود ندارد که در قرآن و سنت صحیح بیان نشده باشد.
در مورد الْأَحْزَاب و سکولاریستهای مختلف عصر نبوت هم باز باید متوجه بود که اینها یکدست نبودند بلکه احزابی مختلف با عقایدی مختلف و رفتارهای مختلفی بودند، عده ای بت می پرستید و عده ای مثل کسانی که به حنیفها مشهورند بت نمی پرستید[29] و حتی خودشان را به یکی از پیامبران الله چون ابراهیم علیه السلام منتسب می کردند، که الله تعالی به صراحت این ادعای مشرکین را به همراه ادعای یهودی ها رد می کند و می فرماید: مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلَکِن کَانَ حَنِیفاً مُّسْلِماً وَمَا کَانَ مِنَالْمُشْرِکِینَ (آل عمران/67) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، ولیکن بر حق و مسلمان بود، و همچنین از زمره مشرکان هم نبود. بر همین اساس در میان سکولاریستهای کنونی هم کسانی هستند که خودشان را به یکی از پیامبران چون موسی و یا عیسی یا رسول خاتم صلی الله علیه وسلم یا یکی از ائمه ی مذاهب اسلامی چون حنفی یا جعفری یا شافعی یا مالکی و حنبلی و غیره منتسب می کنند و ممکن است بعضی از جرمها را نیز انجامندهند یا بعضی از عبادتهای شخصی را نیز انجام دهند در حالی که این پیامبران و ائمه ی مذاهب اسلامی از این سکولاریستها بری هستند.
بر این اساس بود که در زمان بعثت هم عده ای از سکولاریستها حج می رفتند، نماز می خواندند، زنا نیم کردند، بتها را نمی پرستیدند و … به همین شکل عده ای مشروب می خوردند و عده ای نمی خوردند، عده ای دختران خود را زنده به گور می کردند و دسته ای نمی کردند، عده ای گوشت مردار می خوردند و دسته ای نمی خوردند، عده ای زنان خود را عوض می کردند و دسته ای نمی کردند و صدها رفتار و عقیده ی مختلف دیگر مثل همین الان سکولاریستها و مثل تمام دوران زندگی نکبت بار سکولاریستها در تاریخ. پس اگر دیدید که سکولاریستهای عصر نبوت یکی دارای عقیده و رفتاری بود و دیگری عقیده و رفتار دیگری داشت شما را به اشتباه نیندازد و با عقیده ی یکی از آنها به قضاوت در مورد دیگر مشرکین نپردازید؛ سکولاریستهای الان هم همینگونه هستند. در دنیا دارای هزاران حزب هستند با هزاران فکر و عقیده ی التقاطی مختلف و رفتارهای مختلف.
به هر حال بر خلاف الفاظی چون طاغوت، افک، ظلم، افتراء، گمراهی و زانی و گناه و مجرم که به صورت مطلق الفاظی جهت ذم و نکوهش و سرزنش هستند، فهم الفاظی چون «ایمان و مومن» و «کفر و کافر» و « و شرک و مشرک و الْأَحْزَابِ » و … از لحاظ شرعی تنها با وحی فهمیده می شوند و عقل در شناخت آنها راهی ندارد؛ حتی مواردی از الفاظ وحی نیز هستند که تنها با سنت صحیح فهمیده می شوند و چنانچه عقل وارد شود قطعاً به انحراف می رود و تاویلی نامشروع ارائه می دهد که با آنچه هدف شریعت است مخالف می شود و تولید سرگردانی می کند.
به عنوان مثال الله تعالی در سوره ی انفال امر می کند و می فرماید: وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ (انفال/۶۰) برای ( جنگ با ) آنان تا آنجا که میتوانید نیرو و قدرت (از جمله) اسبهای ورزیده آماده سازید ، تا بدان (قُوَّة) دشمنِ خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز بترسانید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد .
عقبة بن عامر رضی الله عنه نیز روایت می کند که: از رسول الله صلى الله عليه وسلم شنيدم که بالای منبر می فرمود: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» (انفال/۶۰)«آنچه از نيرو در توان تان است، برای جنگ با آنان آماده سازيد». و افزود: «أَلا إنَّ القُوَّةَ الرَّميُ، أَلا إنَّ القُوَّةَ الرَّميُ، أَلا إنَّ القُوَّةَ الرَّميُ»[30] : «بدانيد که نيرو(قُوَّة) همان تيراندازی است؛ بدانيد که نيرو(قُوَّة) همان تيراندازی است؛ بدانيد که نيرو(قُوَّة) همان تيراندازی است».
رسول الله صلی الله علیه وسلم « قُوَّة» و نیرویی که در آیه آمده است را تبیین و روشن می کند و از حالت لغوی که در موارد متعددی به کار گرفته می شود آن را خارج کرده و اصطلاح و مفهوم شرعی آن را بیان می کند و راه را بر تاویلات اشتباهی که از معانی لغوی متعدد و عرفی آن سرچشمه می گیرد می بندد.
یکی از مواردی که بیش از هر چیز رسول الله صلی الله علیه وسلم را بر مسلمین می ترساند کسانی هستند که قرآن را می خوانند و با فهم و عقل خود به تاویل آن می پردازند که ثمره ای جز دوری از مفهوم صحیح آن و متهم کردن و تهمت زدن و برچسب زدن به دیگران و ایجاد تفرق و در نهایت تحمیل جنگ روانی و مسلحانه بر سایر مسلمین ندارد.
رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِنَّ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ حَتَّى إِذَا رُئِيَتْ بَهْجَتُهُ عَلَيْهِ، وَكَانَ رِدْئًا لِلْإِسْلَامِ، (براستی آنچه که بر شما من را بیش از هر چیزی می ترساند، کسی است که مشغول مدارسه و قرائت قرآن میشود. تا اينكه بهجت و نور قرآن در سيمایش نمایان شده و یاری دهنده و حامی اسلام می شود) غَيَّرَهُ إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ، (قرآن و مفاهیم آن را تا هر آنچه که اراده الله بر آن باشد، با فهم و درک و تأويلات خويش تغییر میدهد.) فَانْسَلَخَ مِنْهُ وَنَبَذَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ، (پس از آن اسلامِ صحیح و حقیقی کنده شده و منحرف گشته و اسلامِ صحیح را به پُشت سر خود میاندازد) وَسَعَى عَلَى جَارِهِ بِالسَّيْفِ، وَرَمَاهُ بِالشِّرْكِ، (و همسایه اش را با شمشیر خود مورد حمله و هجوم قرار میدهد و او را به شرک متهم میکند.) قَالَ: قُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، أَيُّهُمَا أَوْلَى بِالشِّرْكِ، الْمَرْمِيُّ أَمِ الرَّامِي؟ (راوی گوید : گفتم ای نبیَّ الله کدام یک از آن دو مستحق تر به ( شرک داشتن) هستند؟ (شخص قرآن خوان و تهمت زننده، یا همسایه مورد تهمت قرار گرفته؟)) قَالَ: بَلِ الرَّامِي .[31] رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: شخص تهمت زننده ( یعنی قاری قرآن).
چون :
- به اشتباه متهم کردن مسلمین به کفر و شرک باعث برگشت این صفت شرک و کفر به خود شخص می شود چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: أَيُّمَا امْرِئٍ قَالَ لِأَخِيهِ : يَا كَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا، إِنْ كَانَ كَمَا قَالَ، وَإِلَّا رَجَعَتْ عَلَيْهِ [32] هرگاه شخصی به برادرش بگوید ای کافر قطعاً این کلمه به یکی از آن دو برمی گردد اگر آن گونه که گفت، باشد، کافر است و گرنه این کلمه به خود گوینده آن برمی گرد.
- دچار شرک تفرق شده و خودش را در این صفت شبیه مشرکین کرده در حالی که الله تعالی می فرماید: وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (روم 31-32) و از زمره مشرکان نگردید، از آن کسانی که دین خود را پراکنده و بخش بخش کردهاند. هر گروهی هم به انچه که دارد خرسند و خوشحال است.
به همین سادگی و با برداشت عقلی خارج از قاعده از قرآن و دروغ بستن به الله، شخص مسلمان دچار جرمی می شود که الله تعالی هرگز چنین جرمی را نمی بخشد چون: إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِيمًا (نساء/48) بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن و کمتر از آن را از هرکس که خود بخواهد میبخشد. و هر کس که شرک به خدا آورد به دروغی که بافته گناهی بزرگ مرتکب شده است.
آیا جرمی بالاتر از این – که در واقع تکفیر نابجای مسلمین است – وجود دارد که عده ای از مدعیان دعوت اما کم بهره از فقه اسلامی به همین سادگی دچارش می شوند؟ این نوعی انحراف آشکار است. نوع دیگر آن هم این است که عده ای با شعار کفایت قرآن سعی می کنند سنت را کنار بزنند و فهم و برداشت خود را جایگزین سنت کنند و با عقل ناقص خود قرآن را تأویل کنند.
اینها که با برداشت عقلی اشتباه از آیه ی: وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ (نحل/89) به قول امام شاطبی رحمه الله از سنت و اسلام صحیح خارج هستند و با اين خطا احكام سنت را دور ریخته اند بدور انداختند و همين أمر باعث شد كه از جماعت مسلمانان جدا شوند و قرآن را بر غير از منظور مرادی که نازل شده است تأويل كنند. « فَأَدَّاهُمْ ذَلِكَ إِلَى الِانْخِلَاعِ عَنِ الْجَمَاعَةِ وَتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ عَلَى غَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ»[33] یعنی تأویلی از قرآن ارائه داده اند که با آنچه که مراد و منظور قرآن است فرق و اختلاف دارد و تاویلات آنها آنی نیست که منظور قرآن است .
رسول الله صلی الله علیه وسلم یکی از اسباب هلاک امتش را در این می داند که عده ای : يَتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ فَيَتَأَوَّلُونَهُ عَلَى غَيْرِ مَا أَنْزَلَ الله.[34] و این کار تنها توسط منافقین صورت می گیرد که دارودسته ای هم برای خود از مسلمین ضعیف الایمان و جاهل و فریب خورده دور خود جمع کرده اند به همین دلیل امام احمد از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت می کند که می فرماید. يَتَعَلَّمُهُ الْمُنَافِقُونَ ثُمَّ يُجَادِلُونَ بِهِ الَّذِينَ آمَنُوا.[35] به این شکل غیر از مومنین جاهل باز منافقین هم با همین قرآن به مجادله ی به باطل با مومنین می پردازند.
هم گروه اول که به سبک خوارج به مسیر تکفیر نابجای مسلمین کشیده شده اند و هم گروه دوم که همه را مسلمان می دانند و برای آنها کافری در دنیا وجود ندارند و جمعه و جماعت را ترک کرده و با انواع انحرافات عقیدتی و عملی خودشان را از منهج صحیح مسلمین جدا کرده و خیال می کنند تافته ی جدابافته هستند هر دو دچار افراط و تفریط شده اند و اگر به دقت اطراف خود را نگاه کنیم متوجه می شویم که هر دو با این برداشتهای عقلی و لغوی و عرفی کوچه بازاری که از قرآن می کنند در مسیری غیر از مسیر صحیح اسلامی افتاده اند.
لازم می دانم در زمینه تفاوت الفاظ از لحاظ لغوی و عرفی با اصطلاح شرعی آن که به تفاوت لفظ مشرک از لحاظ لغوی با شرعی آن کمک شایانی می کند توضیحات بیشتری دهم و این مقوله را ملموستر کنم چون جهل به آن باعث تولید مصیبتی آشکار در «وضع موجود» ما شده است و علم به آن یکی از «نیازهای روز» ما است.
طاغوت: از مصدر «طغیان» گرفته شده است. یعنی: تجاوز از حد. اما در اصطلاح شرعی طاغوت مساوی است با اصطلاح: کافر. پس هر کسی که از حد خودش تجاوز کند و دچار گناه شود وطغیان کند «طاغوت» نیست بلکه زمانی طاغوت است که طغیان او به آخرین حد آن برسد یعنی منجر به این شود که شخص به درجه ی کافری برسد. اما می بینیم که عده ای از فقهاء برای حکامی از مسلمین که از حد خود گذشته اند اما به درجه ی کافری نرسیده اند به صورت لغوی و عرفی از لفظ طاغوت استفاده کرده اند که اگر دیدگاه کلی این عزیزان در مورد تکفیر اهل قبله فهمیده نشود ممکن است شخص در به کارگیری لفظ طاغوت از لحاظ لغوی و عرفی با اصطلاح شرعی آن دچار اشتباه شود.
در کنار این باز می بینم که عده ای سنگ یا چوب یا پرنده یا گاو یا هر حیوانی یا ستاره یا ماه و خورشید و ملائکه یا عیسی یا هر یک از اولیاء الله تعالی را از حد معمولی که برایشان قرار داده شده است بالا می برند در حالی که قطعاً این سنگ یا چوپ یا حیوان یا پرنده یا ستاره و پیامبر و ولی الله به عنوان مخلوقات الله تعالی به چنین جرمی راضی نیستند، در این صورت اینها که گاه به عنوان صنم یا وثن یا انصاب یا إله توسط این مجرمین عبادت می شوند جزو طاغوتها محسوب نمی شوند بلکه تحت عنوان «جِبْت» از آنها نام برده می شود که باید به این عبادت کردن جبت نیز همچون عبادت طاغوت کافر شد و آن را رد کرد.
- از پرواز پرندگان و کشیدن خطوط برزمین و بدیمنی فلان پرنده یا حیوان و ستاره و غیره بگیر تا عطسه زدن و اینکه فلانی کفشش اینجوری جفت شده یا از جلوش خرگوش یا روباه رد شده تا تمام آنچیزهای بیهوده ای که همه در ملل مختلف دیده ایم که همگی تصورات غلط و بیهوده از مخلوقات غیر کافر الله تعالی است که عده ای با قرار دادن ربوبیت یا صفتی از صفات الله تعالی به عبادت آنها می پردازند.
- از آن سنگ و چوبی که به صورت الأصنام به عبادت آنها مشغول می شدند بگیر تا آن پرنده یا ستاره یا ملائکه یا پیامبر یا اولیای صالح و … که در قالب أوثان به عبادت آن می پرداختند و هیچ یک کافر نبودند جزو « جِبْت» محسوب می شوند که در کنار طاغوتها توسط عده ای مورد عبادت قرار گرفته اند .
الله تعالی در مورد اهل کتابی که مشرکین مکه را در جنگ روانی بر علیه مومنین یاری کرده بودند می فرماید: یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ (نساء/51) «جِبْت» به قول امام النسفي (٧١٠ هـ) یعنی : الأصْنامِ، وكُلِّ ما عَبَدُوهُ مِن دُونِ اللهِ. یعنی بت و هر چیزی که جز خدا عبادت شود. پس طاغوت یعنی «کافر» از شیطان بگیر تا تمام مریدانش که به درجه ی کافری رسیده اند.
- اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ (بقره/257) خداوند متولّی و عهدهدار (امور) کسانی است که ایمان آوردهاند . ایشان را از تاریکیها بیرون میآورد و به سوی نور رهنمون میشود . و کسانی که کفر ورزیدهاند، طاغوت متولّی و سرپرست ایشانند. آنان را از نور بیرون آورده به سوی تاریکیها میکشانند . اینان اهل آتشند و در آنجا جاویدانه میمانند .
- الَّذینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفاً (نساء/76) کسانی که ایمان آوردهاند، در راه الله میجنگند، و کسانی که کفرپیشهاند، در راه طاغوت میجنگند. پس با یاران شیطان بجنگید. بیگمان نیرنگ شیطان همیشه ضعیف بوده است.
شخص ممکن است دروغ بگوید یا خلاف وعده کند یا …و دروغ گفتن و خلاف وعده کردن و…در میان مسلمین از صفات منافقین است، آیا شخص با این صفت منافق می شود؟ نه. تنها زمانی می توان به شخص گفت منافق که با عملی مرتد شده باشد. مثل همانی که عمربن خطاب به حاطب بن ابی بلتعه گفت، که دیدیم به دلیل عدم رعایت ظوابط تکفیر این صفت هم از حاطب رضی الله عنه برداشته شد .
به همین ترتیب نمی توان به مسلمانی که دچار کفر و شرکی مختص یهودی ها یا نصرانی ها یا مجوس یا صابئین یا مشرکین شده است و به بعضی ازعقاید شرکی «1- الَّذِينَ هادُوا 2- وَ الصَّابِئِينَ 3- وَ النَّصارى 4- وَ الْمَجُوسَ 5- وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا»(حج/17) آلوده شده باشد گفت مسلمان یهوی یا مسلمان نصرانی یا مسلمان مجوسی یا مسلمان صابئی یا مسلمان مشرک. بلکه شخص مسلمان بدون این ترکیبات یا مسلمان باقی می ماند یا کافر می شود .
غیر از این دو دسته ی مسلمان و کافر، دسته ی ترکیبی سومی وجود ندارد، یعنی انسانها یا جزو مسلمین هستند یا کفار، چنانچه الله تعالی می فرماید: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ ۚ (تغابن/2) او کسی است که شما را آفریده است . گروهی از شما کافر و گروهی از شما مؤمن میگردید.
اگر مسلمانی دچار مکفره ها و شرکیاتی شد خودش را مستحق دو عنوان کرده است :
- مسلمانی اهل بدعت که دارای تمام حقوق اسلامی مختص مسلمین است؛ نه مسلمانی کافر یا مسلمانی مشرک یا کفار منتسب به اسلام که این ترکیبات در واقع نوعی جهالت و به تمسخر و دست کم گرفتن مفاهیم و اصطلاحات شرعی است.
- مرتد. یعنی با رعایت ظوابط تکفیر این شخص به خاطر فلان شرک و کفرش از دایره ی اسلام خارج شده است.
حالا اگر شخصی در تکفیر کردن فلان مسلمان که نزد شما کافر است خود داری کند در واقع تنها با دیدگاه شما مخالفت کرده است نه با تکفیر کفار 6گانه ی آشکار. نه با دستور الله تعالی.
عده ای در اواخر عمر رسول الله صلی الله علیه وسلم مرتد شدند که یا به دین قبلی خود برگشتند یا با ترکیب اسلام با افکاری از پیامبران دروغین از اسلام فاصله گرفته و به این معجون جدید ایمان آوردند و یا اینکه خواهان تخفیف در حکم و میزان زکات شدند و در کنار منکرین و مانعین زکات و اهل بغی جبهه ی مشترکی را تشکیل دادند.
همه ی اصحاب معتقد به کفر پیروان پیامبران دروغین و کسانی که به دین سابق خود برگشته بودند بودند اما در مساله ی کسانی که شهادتین بر زبان می آوردند و نماز و سایر عبادات را انجام می دادند اما خواهان کم کردن و تخفیف در میزان زکاتی بودند که الله تعالی میزان و حد آن را تعیین کرده بود بین ابوبکر و عمر رضی الله عنهما اختلاف افتاد. در اینجا بحث سر تخفیف این حکم بود نه تعطیل این حکم.
عمر بن خطاب رضی الله عنه در ابتدا معتقد به کفر این دسته و جنگ مسلحانه با آنها نبود و با ابوبکر صدیق مجادله کرد و به حدیثی استناد کرد که دلالت بر عصمت خون و اموال کسی داشت که لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه میگفت، ابوبکر صدیق هم با همان دلیل بر او احتجاج کرد و برایش روشن ساخت که زکات از حق لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه است و نباید در این هم مثل سایر احکام و قوانین شریعت تخفیفی صورت بگیرد؛ به این شکل عمر از سخنش رجوع کرد و به درست بودن آنچه که ابوبکر صدیق بر آن بود یقین پیدا کرد، تا اینکه گفت: « وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَطَاعَنَا أَبُو بَكْرٍ لَكَفَرْنَا فِي صَبِيحَةٍ وَاحِدَةٍ إِذْ سَأَلُوا التَّخْفِيفَ عَنِ الزَّكَاةِ، فَأَبَى عَلَيْهِمْ » [36]؛ «اگر ابوبکر از ما اطاعت میکرد حتما کافر میشدیم».
تکفیر مسلمین در مواردی از مسائل خفیه است و نیاز به اقامه ی حجت دارد و مثل تکفیر واضح و روشن کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب و کفار مشرک نیست. به همین دلیل ابوبکر صدیق کسانی که در کفر این مدعیان تخفیف در زکات شک کردند را به توبه از کفرشان بخاطر عدم معتقد بودن به کفر کفّار، امر نکرد، تخفیف در زکات در واقع مثل تخفیف در نماز یا در روزه و سایر احکام شرعی است که در کفر آن اختلافی وجود ندارد، اما گاه به دلایلی، از عده ای از بهترین امت اسلامی هم مخفی می ماند.
در این صورت ممکن است شما به دلایلی در عدم تکفیر این اشخاص اشتباه کنی و نیاز به اقامه ی حجت داشته باشی و یا در تکفیر مسلمین اشتباه کنی و ظوابط تکفیر را رعایت نکرده باشی یا عذرهای معتبر شرعی را رعایت نکرده باشی و یا جرم و گناه را با کفر و شرک اشتباه گرفته باشی و چندین دلیل دیگر که این شخص معتقد است شما برای مسلمین رعایت نکرده ای و به ناحق آنها را تکفیر کرده ای.
پس در اینجا مخالفت با دیدگاه و نظر شما مخالفت با الله تعالی و سنت صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم و اجماع شورای اولی الامر نیست و نباید شخص چنان غروری او را بگیرد که مخالفت با خودش را مخالفت با الله بداند. تنها الله تکفیر می کند. تنها الله. پس باید کسی را کافر دانست که الله کافر دانسته است. همین.
شخص مسلمان ممکن است بر یکی از حکمهای الله تعالی طغیان کند، مثلاً مست کننده ها را بنوشد یا دزدی کند یا یکی دیگر از جرمهای نظری یا عملی را انجام دهد، آیا این مسلمان با این طغیان تبدیل به طاغوت می شود؟ در حالی که طاغوت یعنی کافر و طاغوتهای آشکار در میان انسانها 6 دسته هستند نه بیشتر. حالا شما بفرمائید مسلمانی با طغیانی که کرده چگونه از دایره ی اسلامی خارج و کافر می شود و تبدیل به یکی از این طاغوتها می شود؟ این مهم است.
الله تعالی می فرماید: إذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ (طه 43) «به سوی فرعون بروید، بیگمان او سرکشی کرده است». فرعون طغیان و سرکشی کرد و تبدیل به طاغوت شد . حالا اگر مسلمانی سرکشی کند طی چه مراحلی تبدیل به طاغوت می شود؟ با طی کردن و عبور دادنش از مراحل تکفیر و ظوابط تکفیر که فیلترهای 4گانه ی 1- اثبات جرم 2- تأئید جرم توسط الله و رسولش صلی الله علیه وسلم 3- شروط تکفیر 4 موانع تکفیر هستند.
به همین دلیل ما مفاهیم و اصطلاحات قرآن را با روشنگری رسول الله صلی الله علیه وسلم می فهمیم چون دستور الله تعالی است که می فرماید: وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (نحل/44) و قرآن را بر تو نازل کردهایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است و تا این که آنان بیندیشند و تفکر کنند.
به همین شکل و به عنوان مثال لفظ صلاة، صوم، حج، بدعت، عبد، جهاد، آیه، شهید و… در قرآن و منابع فقهی، هم به صورت لغوی و عرفی به کار رفته اند هم در مفهوم شرعی آن، و گاه از لحاظ «لغوی» با به کار گیری لفظ شرعی آن فرق دارد، حالا شما اجازه می دهید کسانی با عقل و برداشت ناقص خود و با تکیه بر مفهوم لغوی و عرفی و کوچه بازاری این اصطلاحات شما را به بازی بگیرند؟ و یا این مفاهیم را با روشنگری آیات قرآن و سنت صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم می پذیرید؟
قطعاً نباید در فهم شرعی این مفاهیم تابع مانور دهی عقلی و انحرافات عده ای از منفکین از سنت صحیح و منفکین از ذخایر و ثروت عظیم فقه صحیح اسلامی شد، و مرتکب گناه بزرگ دروغ بافی به زبان الله و شریعتش و در نهایت دچار جرم نابخشودنی شرک شد.
اجازه بدهید با مثالهای بیشتری تفاوت در معنی لغوی و عرفی الفاظ با معنی شرعی آن را متوجه شویم به امید آنکه این تفاوت در معنی لغوی و عرفی و کوچه بازاری لفظ «مشرک» با معنی شرعی و فقهی آن که مورد نظر ماست ملموس تر شود.
به عنوان مثالی روزمره «صلاة» که از نظر لغوی راغب می گوید: اصل صلاة برای دعاست[37]
الله تعالی میفرماید:
- إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا (احزاب/56) همانا خداوند و فرشتگان بر پیامبر، درود میفرستند. ای كسانی كه ایمان آوردهاید، (شما هم) بر او، درود و سلام بفرستید.
- أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ (بقره/157) آنان درود و ستایش و رحمت خدایشان شامل حال آنان میگردد و مسلماً ایشان راه یافتگان هستند.
رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز می فرماید: إِذَا دُعِيَ أَحَدُكُمْ، فَلْيُجِبْ، فإنْ كانَ صَائِمًا، فَلْيُصَلِّ، وإنْ كانَ مُفْطِرًا، فَلْيَطْعَمْ.[38]«اگر كسی از شما (برای صرف غدا) دعوت شد، اجابت نماید. اگر روزه داشت، (برای صاحب غذا) دعای (خیر و بركت و استغفار) نماید. و اگر روزه نداشت، غذا بخورد»
اما واژه «صلاة» در اصطلاح بر عبادتي مخصوص اطلاق شده است كه با كيفيتي خاص انجام ميشود [39] و هرگاه، كلمه «صلاة» یعنی نماز در شریعت اطلاق شود، مفهوم آن، فقط نماز با همان افعال و اقوال مخصوص است [40]كه با تكبیر، آغاز و با سلام، به پایان میرسد و این، اقوال و افعال مخصوص، «صلاة» نامیده شده اند.[41] که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»[42] همانگونه که میبینید من نماز میخوانم، شما نیز نماز بخوانید.
حدیث هم از نظر لغوی یعنی: چیز تازه [43]و ضد قدیم [44]است. البته به معنی سخن و خبر هم آمده است. مثلاً الله تعالی به داستانهائی که نضر بن حارث از ایران باستان آورده بود و در برابر قرآن تعریف می کرد تا مردم را از راه الله سرگردان کند عنوان « لَهْوَ الْحَدِیثِ » (لقمان/6) سخنان پوچ و بی ارزش را به کار می برد.(اینهم جایگاه اینهمه توهماتی که تحت عنوان باستان و باستانگرائی به خورد مردم می دهند.) اما در اصطلاح شرعی حدیث یعنی آنچه به رسول الله صلی الله علیه وسلم نسبت داده شود[45]از قول و فعل و تقریر.[46]
سنت هم در لغت یعنی: طریقه و روش اما در اصطلاح همان معنی حدیث را می رساند و زمانی که گفته می شود اهل سنت یعنی کسانی که تابع قول و فعل و تقریر رسول الله صلی الله علیه وسلم هستند.
وصیت در لغت هم یعنی : گیاهان بههم وصل شده و بافته شده[47] اما در اصطلاح شرعی یعنی سفارش واگذاری عین مال یا منفعت آن بعد از وفات شخص به دیگران.
رهن در لغت یعنی : ثبوت و دوام و حبس است. کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ (مدثر/38) هرکسی در برابر کارهائی که کرده است گروگان میشود. اما همین رهن در اصطلاح یعنی: گرو گذاشتن مال یا چیزی به دیگران.
وقف هم در لغت یعنی : ایستادن یا ایستانیدن .[48] اما در اصطلاح شرعی یعنی : حبس مال و بخشش آن در راه خیر.
حج هم از نظر لغوی یعنی: قصد کردن چیزى.[49] اما در اصطلاح شرعی یعنی: عبادت مخصوصى که به شکل خاصى در مکه و اطراف خانه ی خدا انجام می شود.[50] (که شکل غلط آن در میان کوردها: حج غلاة متصوفه ی شیطان پرست یزیدی در لالش و علی اللهی ها در قبر سلطان سهاک است)
زکات هم از نظر لغوی یعنی: رشد و نموّ و ترقی است که از برکت الهى در چیزهاى دنیوى و اخروى حاصل میشود وبه معنی پاكى و طهارت هم آمده است [51] بنابراین، «زکات» در لغت، به دو معنا آمده است: یکى رشد و نموّ و دیگرى پاکى.[52] اما در اصطلاح شرعی زکات یعنی: اندازه ای مخصوص از مال مخصوص برای اشخاص مخصوص با شرائط مخصوص.
جهاد از لحاظ لغوی یعنی: مشقت و زحمت و همچنین به معنای توان و طاقت [53] و به معنای تلاش توأم با رنج و زحمت است.[54]
الله تعالی می فرماید:
- وَوَصّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا (عنکبوت/8) ما به انسان توصیه میکنیم که به پدر و مادرش کاملاً نیکی کند ، و اگر آن دو تلاش کردند که برای من شریک قرار دهی – که کمترین اطّلاعی از آن نداری ( و اصلاً شرک با علم و عقل سازگار نیست ) – از ایشان اطاعت مکن.
- وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدّنْيَا مَعْرُوفًا (لقمان/15) هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن.
- يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ (توبه/73) ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر.
اما جهاد در اصطلاح شرعی:
امام القسطلاني در شرح صحيح البخاري می گوید: الجهاد في الإصطلاح يعني قتال الكفار لنصرة الإسلام وإعلاء كَلِمَةُ اللهِ.[55]جهاد در اصطلاح یعنی جنگ مسلحانه با کفار جهت نصرت و یاری اسلام و اعلاء و بزرگذاشت کلمه ی الله.
امام شافعی رحمه الله[56] و ابن کثیرشافعی مذهب رحمه الله[57] نیز می گویند: جهاد فریضه ای است که باید برای انجام آن به پا خواست خواه به خاطر اعتداء و هجوم کفار باشد یا هجوم و اعتداء کفار در کار نباشد.
البته جنگ با اهل بغی هم باز جهاد محسوب می شود . در منابع اهل تشیع نیز آمده است که امیر المومنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه می گوید: فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ. جهاد، دری است از درهای بهشت که خداوند آن را برای دوستان مخصوص خود، باز کرده است، جهاد لباس پرهیزکاری و زره محکم خدا و سپر استوار و مطمئن اوست پس هر کس از روی بی میلی و بی علاقگی نسبت به جهاد آن را ترک کند، خداوند، لباس خواری و ردای رنج و محنت به او می پوشاند و به علت خواری و حقارت، زبون و پست شمرده می شود. و بعد جهاد را با قتال و جنگ مسلحانه توضیح می دهد: أَلَا وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکمْ إِلَی قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَیلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَکمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یغْزُوکمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِی قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا.[58] آگاه باشید همانا من شب و روز و نهان و آشکار، شما را به نبرد با این گروه دعوت کردم و به شما گفتم: پیش از آن که آنها با شما به جنگ برخیزند، بر ایشان حمله ببرید، به خدا سوگند هیچ گروهی در میان خانه (و در خاک) خود گرفتار حمله دشمن نگردیدند، جز اینکه خوار و سر افکنده شدند.
در این صورت از لحاظ شرعی و در اصطلاح فقهاء هر جا اسمی از جهاد فی سبیل الله آمده یعنی پروسه ی جنگ مسلحانه با دشمنان قانون شریعت الله. الجهاد في الإصطلاح يعني قتال الكفار لنصرة الإسلام وإعلاء كَلِمَةُ اللهِ.[59] حالا این جنگ مسلحانه نیاز به اسباب دیگری چون قدرت مالی و قدرت تبلیغی و رسانه ای هم دارد و تا زمانی که این دو ابزار تبلیغی و مالی به همراه سایر موارد علمی و امنیتی و تکنولوژی و غیره در خدمت جنگ مسلحانه باشند باز بخشی از جنگ مسلحانه محسوب می شوند که رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد جنگ با سکولاریستها(مشرکین) می فرماید: جَاهِدُوا الْمُشْرِكِينَ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَأَلْسِنَتِكُمْ[60] با مال و جان و زبان تان با سکولاریستها (مشرکین) جهاد کنید.
شهادت از نظر لغوی : شهید مثل إِخْوَة (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (حجرات/10)) و زوج (وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ (اعراف/19)) و الأَرمَل و… زن و مرد را شامل می شود و لفظ مفردی است که جمع آن می شود شهداء وأشهاد.
الله تعالی می فرماید:
- وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (بروج/9) و الله بر هر چیزی حاضر و ناظرو شاهد است .
- وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (بقره/23) و گواهان خود را بجز خدا فرا خوانید اگر راستگو هستید.
- وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا (یوسف/26) شاهدی از بستگان زن گواهی داد.
- در مورد روزه ی رمضان هم می فرماید: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمْ الشّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ (بقره/185) پس هر که از شما این ماه را دریابد، باید که آن را روزه بدارد . و اگر کسی بیمار یا مسافر باشد ( میتواند) چندی از روزهای دیگر را ( روزه بدارد) .
- در مورد خرید و فروش و معامله می فرماید: وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمّنْ تَرْضَوْنَ مِنْ الشّهَدَاءِ (بقره/282). و دو نفر از مردان خود را به گواهی گیرید، و اگر دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن، از میان کسانی گواه کنید که مورد رضایت و اطمینان شما هستند.
- – وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا (بقره/282) و چون گواهان را به گواهی خوانند باید که از این کار خودداری نکنند.
- در مورد اثبات زنا می فرماید: فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَیْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنکُمْ (نساء/15) چهار نفر از خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید.
- در مورد الگو و نمونه عینی و شاهد دین اسلام شدن می فرماید: لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ (حج/78) تا پیغمبر گواه بر شما باشد و شما هم گواه بر مردمان باشید. یا می فرماید : وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ً (بقره/143)
- يَاأَيّهَا الّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ (مائده/8) ای مؤمنان ! بر ادای واجبات خدا مواظبت داشته باشید و از روی دادگری شهادت دهید.
- وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَٰئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ ۖ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ (حدید/19) کسانی که به خدا و به پیغمبرانش ایمان بیاورند، آنان راستان و گواهان پیشگاه پروردگارشانند.
– فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا (نساء/41) چگونه خواهد بود زمانی که که از هر ملّتی گواهی (برای شهادت بر قوم خود ) بیاوریم و تو را ( نیز به عنوان) شاهدی بر اینان بیاوریم؟
در این آیات و آیات مشابه دیگر، واضح است که «حضور» و «موجود بودن» شرط اساسی در شناخت لغوی «شهید» است؛ و شخصی که در واقعه ای که باید شهادت بدهد حضور نداشته باشد و از لحاظ زمانی یا مکانی از واقعه ای که باید در موردش شاهدی بدهد غائب باشد به عنوان شهید و شاهد پذیرفته نمی شود.
در این معنی لغوی رسول الله صلی الله علیه وسلم با حضور سنتش برای ما شهید است و ما برای سایر مردم شهید هستیم و این معانی برای زنده ها به کار می رود و با مرگشان این شهید و شاهدی و گواه بودن هم از بین می رود چنانچه عیسی علیه السلام می فرماید: مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنْ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَرَبّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمّا تَوَفّيْتَنِي كُنتَ أَنْتَ الرّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (مائده/117) من به آنان چیزی نگفتهام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان دادهای ( و آن ) این که جز خدا را عبادت نکنید که پروردگار من و پروردگار شما است. من تا آن زمان که در میان آنان بودم از وضع ایشان اطّلاع داشتم ، و هنگامی که مرا میراندی، تنها تو مراقب و ناظر ایشان بودهای و تو بر هر چیزی مطّلع هستی .
در این صورت «شهید» از لحاظ لغوی و عرفی به کسی گفته می شود که در همین دنیا حضور داشته باشد، دقیقاً مخالف اصطلاح «شهید» از لحاظ «شرعی» است که برای کسانی به کار می رود که دستشان از این دنیا کوتاه شده باشد چه با مرگ طبیعی فِي سَبِيلِ اللّهِ یا با کشته شدن فِي سَبِيلِ اللّهِ؛ هر چند بعد از زندگی دنیوی جزو زنده گانی باشند که الله تعالی در موردشان می فرماید: وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِنْ لَا تَشْعُرُونَ (بقره/154). و به کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده مگوئید ، بلکه آنان زندهاند ، ولیکن شما نمیفهمید .
به هر حال بر اساس: كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ (انبیاء/35) هر کسی مزه مرگ را میچشد، در اصطلاح شرعی شهید به کسی گفته می شود که از نظر دنیوی در معنی وسیع و جامع «فِي سَبِيلِ اللّهِ» مرده باشد.
در این صورت ما همچنانکه صلاة و نماز و سایر امور را با فهم رسول الله صلی الله علیه وسلم می پذیریم معنی شهید را نیز با فهم رسول الله صلی الله علیه وسلم می پذیریم چنانچه در بیشتر از 130 مورد توضیح می دهد و به عنوان مثال می فرماید:
مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظلمَتِه فهوَ شهيدٌ[61] مَن قُتِلَ في سَبيلِ اللهِ فَهو شَهِيدٌ، ومَن ماتَ في سَبيلِ اللهِ فَهو شَهِيدٌ، ومَن ماتَ في الطَّاعُونِ فَهو شَهِيدٌ، ومَن ماتَ في البَطْنِ فَهو شَهِيدٌ … ومَن غَرِقَ فَهو شَهِيدٌ.[62] مَنْ قُتِلَ دُونَ مالِهِ فهوَ شَهيدٌ . ومَنْ قُتِلَ دُونَ دِينِهِ فهوَ شَهيدٌ . ومَنْ قُتِلَ دُونَ دَمِهِ فهوَ شَهيدٌ ، ومَنْ قُتِلَ دُونَ أهلِهِ فهوَ شَهيدٌ[63] والنُّفساءُ شهيدةٌ [64] ومَنْ يقَعُ عليه البيتُ فهو شهيدٌ … ومَنْ قُتِلَ دُونَ نفسِهِ فهو شهيدٌ.[65]
در کنار این شهداء رسول الله صلی الله علیه وسلم از کسانی نام می برد که باز با مرگشان صاحب اجر شهید می شوند چنانچه می فرماید: مَنْ جُرِحَ جُرْحًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ رِيحُهُ كَرِيحِ الْمِسْكِ، وَلَوْنُهُ لَوْنُ الزَّعْفَرَانِ، عَلَيْهِ طَابَعُ الشُّهَدَاءِ، وَمَنْ سَأَلَ اللَّهَ الشَّهَادَةَ مُخْلِصًا، أَعْطَاهُ اللَّهُ أَجْرَ شَهِيدٍ، وَإِن مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ[66] هرکس در راه خدا زخمی شود، روز قیامت در حالی آورده میشود که بوی زخمش همچون بوی مشک و رنگش مانند رنگ زعفران است. و بر آن مهر شهید زده شده است؛ و هرکس خالصانه از خداوند شهادت را طلب کند، خداوند متعال اجر شهید را به او عطا میکند هرچند بر بسترش وفات کند.
اینها و موارد دیگری که در احادیث بیان شده اند شهدائی هستند که با مرگشان به این مقام رسیده اند. اما بالاترین درجه ی شهادت متعلق به کدام دسته است؟ یکی از رسول الله صلی الله علیه وسلم پرسید «أَيُّ الشُّهَدَاءِ أَفْضَلُ؟» برترین شهداء کدامها هستند؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: أفضلُ الشُّهَدَاءِ الذين يقاتلون في الصَّفِّ الأَولِ فلاَ يَلْفِتُونَ وُجُوهَهُمْ حَتَّى يُقْتَلُوا، أُولَئِكَ يَتَلَبَّطُونَ فِي الْغُرَفِ الْعُلَى مِنْ الْجَنَّةِ، يَضْحَكُ إِليهِمْ رَبَّكَ، فإِذَا ضَحِكَ رَبُّكَ إِلَى عَبدٍ في موطنٍ فَلاَ حِسَابَ عَلَيْهِ[67]برترين شهيدان كسانى هستند كه در صف اول «خط مقدم» جنگ مى كنند و روى بر نمى گردانند تا كشته شود، اينها هستند كه جايگاه آنان غرفه هاى عالى بهشت است، و خداوند برآنها می خندد و اگر خداوند بر بندهاى بخندد «خشنود شود»، هيچ حسابى بر او نيست.
این احادیث هم تفسیر این قول الله تعالی در مورد شهید و شهداء است که می فرماید: إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا وَيَتّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللّهُ لَا يُحِبّ الظّالِمِينَ (آل عمران/ 140) اگر به شما جراحتی رسیده است به آن جمعبت نیز جراحتی همانند آن رسیده است، و ما این روزها (ی پیروزی و شکست) را در میان مردم دست به دست میگردانیم تا ثابتقدمان بر ایمان را (از سائرین) جدا سازد و مؤمنان شناخته شوند و خداوند از میان شما شُهَدَائی را برگیرد و افتخار شهادت نصیبشان گرداند. و خداوند ستمکاران را دوست نمیدارد.
رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد این شهداء می فرماید: إِنَّ لِلشَّهِيدِ عِنْدَ اللهِ سَبعَ خِصَالٍ: شهید نزد خدا هفت امتیاز دارد:
- أَن يُغْفِرَ لَهُ فِي أَوَّلِ دُفْعَةٍ مِنْ دَمِهِ، با ریخته شدن اولین قطرهی خونش گناهانش بخشیده میشود؛
- وَيَرَى مَقْعَدَهُ مِنَ الْجَنَّةِ، و جایگاهش را در بهشت میبیند؛
- وَيُحَلَّى عَلَيْهِ حُلَّةُ الْإِيمَانِ، و لباس ایمان به او پوشانده میشود؛
- 4- وَيُجَارُ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَيَأْمَنُ مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ، و از عذاب قبر محفوظ مانده و از فزع اکبر در امان میماند
- وَيُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْوَقَارِ؛ الْيَاقُوتَةُ مِنْهُ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا، و بر سرش تاج وقار گذاشته میشود که یاقوتی از آن از دنیا و آنچه در آن است بهتر است؛
- وَيُزَوَّجُ اثْنَتيْنِ وَسَبْعِينَ زَوْجَةً مِنَ الْحُورِ الْعِينِ، و هفتاد و دو زن از حوریان بهشتی را به ازدواجش در میآورند؛
- 7- وَيُشَفَّعُ فِي سَبْعِينَ إِنْسَانًا مِنْ أَقَارِبِهِ.[68] و برای هفتاد نفر از نزدیکانش شفاعت میکند
این شهید با آنکه این زندگی دنیوی را از دست می دهد اما نکته ی مهم این است که نمی میرد، بلکه با فدا کردن زندگی دنیوی به زندگی والاتری دست پیدا می کند که خودش در دنیا و دیگرانی که در دنیا هستند هرگز آن را تجربه نمی کنند، و الله تعالی به این زنده بودن شهید بعد از جدا شدن روح از جسم دنیوی شهادت می دهد و می فرماید: وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ (بقره/154) و به کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده مگوئید ، بلکه آنان زندهاند ، ولیکن شما (چگونگی زندگی ایشان را) نمیفهمید .
ما به این شکل معنی شهید و شهداء را می فهمیم، حالا اگر شخصی بر معنی لغوی شهید با تفسیر عقل خودش تکیه کند هرگز به مقصود شریعت در این زمینه نخواهد رسید همچنانکه در لفظ مشرک و مشرکین هم که مورد بحث ماست با تکیه بر لفظ لغوی و عرفی و کوچه بازاری آن هرگز به نتیجه ی مطلوب شریعت نخواهد رسید.
اعتقاد به تقسیم کفار در آیات قرآن و آراء مذاهب مختلف اسلامی
الله تعالی به سادگی و بدون هیچ گونه پچیدگی و ابهامی کفار مشرک را از سایر کفار جدا می کند و در آیات مختلفی می فرماید:
- لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصاري… (مائده/82) [69] (ای پیغمبر !) خواهی دید که دشمنترین مردم برای مؤمنان، یهودیان و مشرکانند، و خواهی دید که نزدیکترین مردمان از نظر مودة برای مؤمنان، کسانیند که خود را نصرانی مینامند.
امام فخر الدين الرازي (٦٠٦ هـ) در تفسیرش ذیل همین آیه می گوید : زمانی که الله تعالی احوال یهود و نصارا از اهل کتاب را ذکر می کند در این آیه بیان می کند که یهود در انتهای دشمنی با مسلمین قرار دارند، به همین دلیل در شدت دشمنی با مسلمین آنها را همسان با مشرکین قرار داد، بلکه هشدار داده که دشمنی یهود از دشمنی مشرکین هم شدیدتر است، چون از یهود جلوتر از مشرکین نام می برد …و الله تعالی ذکر می کند که نصارا از یهود به مسلمین نزدیکتر هستند و نرمترین.[70]
امام شوکانی هم در تفسیر همین آیه ضمن جدا کردن کفار یهودی و مشرک و نصرانی از همدیگر می گوید: أَنَّ الْيَهُودَ وَالْمُشْرِكِينَ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ، أَشَدَّ جَمِيعِ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَأَصْلَبَهُمْ فِي ذَلِكَ، وَأَنَّ النَّصَارَى أَقْرَبُ النَّاسِ مَوَدَّةً لِلْمُؤْمِنِينَ[71] یهود و مشرکین، الله آنها را لعنت کند، شدیدترین و سرسخت ترین دشمنان مومنین در میان انسانها هستند، و نصارا از نظر مودة نزدیکترین انسانها به مومنین هستند.
امام ابن كثير (٧٧٤ هـ) هم در تفسیر خودش باز میان کفار یهودی با کفار مشرک و نصرانی فرق می گذارد و به تفسیر این آیه می پردازد. [72] امام القرطبي (٦٧١ هـ) هم باز ضمن جدا کردن و تمییز میان کفار یهودی از کفار مشرک و کفار نصرانی شان نزول آیه در مورد نصارا را نجاشی و اصحابش رضی الله عنهم اجمعین معرفی می کند.[73] ابن جُزَيّ (٧٤١ هـ)[74] و الآلوسي (١٢٧٠ هـ)[75] و البغوي (٥١٦ هـ)[76] و ابن الجوزي (٥٩٧ هـ)[77] و الماوردي (٤٥٠ هـ)[78] و السمرقندي (٣٧٣ هـ)[79] و امام الطبري (٣١٠ هـ)[80] و سایر اهل تفسیر هم در تفاسیر خود همین تفکیک میان کفار یهودی از کفار مشرک و از کفار نصرانی را می آورند. تفسير الجلالين ( المحلّي والسيوطي (٨٦٤، ٩١١ هـ) ) هم به همین واقعیت اشاره می کند.[81]
ابن عاشور (١٣٩٣ هـ) در التحرير والتنوير در ذیل این آیه می گوید: وذَكَرَ المُشْرِكِينَ مَعَ اليَهُودِ لِمُناسَبَةِ اجْتِماعِ الفَرِيقَيْنِ عَلى عَداوَةِ المُسْلِمِينَ، به دلیل اجتماع مشرکین و یهود بر دشمنی با مسلمین، الله تعالی مشرکین را به همراه یهود ذکر کرده؛ فَقَدْ ألَّفَ بَيْنَ اليَهُودِ والمُشْرِكِينَ بُغْضُ الإسْلامِ؛ بغض اسلام بین یهود و مشرکین پیوند درست کرده است. فاليَهُودُ لِلْحَسَدِ عَلى مَجِيءِ النُّبُوءَةِ مِن غَيْرِهِمْ، یهود به دلیل حسادت مبنی بر اینکه نبوت از میان غیر آنها آمده است؛ والمُشْرِكُونَ لِلْحَسَدِ عَلى أنْ سَبَقَهُمُ المُسْلِمُونَ بِالِاهْتِداءِ إلى الدِّينِ الحَقِّ ونَبْذِ الباطِلِ. و مشرکین هم به دلیل حسادت بر اینکه مسلمین در پیوستن به دین حق و دور ریختن باطل از آنها سبقت گرفتند.
و قولش «ولَتَجِدَنَّ أقْرَبَهم مَوَدَّةً» یعنی نزدیکترین انسانها از نظر مودت به مومنین نصارا هستند. و این دو طرف در معامله با مسلمین هستند(یعنی مشرکین و یهود یک طرف و نصارا هم طرف دیگر) وبَيْنَ الطَّرَفَيْنِ فِرَقٌ مُتَفاوِتَةٌ في بُغْضِ المُسْلِمِينَ، مِثْلُ المَجُوسِ والصّابِئَةِ وعَبَدَةِ الأوْثانِ والمُعَطِّلَةِ. و در بین این دو طرف در بغض نسبت به مسلمین فرقه های مختلفی چون مجوس و صابئه و بت پرستان و معطله وجود دارد.[82]
صديق حسن خان (١٣٠٧ هـ) در فتح البيان للقنوجي [83] و المجمع الملک فهد هم که گرداورنده ی المسیر است باز واضح و آشکار بین سه دسته از کفار یهودی و مشرک و نصرانی در این آیه تمایز قائل می شوند. [84] المختصر في التفسير هم که توسط مركز تفسير تهیه شده باز بین این سه دسته از کفار یهودی و مشرک و نصرانی فرق می گذارد و به توضیح هر یک در این آیه می پردازد. [85] عبدالرحمن السعدي (١٣٧٦ هـ) نیز در تفسیر خودش با دقت این کفار سه گانه ی یهودی و مشرک و نصرانی را از هم جدا کرده و توضیح می دهد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا» این دو طائفه ی (یهود و مشرکین) على الإطلاق سرسخت ترین و بزرگترین انسانها در دشمنی با اسلام و مسلمین هستند« وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى» نصارای اهل زهد و عبادت کنندگان در صوامع هستند … که در آنها غلظت و تند و تیزی یهود و شدت مشرکین وجود ندارد.[86]
ابوبکر الجزائری از مفسرین معاصر نجدیت می گوید: الله تعالی رسولش محمد صلى الله عليه وسلم را از میزان دشمنی یهود و مشرکین آگاه می کند که این دو از دیگران نسبت به مومنین دشمنی شدیدتری دارند . نصاری از نظر مودت به مومنین نزدیکترین هستند. به این شکل واضح و آشکارا این سه دسته از کفار را از هم جدا می کند و توضیحاتی هم در مورد این سه دسته از کفار ارائه می دهد.[87]
حالا شما پاسخ دهید که این مشرک کیه؟ و این مشرکین چه کسانی هستند که گروه و طائفه و دسته ای جداگانه از یهودی ها و نصرانی هستند؟ و مهمتر از آن اینکه: زمانی که با اینهمه شرکیات بواح یهود و نصارا باز الله تعالی آنها را با لفظ مشرک نام نبرده است چرا عده ای به ناحق از لفظ مشرک برای مسلمین استفاده می کنند؟
- لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا ۚ (آل عمران/186) به طور مسلّم از لحاظ مال و جان خود مورد آزمایش قرار میگیرید و حتماً از کسانی که پیش از شما بدیشان کتاب داده شده است، و از مشرکین ، زخم زبان بسیار خواهید شنید.
در الميسر که توسط مجمع الملك فهد تهیه شده در تفسیر این آیه آمده است که : ولتَسمعُنَّ من اليهودِ والنصارى والمشركين ما يؤذي أسماعكم من ألفاظِ الشركِ والطعنِ في دينكم.[88] از یهود و نصارا و مشرکین الفاظی از شرک و طعن در دینتان را می شنوید که باعث اذیت شدن شما می شود.
المختصر في التفسير هم که توسط مركز تفسير تهیه شده باز به همین شکل کفار اهل کتاب (یهود و نصارا) را از مشرکین جدا می کند و اینکه مومنین را با طعن زدن در خود مومنین و در دین مومنین اذیت زیادی می کنند.[89] عبدالرحمن السعدي (١٣٧٦ هـ) هم باز با تفکیک کفار اهل کتاب از کفار مشرک می گوید که اینها در ما و در دین ما و در کتب ما و در پیامبر ما طعن وارد می کنند که باعث اذیت زیاد می شود.[90]
فیروز آبادی که در قرن هشتم زندگی کرده در تفسیر قرآنش می گوید: « وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلْكِتَابَ» به آنها قبل از شما کتاب داده شده است یعنی یهود و نصاری «وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشْرَكُوۤاْ » يعني مشرکین عرب.[91]
ابوبکر الجزائري (١٤٣٩ هـ) از مفسرین و علمای برجسته ی نجدیت با تمایز کفار اهل کتاب از کفار مشرک می گوید: مومنین بدون شک از اهل کتاب و مشرکین آزار و اذیتهای بزرگی خواهند شنید . به دنبال آن به سخنان کفار اهل کتاب و کفار مشرک می پردازد.[92] بن عثیمین هم باز به همین شکل بین کفار یهودی و کفار نصرانی و کفار مشرک فرق می گذارد و این آیه را تفسیر می کند. [93] تفسير الجلالين ( المحلّي والسيوطي (٨٦٤، ٩١١ هـ) )هم باز به تفکیک این سه دسته از کفار یهودی و کفار نصرانی و کفار مشرک می پردازد.[94] امام النسفي (٧١٠ هـ) در تفسیرش[95] و الواحدي (٤٦٨ هـ) در الوجيز[96] و جلال الدين السيوطي (٩١١ هـ) در الدر المنثور[97] و ابن أبي حاتم الرازي (٣٢٧ هـ) در تفسیرش به تفکیک کفار اهل کتاب از کفار مشرک می پردازند.
ابن أبي حاتم الرازي (٣٢٧ هـ) از اسامه بن زید رضی الله عنهما در تفسیر این آیه روایت می کند که می گوید: «كانَ النَّبِيُّ صلی الله علیه وسلم وأصْحابُهُ يَعْفُونَ عَنِ المُشْرِكِينَ وأهْلِ الكِتابِ كَما أمَرَهُمُ اللَّهُ، ويَصْبِرُونَ عَلى الأذى قالَ اللَّهُ تَعالى « ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِن قَبْلِكم ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا أذًى كَثِيرًا» وكانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم يَتَأوَّلُ في العَفْوِ ما أمَرَهُ اللَّهُ بِهِ حَتّى أذِنَ اللَّهُ فِيهِمْ».[98] این هم یکی دیگر از اقوال صحابی در تفکیک کفار اهل کتاب از کفار مشرک .
البحر المحيط أبو حيان (٧٤٥ هـ) هم با جدا کردن المُسْلِمُونَ والمُشْرِكُونَ واليَهُودُ دیدگاههای مختلفی را بیان می کند و اینکه این آیه در مورد كَعْبِ بْنِ الأشْرَفِ یهودی نازل شده که مشرکین را با اشعارش بر علیه رسول الله صلی الله علیه وسلم تحریک می کرد. [99]
فخر الدين الرازي (٦٠٦ هـ) در تفسيرش توضیح می دهد: منظور از آیه ی «ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِن قَبْلِكم ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا أذًى كَثِيرًا» انواع اذیتهای حاصله از یهود و نصارا و مشرکین بر مسلمین است(أنْواعُ الإيذاءِ الحاصِلَةِ مِنَ اليَهُودِ والنَّصارى والمُشْرِكِينَ لِلْمُسْلِمِينَ) و توضیح می دهد: وذَلِكَ لِأنَّهم كانُوا يَقُولُونَ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ، والمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ، وثالِثُ ثَلاثَةٍ، [به این شکل شرکیات غیر قابل انکار و چشم پوشی آنها را توضیح می دهد که باعث اذیت و آزار مسلمین می شود] وكانُوا يَطْعَنُونَ في الرَّسُولِ عَلَيْهِ الصَّلاةُ والسَّلامُ بِكُلِّ ما يَقْدِرُونَ عَلَيْهِ، (و با هر چه از دستشان بر می آمد بر رسول الله صلی الله علیه وسلم طعن وارد می کردند) کعب بن اشرف هم رسول الله صلی الله علیه وسلم را هجو می کرد و اینها مردم را به مخالفت با رسول الله صلی الله علیه وسلم تحریک می کردند. وأمّا المُشْرِكُونَ فَهم كانُوا يُحَرِّضُونَ النّاسَ عَلى مُخالَفَةِ الرَّسُولِ ويَجْمَعُونَ العَساكِرَ عَلى مُحارَبَةِ الرَّسُولِ ويُثَبِّطُونَ المُسْلِمِينَ عَنْ نُصْرَتِهِ. مشرکین هم مردم را به مخالفت با رسول الله صلی الله علیه وسلم تحریک می کردند و جهت جنگ با رسول الله صلی الله علیه وسلم ارتش و سرباز جمع می کردند و مسلمین را از یاری رسول الله صلی الله علیه وسلم منع می کردند. [100]
منابع دیگری چون الكَشاف امام الزمخشري (٥٣٨ هـ)[101] التحرير والتنوير ابن عاشور (١٣٩٣ هـ)[102] أضواء البيان محمد الأمين الشنقيطي (١٣٩٤ هـ)[103] تفسير الآلوسي (١٢٧٠ هـ)[104] فتح القدير للشوكاني (١٢٥٠ هـ)[105] تفسير ابن كثير (٧٧٤ هـ)[106] تفسير القرطبي (٦٧١ هـ)[107] و تفسير البغوي (٥١٦ هـ)[108] و تفسير ابن الجوزي (٥٩٧ هـ)[109] و تفسير السمرقندي (٣٧٣ هـ)[110] و دیگران از میان فرقه های معروف به اهل سنت در حین تفسیر این آیه به تفکیک کفار یهودی و کفار مشرک و کفار نصرانی پرداخته اند.
طبرسی از مفسرین مشهور شیعه هم که در قرن پنجم زندگی کرده باز با همین نگرش می گوید: « وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلْكِتَابَ» يعني اليهود والنصارى «وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشْرَكُوۤاْ» يعني كفار مكة وغيرهم.[111]
حالا باز شما پاسخ دهید که این مشرک کیست؟ و این مشرکین چه کسانی هستند که گروه و طائفه و دسته ای جداگانه از یهودی ها و نصرانی هستند؟ و مهمتر از آن اینکه: زمانی که با اینهمه شرکیات بواح یهود و نصارا باز الله تعالی آنها را با لفظ مشرک نام نبرده است چرا عده ای به ناحق از لفظ مشرک برای مسلمین استفاده می کنند؟
- مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلَاالْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ (بقره/105) کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد.
فیروز آبادی از مفسرین بزرگ اهل سنت در قرن هشتم با مثالی این کفار اهل کتاب و کفار مشرک را از هم جدا می کند و می گوید: «مَّا يَوَدُّ » تمنا و آرزو نمی کنند « ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ ٱلْكِتَابِ » كعب بن الأشرف وأصحابش «وَلاَ ٱلْمُشْرِكِينَ » مشرکین عرب، أبو جهل وأصحابش.[112]
امام نسفی هم در تفسیر خودش (مدارك التنزيل وحقائق التأويل) در ذیل این آیه روشن می کند که: « الَّذِينَ كَفَرُوا جِنْسٌ، تَحْتَهُ نَوْعانِ: أهْلُ الكِتابِ والمُشْرِكُونَ »[113] کفار جنس است، زیر مجموعه اش دو نوع است: أهْلُ الكِتابِ والمُشْرِكُونَ . باز در تفسير فخر الدين الرازي (٦٠٦ هـ) همین تقسیم بندی را مشاهده می کنیم و با دلیلی دیگر از سوره ی بینه ضمن تفکیک کفار اهل کتاب از کفار مشرک در توضیح این آیه می گوید: الَّذِينَ كَفَرُوا جِنْسٌ، تَحْتَهُ نَوْعانِ: أهْلُ الكِتابِ والمُشْرِكُونَ، والدَّلِيلُ عَلَيْهِ قَوْلُهُ تَعالى: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن أهْلِ الكِتابِ والمُشْرِكِينَ (بینه/1)[114]
ابوبکر جزائری از مفسرین معاصر نجدیت هم می گوید: الله تعالی بندگان مومنش را آگاه می کند به اینکه کافرین از اهل کتاب و سایر کفار از مشرکین بت پرست دوست ندارند از سوی خدایتان خیری به شما برسد .[115] به این شکل کفار اهل کتاب را از کفار مشرک جدا می کند.
تفسیر الميسر که توسط مجمع الملك فهد تدوین شده در تفسیر این آیه باز کفار اهل کتاب را از مشرکین جدا می کند.[116] المختصر في التفسير هم که توسط مركز تفسير تهیه شده باز در تفسیر این آیه کفار مورد نظر در این آیه را به دو دسته ی اهل کتاب و مشرکین تقسیم می کند.[117] السعدي (١٣٧٦ هـ) هم باز کفار یهودی را از مشرکین جدا می کند.[118] أبو بكر الجزائري (١٤٣٩ هـ) با جدا کردن کفار اهل کتاب از کفار مشرک به تفکیک این کفار در تفسیر این آیه می پردازد.[119] ابن جُزَيّ (٧٤١ هـ) همین توضیحات را در دسته بندی کفار اهل کتاب و کفار مشرک موجود در این آیه آورده است.[120]
تفسير امام الطبري (٣١٠ هـ)[121] و تفسير السمرقندي (٣٧٣ هـ)[122] و تفسير ابن أبي زمَنَين (٣٩٩ هـ)[123] و تفسير ابن كثير (٧٧٤ هـ)[124] و تفسير القرطبي (٦٧١ هـ)[125] و سایر تفاسیر معتبر فرقه های معروف به اهل سنت نیز باز در تفسیر این آیه به تفکیک کفار یهودی و کفار نصرانی از کفار مشرک پرداخته اند.
ابن الجوزي (٥٩٧ هـ) هم در تفسیرش از قول ابن عباس رضی الله عنهما در تفسیر این آیه روایت می کند که «ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن أهْلِ الكِتابِ» ابن عباس گفته است که اهل کتاب یهود مدینه و نصاری نجران هستند «هم يَهُودُ المَدِينَةِ، ونَصارى نَجْرانَ» و مشرکین هم مشرکین اهل مکه هستند: فالمُشْرِكُونَ مُشْرِكُو أهْلِ مَكَّةَ.. [126] اینهم یکی دیگر از اقوال صحابه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم در تفکیک کفار یهودی و نصرانی از کفار مشرک.
طبرسی از مفسرین قرن پنجم شیعه نیز باز با تمایز و فرق گذاشتن میان کفار اهل کتاب از کفار مشرک می گوید: معنای این آیه این است که کافرین از اهل کتاب دوست ندارند و همچنین مشرکین به الله از بندگان بتها دوست ندارند که الله چیزی از خیر بر شما نازل کند.[127]
حالا باز شما پاسخ دهید که این مشرک کیست؟ و این مشرکین چه کسانی هستند که گروه و طائفه و دسته ای جداگانه از یهودی ها و نصرانی هستند؟ و مهمتر از آن اینکه: زمانی که با اینهمه شرکیات بواح کفار یهود و نصارا باز الله تعالی آنها را با لفظ مشرک نام نبرده است چرا عده ای به ناحق از لفظ مشرک برای مسلمین استفاده می کنند؟
- وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَ مِنَ الَّذِينَأَشْرَکُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْيُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ (بقره/96) و آنان را (یهود را) حریصترین مردم بر زندگی (این دنیا) خواهی یافت، حتّی طمعکارتر از مشرکان (لذا ) هر یک از آنان دوست دارد هزار سال عمر کند.
فیروز آبادی می گوید: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ » يا محمد يعني اليهود « أَحْرَصَ ٱلنَّاسِ عَلَىٰ حَيَاةٍ » بر ماندگاری در دنیا «وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشْرَكُواْ » حتی ازمشرکین عرب هم باز حریص تر هستند.[128] تفسير امام الطبري (٣١٠ هـ)[129] و تفسير السمرقندي (٣٧٣ هـ)[130] و الوجيز الواحدي (٤٦٨ هـ)[131] و تفسير البغوي (٥١٦ هـ)[132]و الوجيز ابن عطية (٥٤٦ هـ)[133] و تفسير ابن الجوزي (٥٩٧ هـ)[134] و تفسير فخر الدين الرازي (٦٠٦ هـ)[135] و تفسير القرطبي (٦٧١ هـ)[136]و تفسير الثعالبي (٨٧٥ هـ)[137]و فتح القدير الشوكاني (١٢٥٠ هـ)[138] و التحرير والتنوير ابن عاشور (١٣٩٣ هـ)[139] و دیگران با جدا کردن کفار یهودی از کفار مشرک باز همین دیدگاه را بیان می کنند.
ابوبکر الجزائری نجدی هم باز در تفسیر این آیه با تمایز میان کفار یهودی از کفار مشرک می گوید: الله تعالی خبر می دهد که یهود حریص ترین انسانها هستند بر زندگی در دنیا حتی از مشرکینی که یکی از آنها دوست دارد هزار سال زندگی کند.[140]
در تفسير السعدي (١٣٧٦ هـ) و ذیل این آیه آمده است که یهودی ها: از تمام انسانها بر زندگی حریصترین هستند، حتى من المشركين الذين لا يؤمنون بأحد من الرسل والكتب. حتی از مشرکینی که به یکی از پیامبران و کتب هم ایمان ندارند.
تفسیر الميسرمجمع الملك فهد و المختصر في التفسير مركز تفسير[141]هم باز تفکیک کفار یهودی از کفار مشرک همین دیدگاه را در تفسیر این آیه بیان می کنند. [142]
تفسیر المیزان طباطبائی در میان شیعیان جعفری هم باز با جدا کردن یهودی ها از مشرکین بیان می کند که یهود (ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا): حتی از مشرکین هم حریصتر هستند نسبت به زندگی این دنیا.[143]
حالا باز شما پاسخ دهید که این مشرک کیست؟ و این مشرکین چه کسانی هستند که گروه و طائفه و دسته ای جداگانه از یهودی ها و نصرانی هستند؟ و مهمتر از آن اینکه: زمانی که با اینهمه شرکیات بواح کفار یهود و نصارا باز الله تعالی آنها را با لفظ مشرک نام نبرده است چرا عده ای به ناحق از لفظ مشرک برای مسلمین استفاده می کنند؟
- یهودی ها و نصرانی ها و مشرکین می گفتند که ابراهیم علیه السلام یکی از آنها بوده اما الله تعالی می فرماید: مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلَکِن کَانَ حَنِیفاً مُّسْلِماً وَمَا کَانَ مِنَالْمُشْرِکِینَ (آل عمران/67) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، ولیکن بر حق و مسلمان بود، و همچنین از زمره مشرکان هم نبود.
وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ در آیه ی : وقالُوا كُونُوا هُودًا أوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إبْراهِيمَ حَنِيفًا وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ (بقره/135) هم همین معنا را دارد.
در اینجا لازم است که شما یا از اهل علم در فن زبان عربی تبعیت کنید یا خودتان سررشته ای صحیح داشته باشید. چون در اینجا «واو» می تواند وظایف مختلفی را ایفا کند. مثلاً الله تعالی می فرماید: أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ ( توبه/3) در اینجا شما باید سررشته ای از ترجمه داشته باشید و گرنه اگر بخواهید لفظ به لفظ و با فهم غیر عربی خودتان ترجمه کنید می شود همان برداشت برادرمان عبدالله که تازه از جاهلیت توبه کرده و وارد دایره ی اسلام شده است که می گفت تعجب کردم این آیه می گوید: الله از مشرکین و پیامبرش بری و بیزار است!
در این آیه : مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلَکِن کَانَ حَنِیفاً مُّسْلِماً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (آل عمران/67) با «واو» استئناف مشرکین از یهود و نصارا جدا شده اند و «واو» استئناف در ادبیات عرب با «واو» عطف تفاوت اساسی دارد. همین نگرش باعث شده است که به قول أبو حيان (٧٤٥ هـ) در البحر المحيط: در مورد همین«وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ» در این آیه سه دیدگاه به وجود آمده است.[144] زمانی که «واو» استئناف به کار می رود ارتباط جمله ی بعد از خود را با جمله ی قبلی قطع می کند. «واو» استئناف مثل: وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ (بقره/282) و از الله پرهیز کنید و الله به شما یاد می دهد.
امام الطبري (٣١٠ هـ) در تفسیرش می گوید: ابرایهم نه یهودی بود و نه نصرانی بود و نه از مشرکین بود. مشرکینی که اصنام و اوثان یا مخلوقاتی غیر از خالقشان را می پرستند.[145]
السمرقندي (٣٧٣ هـ) در تفسیر خودش می گوید: « مَا كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَلا نَصْرانِيًّا » ابرهیم علیه السلام نه بر دین یهودی بود و نه بر دین نصرانیت « وَلكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً أي مخلصاً وَما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» یعنی مخلص بود و جزو مشرکین نبود، یعنی: مَا كانَ یعنی بر دین آن مشرکین هم نبود.[146]
فیروز آبادی در تفسیر خودش در مورد جنگ روانی یهودی ها و نصرانی ها و مشرکین که هر کدام خودشان را بر دین ابراهیم می دانستند توضیح می دهد که: أن إبراهيم لم يكن يهودياً ولا نصرانياً، ابراهیم نه یهودی بوده و نه نصرانی، و الله تعالی روشن می کند که «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً» على دين اليهود « وَلاَ نَصْرَانِيّاً » على دين النصارى « وَلَكِن كَانَ حَنِيفاً » حاجاً « مُّسْلِماً » مخلصاً « وَمَا كَانَ مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ» بر دین مشرکین هم نبود. [147]
امام النسفي (٧١٠ هـ) در تفسیرش ذیل این آیه کلمه مشرکین را، هم در لفظ لغوی و عرفی آن برای یهود و نصارا به کار می برد و هم در لفظ شرعی آن و می گوید: كَأنَّهُ أرادَ بِالمُشْرِكِينَ اليَهُودَ والنَصارى، لِإشْراكِهِمْ بِهِ عُزَيْرًا والمَسِيحَ، أوْ ما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ كَما لَمْ يَكُنْ مِنهم.
ابن جُزَيّ (٧٤١ هـ) در تفسیرش می گوید: «مَا كَانَ إِبْرَٰهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً» ردٌّ على اليهود والنصارى «وَمَا كَانَ مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ» نفيٌ للإشراكِ الذي هو عبادةُ الأوثان.
الإيجي (٩٠٥ هـ) در جامع البيان ضمن بیان این مسائل ذکر می کند که با وجود شرک یهود در مورد عزیر و شرک نصارا در مورد مسیح، «وما كانَ مِنَ الُمشْرِكِينَ» رَدٌّ على مشركي قريش في زعمهم أنّهم على دينِ إبراهيمَ، [148] ردی است بر مشرکین قریش که گمان می کردند بر دین ابراهیم هستند. یا به قول امام البيضاوي (٦٨٥ هـ) [149] در تفسیرش و أبو السعود (٩٨٢ هـ) در تفسیرش[150] : ورَدٌّ لِادِّعاءِ المُشْرِكِينَ أنَّهم عَلى مِلَّةِ إبْراهِيمَ عَلَيْهِ السَّلامُ. ردی است بر ادعای مشرکین مبنی بر اینکه آنها از ملت ابراهیم علیه السلام هستند.
الآلوسي (١٢٧٠ هـ) هم در تفسیر خودش ضمن بیان دیدگاههای مختلف و رد اینکه ابراهیم علیه السلام جزو یهودی ها یا جزو مشرکین باشد در مورد «وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ» بیان می کند: أيْ عَبَدَةِ الأصْنامِ كالعَرَبِ الَّذِي كانُوا يَدَّعُونَ أنَّهم عَلى دِينِهِ، أوْ سائِرِ المُشْرِكِينَ. مشرکین یعنی: بت پرستان عربی که ادعا می کردند بر دین ابراهیم هستند، یا سایر مشرکین. [151]
ابوبکر الجزائری نجدی هم همین تقسیم بندی را در تفسیر خودش ارائه می دهد و می گوید: ابراهیم نه یهودی بود نه نصرانی، بلکه مسلمانی حنیفِ موحد و مطیع پروردگارش بود و همچنین از مشرکین نبود.[152] تفسیر الميسر مجمع الملك فهد هم همین توضیحات در جدا بودن یهودی ها و نصرانی ها و مشرکین را ارائه می دهد.[153] المختصر في التفسير مركز تفسير هم با توضیحاتی تکمیلی بیان می کند : ما كان إبراهيمُ عليه السلام على الملةِ اليهودية، ولا على النصرانية،…، وما كان من المشركين به كما يزعم مشركو العرب أنهم على ملته.[154] ابراهیم علیه السلام بر ملت یهودی نبود، بر ملت نصرانی هم نبود، و جزو مشرکین به الله هم نبود همانگونه که مشرکین عرب گمان می کردند آنها بر ملت ابراهیم هستند.
عبدالرحمن السعدي (١٣٧٦ هـ) هم ضمن بیان توضیحاتی کافی در مورد این آیه در تفکیک و جدا بودن کفار یهودی و کفار مشرک و کفار نصرانی از همدیگر می گوید: أن الله تعالى برأ خليله من اليهود والنصارى والمشركين، وجعله حنيفا مسلما،…. وأما من نبذ ملته وراء ظهره كاليهود والنصارى والمشركين، فليسوا من إبراهيم وليس منهم.[155] الله تعالی دوست و خلیلش را از یهود و نصارا و مشرکین بری کرد، و او را مسلمانی حنیف قرار داد،… و اما کسانی چون یهود و نصارا و مشرکین که از دین ابراهیم [که همین اسلام پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم است] دوری کرده اند، از ابرهیم نیستند و ابراهیم هم از آنها نیست.
ابن عاشور (١٣٩٣ هـ) هم در التحرير والتنوير در تفسیر این آیه می گوید: وقالَ وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ فَنَفى عَنْ إبْراهِيمَ مُوافَقَةَ اليَهُودِيَّةِ، ومُوافَقَةَ النَّصْرانِيَّةِ، ومُوافَقَةَ المُشْرِكِينَ،. و به این شکل هر سه دسته از کفار یهودی و کفار نصرانی و کفار مشرک را از هم جدا می کند. [156]
طبرسی شیعه ی جعفری نیز باز در تفسیر این آیه می گوید: الله تعالی ابراهیم را از اینکه یهودی یا نصرانی باشد بری می داند، « وَمَا كَانَ مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ» … گفته شده که معنایش این است که ابراهیم بر اساس آنچه مشرکین عرب ادعا می کردند مشرک نبوده.[157]
[1] قال ابن عباس رضي الله عنهما: “الصوامع: التي تكون فيها الرهبان، والبِيَع: مساجد اليهود، وصلوات: كنائس النصارى، والمساجد: مساجد المسلمين” أخرجه عبد بن حميد وابن أبي حاتم في “التفسير”.
[2] قال مقاتل بن سليمان في “تفسيره” (2/ 385، ط. دار الكتب العلمية) عند تفسير قوله تعالى: ﴿وَلَوْلَا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللهِ كَثِيرًا﴾: [كل هؤلاء الملل يذكرون اللهَ كثيرًا في مساجدهم، فدفع الله عز وجل بالمسلمين عنها
[3] كتب رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم لأسقف بني الحارث بن كعب وأساقفة نجران وكهنتهم ومن تبعهم ورهبانهم: «أنّ لهم على ما تحت أيديهم من قليل وكثير من بيعهم وصلواتهم ورهبانيتهم، وجوار الله ورسوله صلى الله عليه وآله وسلم، ألّا يُغَيَّرَ أسقف عن أسقفيته، ولا راهب عن رهبانيته، ولا كاهن عن كهانته، ولا يغير حق من حقوقهم، ولا سلطانهم، ولا شيء مما كانوا عليه؛ ما نصحوا وأصلحوا فيما عليهم، غيرَ مُثقَلين بظلم ولا ظالمين» أخرجه أبو عبيد القاسم بن سلام في كتاب “الأموال” (ص: 244، ط. دار الفكر)، وأبو عمر بن شبة النُّمَيْري في “تاريخ المدينة المنورة” (2/ 584-586، ط. دار الفكر)، وابن زنجويه في “الأموال” (2/ 449، ط. مركز فيصل للبحوث)، وابن سعد في “الطبقات الكبرى” (1/ 264، ط. دار صادر)، والحافظ البيهقي في “دلائل النبوة” (5/ 389، ط. دار الكتب العلمية)، وذكره الإمام محمد بن الحسن الشيباني في كتاب “السير” (1/ 266، ط. الدار المتحدة للنشر).
[4] فروى الإمام الطبري في “تاريخه” (2/ 449، ط. دار الكتب العلمية): [عن خالد وعبادة، قالا: صالح عمر أهل إيلياء بالجابية، وكتب لهم: بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما أعطى عبدُ الله عمرُ أميرُ المؤمنين أهلَ إيلياء من الأمان؛ أعطاهم أمانًا لأنفسهم وأموالهم ولكنائسهم وصلبانهم وسقيمها وبريئها وسائر ملتها: أنه لا تُسكَنُ كنائسُهم ولا تُهدَمُ ولا يُنتَقَصُ منها ولا مِن حَيِّزها ولا من صَلِيبهم ولا من شيء من أموالهم، ولا يُكرَهون على دينهم، ولا يُضَارَّ أحد منهم.. وعلى ما في هذا الكتاب عهد الله وذمة رسوله صلى الله عليه وآله وسلم وذمة الخلفاء وذمة المؤمنين إذا أعطوا الذي عليهم من الجزية. شهد على ذلك: خالد بن الوليد، وعمرو بن العاص، وعبد الرحمن بن عوف، ومعاوية بن أبي سفيان وكتب وحضر سنة خمس عشرة] اهـ. / وكتب لأهل لُدّ كتابًا مماثلًا جاء فيه: “بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما أعطى عبدُ الله عمر أمير المؤمنين أهلَ لُدّ ومن دخل معهم من أهل فلسطين أجمعين؛ أعطاهم أمانًا لأنفسهم وأموالهم ولكنائسهم وصُلُبهم وسقيمهم وبريئهم وسائر ملتهم: أنه لا تُسكَن كنائسهم ولا تُهدَم ولا يُنتَقَص منها ولا مِن حيزها ولا مللها ولا مِن صُلُبهم ولا من أموالهم، ولا يُكرَهون على دينهم، ولا يُضَارَّ أحد منهم”.
[5] أعطى خالد بن الوليد رضي الله عنه الأمان لأهل دمشق على كنائسهم، وكتب لهم به كتابًا؛ كما ذكره البلاذري في “فتوح البلدان” (ص: 120، ط. لجنة البيان العربي). وكذلك فعل شرحبيل بن حسنة رضي الله عنه بأهل طبرية؛ فأعطاهم الأمان على أنفسهم وكنائسهم؛ كما ذكره البلاذري في “فتوح البلدان” (ص: 115). وطلب أهل بعلبك من أبي عبيدة عامر بن الجراح رضي الله عنه الأمان على أنفسهم وكنائسهم فأعطاهم بذلك كتابًا؛ كما جاء في “فتوح البلدان” (ص: 129)، وكذلك فعل مع أهل حمص وأهل حلب؛ كما جاء في “فتوح البلدان” (ص: 130، 146). وأعطى عياض بن غنم رضي الله عنه لأهل الرقة الأمان على أنفسهم والسلامة على كنائسهم وكتب لهم بذلك كتابًا؛ ذكره البلاذري في “فتوح البلدان” (ص: 172). وكذلك فعل حبيب بن مسلمة رضي الله عنه بأهل دَبِيل، وهي مدينة بأرمينية؛ حيث أمَّنهم على أنفسهم وأموالهم وكنائسهم وبِيَعِهم نصاراها ومجوسها ويهودها شاهدهم وغائبهم. وكتب لهم بذلك كتابًا، وكان ذلك في عهد الخليفة الراشد عثمان بن عفان رضي الله عنه؛ كما في “فتوح البلدان” (ص: 199).
[6] سیره حلبی، ج ۳ / ۲۳۹
[7] فقد ورد في مسائل الإمام أحمد وابن راهويه ص 2 /634 أن الصلاة في الكنيسة جائزة إذا كانت نظيفة. وكذلك أجاز ابن قدامة (الحنابلة) الصلاة في الكنائس النظيفة في المغني ص2/ 57: «ولا بأس في الصلاة في الكنيسة النظيفة…»، ويقول أيضًا في المغني ص7 /283: «وهذا اتفاق منهم (الصحابة) على إباحة دخولها وفيها الصور، ولأن دخول الكنائس والبيع غير محرم»
[8] دعاه بطريرك (إيليا/ القدس) لزيارة كنيسة القيامة، وفي الأثناء حان وقت الصلاة فسأل عمر البطريرك: أين أصلي؟ فقال البطريرك: هنا، أي في الكنيسة، فقال: «ما كان لعمر أن يصلي في كنيسة فيأتي المسلمون من بعدي ويقولون هنا صلى عمر، ثم يجعلونها مسجداً» / نیز تاریخ ابن خلدون 2/ 225، ط. دار إحياء التراث العربي): [أنَّ عمر بن الخطاب رضي الله عنه لمّا دخل بيتَ المقدس حان وقت الصلاة وهو في إحدى الكنائس، فقال لأسقفها: أريد الصلاة، فقال له: صلِّ موضعَك، فامتنع وصلّى على الدرجة التي على باب الكنيسة منفردًا، فلما قضى صلاته قال: “لو صلَّيْتُ داخلَ الكنيسة أخذها المسلمون بعدى وقالوا: هنا صلَّى عمر
[9] تفسير الرازي — فخر الدين الرازي (٦٠٦ هـ) قَوْلُهُ تَعالى: ﴿قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ولا بِاليَوْمِ الآخِرِ ولا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ ورَسُولُهُ ولا يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وهم صاغِرُونَ﴾ اعْلَمْ أنَّهُ تَعالى لَمّا ذَكَرَ حُكْمَ المُشْرِكِينَ في إظْهارِ البَراءَةِ عَنْ عَهْدِهِمْ، وفي إظْهارِ البَراءَةِ عَنْهم في أنْفُسِهِمْ، وفي وُجُوبِ مُقاتَلَتِهِمْ، وفي تَبْعِيدِهِمْ عَنِ المَسْجِدِ الحَرامِ، وأوْرَدَ الإشْكالاتِ الَّتِي ذَكَرُوها، وأجابَ عَنْها بِالجَواباتِ الصَّحِيحَةِ ذَكَرَ بَعْدَهُ حُكْمَ أهْلِ الكِتابِ، وهو أنْ يُقاتَلُوا إلى أنْ يُعْطُوا الجِزْيَةَ، فَحِينَئِذٍ يُقَرُّونَ عَلى ما هم عَلَيْهِ بِشَرائِطَ، ويَكُونُونَ عِنْدَ ذَلِكَ مِن أهْلِ الذِّمَّةِ والعَهْدِ
[10] أخرجه أحمد في المسند 3/99، والطبري في التفسير 5/710 من حديث أنس – رضي الله عنه -، وفسره السرخسي في المبسوط 10/24 بالدخول تحت راية المشركين. وقال ابن القيم في أحكام أهل الذمة 1/210: الصحيح أن معناه: مباعدتهم وعدم مساكنتهم.
[11]أخرجه أبو داود في السنن، رقم 2645، والترمذي في الجامع، رقم 1604، وسعيد بن منصور في السنن، رقم 2663، 2664، وذكره الألباني في صحيح الجامع، رقم 1474 من حديث جرير بن عبدالله – رضي الله عنه –
[12] جامع الترمذی 1605 / أخرجه البزار (رقم 4569، 4570)، والحاكم وصحّحه (2|141 – 142)، وأبو نعيم في أخبار أصبهان (1|123)أخرجه أبو داود (رقم 2780)، والطبراني في الكبير (رقم 7023 – 7024). ويشهد له مُرسل قيس بن أبي حازم عن النبي أنه قال: ((إني بريءٌ من كل مسلم مع مُشْرِك، ألا لا تَرَاءَى ناراهُما)). أخرجه النسائي (رقم 4780)، وانظر: سنن أبي داود (رقم 2638)، وجامع الترمذي (رقم 1604)، والعلل الكبير له (2|686 – 687 رقم 285)، وعلل الدارقطني (4|89|أ – ب ).
[13] أخرجه الحاكم في المستدرك 2/141 (2627)وصححه ووافقه الذهبي.
[14] أخرجه أبو داود(2787)
[15] حمود بن عبد الله التويجري ، تحفة الإخوان بما جاء في الموالاة والمعاداة والحب والبغض والهجران، مؤسسة النور للطباعة والتجليد – الرياض، 1383ق، ص 27 / وظاهر هذا الحديث العموم لكل من جامع المشركين وساكنهم اختيارا منه لذلك لا اضطرارا وعجزا
[16] ابن عبد البر، الاستذكار، ج8، ص224؛ مناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج6، ص111،1356؛ ماوردی، الحاوی فی فقه الشافعی، ج14، ص104-105.
[17] رواه النسائي (7/148) ، وأحمد (4/365) (18258). وقال الألباني في ((صحيح سنن النسائي)): صحيح. / نیز : عن أبي اليسر كعب بن عمرو رضي الله عنه قال: يا رسول الله ابسط يدك حتى أبايعك واشترط علي فأنت أعلم بالشرط، قال: أَتَيْتُ النبيَّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم وهو يبايعُ فقلتُ يا رسولَ اللهِ ابسُطْ يدَك حتى أبايعَك واشتَرِطْ عَلَيَّ فأنت أعلمُ قال أبايعُك على أن تعبدَ اللهَ وتُقِيمَ الصلاةَ وتؤتيَ الزكاةَ وتناصحَ المسلمينَ وتفارقَ المُشْرِكَ (أخرجه النسائي (4177)، وأحمد (19253)، والبيهقي (18207)) / عن جرير رضي الله عنه قال: (بايعت رسول الله صلى الله عليه وسلم على إقام الصلاة وإيتاء الزكاة والنصح لكل مسلم وعلى فراق المشركين) رواه النسائي. وفي رواية له قال جرير: (أتيت النبي صلى الله عليه وسلم وهو يبايع، فقلت: يا رسول الله ابسط يدك حتى أبايعك واشترط علي فأنت أعلم، قال: أبايعك على أن تعبد الله وتقيم الصلاة وتؤدي الزكاة وتناصح المسلمين وتفارق المشركين.
[18] أخرجه الإمام أحمد (رقم 20037، 20043)، والنسائي (رقم 2436، 2568)، وابن ماجه (رقم 234، 2536)، والحاكم وصحّحه (4|600)، من حديث بهز بن حكيم عن أبيه عن جدّه معاوية بن حَيْدة. وقد توبع بهزٌ على أصل الحديث، مما يزيد حديثَه قوّة، فأخرجه الإمام أحمد (رقم 20011)، وابن حبان (رقم 160)، من طريق أبي قَزَعة سُويد بن حُجَير، عن حكيم بن معاوية، عن أبيه معاوية بن حَيْدة بنحوه، إلا أنه خالف في آخر الحديث، وانظر التعليق على هذه المخالفة في تحقيق مسند أحمد (33|215). / قلت يا نبي الله ما أتيتك حتى حلفت أكثر من عددهن – لأصابع يديه – ألا آتيك، ولا آتي دينك، وإني كنت امرءاً لا أعقل شيئاً إلا ما علمني الله ورسوله، وإني أسألك بوجه الله عز وجل بما بعثك ربك إلينا؟ قال: بالإسلام، قال: قلت: وما آيات الإسلام؟ قال: أن تقول: أسلمت وجهي إلى الله عز وجل وتخليت، وتقيم الصلاة، وتؤتي الزكاة، كل مسلم على مسلم محرم، أخوان نصيران، لا يقبل الله عز وجل من مشرك بعدما أسلم عملاً أو يفارق المشركين إلى المسلمين
[19] سنن ابن ماجه 2633
[20] الألباني: السلسلة الصحيحة 6/847 / صحيح أبي داود 2999 / يَقولُ يَزيدُ بنُ عبدِ اللهِ: بَينا نحنُ بالمِربَدِ إذ أتَى علَينا أعرابيٌّ شَعِثُ الرَّأسِ معَهُ قِطعةُ أديمٍ أو قِطعةُ جِرابٍ فقُلنا كأنَّ هذا ليسَ مِن أهلِ البلَدِ فقالَ أجَلْ هذا كتابٌ كتبَهُ لي رسولُ اللَّهِ صلَّى اللَّهُ علَيهِ وسلَّمَ فقالَ القَومُ هاتِ فأخذتُهُ فقرأتُهُ فإذا فيهِ بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ هذا كتابٌ مِن محمَّدٍ النَّبيِّ رسولِ اللَّهِ لبَني زُهَيْرِ بنِ أُقَيْشٍ قالَ أبو العلاءِ وَهُم حَيٌّ مِن عُكْلٍ إنَّكم إن شَهِدتُم أن لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ وأقمتُمُ الصَّلاةَ وآتَيتُمُ الزَّكاةَ وفارَقتُمُ المشرِكينَ وأعطَيتُمْ منَ الغَنائمِ الخُمُسَ وسَهْمَ النَّبيِّ صلَّى اللَّهُ علَيهِ وسلَّمَ والصَّفيَّ وربَّما قالَ وصَفيَّهُ فأنتُمْ آمِنونَ بأمانِ اللَّهِ وأمانِ رسولِهِ / در سنن ابی داود : مِنْ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم لِبَنِي زُهَيْرِ بْنِ أُقَيْشٍ أَنَّهُمْ إِنْ شَهِدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ وَفَارَقُوا الْمُشْرِكِينَ وَأَقَرُّوا بِالْخُمُسِ فِي غَنَائِمِهِمْ وَسَهْمِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم وَصَفِيِّهِ فَإِنَّهُمْ آمِنُونَ بِأَمَانِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ
[21] راغب اصفهانی ، المفردات فی غریب القرآن ، ص 433 : « الکفر فی اللغة ستر الشئ ، و وصف اللیل بالکافر لستره الاشخاص ، والزراعة لستره البذر فی الارض … و کفران النعمة لسترها بترک اداء شکرها ، واعظم الکفر جحود الوحدانیة او الشریعة او النبوه … »
[22] معجم مقاییس اللغة ، ج 5 ، ص 91 : « کفر ( الکاف و الفاء والراء ) اصل صحیح ، یدل علی معنی واحد وهو الستر و التغطیه ، یقال لمن غطی درعه بثوب قد کفر درعه ، … والکفر ضد الایمان ، سمی به لانه تغطیة الحق و کذلک کفران النعمة جحود و سترها »
[23] لسان العرب ، ج 5 ، ص 144 : « الکفر نقیض الایمان … والکفر کفر النعمه هو نقیض الشکر ، الکفر جحودالنعمة و هو ضد الشکر … و الکافر الزارع … والکفر بالفتح التغطیة »
[24] تاج العروس ، ج 3 ، ص 535 : « الکفر بالضم ضد الایمان ویفتح ، و اصل الکفر من الکفر بالفتح مصدرکفر بمعنی الستر »
[25] مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 474 : « قوله – تعالی « ولاتکونوا اول کافر به » ، ای اول من کفر وجحد … ، فالکافر الجاحد للخالق … و الکفر بالفتح التغطیة »
[26] صحاح اللغة ، ج 2 ، ص 807 : « الکفر ضد الایمان ، قد کفر بالله کفرا … و الکفر ایضا جحود النعمة و هوضد الشکر … والکفر بالفتح التغطیه ، و قد کفرت الشئ الکفره بالکسرکفرا ای سترته … . و الکافر اللیل المظلم … والکافر الذی کفر درعه بثوبه و الکافر البحر … والکافر الزارع لانه یغطی البذر بالتراب … »
[27] راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ مفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودی، دمشق بیروت، دارالعلم الدارالشامیة، ۱۴۱۲ق، چاپ اول، ص۴۵۱./ مشرک، اسم فاعل از ریشه «شرک» است که در لغت به معنی مخلوط شدن مالکیت
[28] لسان العرب، ج۱۰، ص۴۴۹.
[29] عبد العزيز سالم، تاریخ عرب قبل ازاسلام، ص396.
[30] صحيح أبي داود۲۵۱۴/ صحيح مسلم: ۱۹۱۷/ بحار الانوار ۱۰۳
[31] صحیح ابن حبان 81/ مسند البزار ۱۷۵/ أحمد شاكر، عمدة التفسير 2/76
[32] البخاري (6104) ، ومسلم (60)
[33] الشاطبی، الموافقات / أنَّ الِاقْتِصَارَ عَلَى الْكِتَابِ رَأْيُ قَوْمٍ لَا خَلَاقَ لَهُمْ، خَارِجِينَ عَنِ السُّنَّةِ؛ إِذْ عَوَّلُوا عَلَى مَا بَنَيْتَ عَلَيْهِ من أن الكتاب فيه بيان كل شئ، فَاطَّرَحُوا أَحْكَامَ السُّنَّةِ فَأَدَّاهُمْ ذَلِكَ إِلَى الِانْخِلَاعِ عَنِ الْجَمَاعَةِ وَتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ عَلَى غَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ
[34] الإمام أحمد في مسنده : 17415 – حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا ابْنُ لَهِيعَةَ، عَنْ أَبِي قَبِيلٍ، قَالَ: لَمْ أَسْمَعْ مِنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ إِلَّا هَذَا الْحَدِيثَ . قَالَ ابْنُ لَهِيعَةَ: وَحَدَّثَنِيهِ يَزِيدُ بْنُ أَبِي حَبِيبٍ، عَنْ أَبِي الْخَيْرِ، عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ الْجُهَنِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: ” هَلَاكُ أُمَّتِي فِي الْكِتَابِ وَاللَّبَنِ ” . قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ، مَا الْكِتَابُ وَاللَّبَنُ ؟ قَالَ: ” يَتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ فَيَتَأَوَّلُون َهُ عَلَى غَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللهُ، وَيُحِبُّونَ اللَّبَنَ فَيَدَعُونَ الْجَمَاعَاتِ وَالْجُمَعَ وَيَبْدُونَ “
[35] قال الإمام أحمد في مسنده : 17318 – حَدَّثَنَا حَسَنُ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ لَهِيعَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو قَبِيلٍ، قَالَ: سَمِعْتُ عُقْبَةَ بْنَ عَامِرٍ، يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ” إِنَّمَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي الْكِتَابَ وَاللَّبَنَ ” قَالَ: قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ، مَا بَالُ الْكِتَابِ ؟ قَالَ: ” يَتَعَلَّمُهُ الْمُنَافِقُونَ ثُمَّ يُجَادِلُونَ بِهِ الَّذِينَ آمَنُوا ” فَقِيلَ: وَمَا بَالُ اللَّبَنِ ؟ قَالَ: ” أُنَاسٌ يُحِبُّونَ اللَّبَنَ، فَيَخْرُجُونَ مِنَ الْجَمَاعَاتِ وَيَتْرُكُونَ الْجُمُعَاتِ “
[36] مصنّف بن أبي شيبة، كتاب الجهاد، ما قالوا في الرجل يسلم ثم يرتد ما يصنع به، (6/438) حديث رقم 32111
[37] راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ذيل کلمه صلاة. / «اصل صلاة براي دعا بوده و از باب نامگذاري كل به جزء بر نماز اطلاق گشته كه بخشي از اجزاي آن دعاست»
[38] مسلم1431/ السيوطي، الجامع الصغير608
[39] راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ذيل کلمه صلاة.
[40] شرح العمده ابن تیمیه (۲/۳۰ – ۳۱).
[41] المغنی (۳/۵) ابن قدامه والشرح الكبیر (۳/۵) و الانصاف فی معرفه الراجج من اغلاف (۳/۵) و التعریفات جرجانی (۱۷۴).
[42] متفق علیه / مسند الشافعي ، ص ۵۵ ؛ السنن الكبرى للبيهقي ، ج ۲ ، ص ۳۴۵ ؛ سنن الدارقطني ، ج ۱ ، ص ۲۷۹ – ۲۸۰ ،ح ۱۰۵۶ ؛ معرفة السنن و الآثار ، ج ۲ ، ص ۱۷۷ ، ح ۱۱۴۲ . بحارالانوار، ج 85، ص 292
[43] العین, خلیلبن احمد، ج 2، ص 177، ذیل «حدث»
[44] تهذیب اللغه ازهرى، ج 4، ص 405، ذیل «حدث»
[45] ابنحجر عسقلانى، 1300ـ1301، ج 1، ص173
[46] ابنتیمیه، ص 5؛ سخاوى، ج 1، ص 21؛
[47] لسان العرب، ج۱۵، ص۳۹۵.
[48] منتهی الارب، چاپ اسلامیه افست، ج۴، ص۱۳۳۳.
[49] ابن درید، محمد بن حسن، جمهرة اللغة، ج 1، ص 86، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ اول؛ ابن فارس، أحمد، معجم مقاییس اللغة، ج 2، ص 29، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، 1404ق.
[50] سعدی، ابو جیب، القاموس الفقهی لغة و اصطلاحا، ص 76 – 77، دمشق، دار الفکر، چاپ دوم، 1408ق؛ طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تحقیق، حسینی، سید احمد، ج 2، ص 285، تهران، کتابفروشی مرتضوی، چاپ سوم، 1375ش.
[51] راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، ص 380، ص 381 دمشق، بیروت، دارالعلم، الدار الشامیة، چاپ اول، 1412ق.
[52] ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 14، ص 358، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ سوم، 1414ق.
[53] راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، (المکتبه المرتضویه، چاپ دوم، ۱۳۶۳)، ص ۱۰۱.
[54] علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، (تهران، دارالکتب الاسلامیه)، ج ۲، ص ۷۷ ـ ۷۸.
[55] قسطلاني، شرح صحيح البخاري (ج5 ص 30)/ الجهاد في الإصطلاح يعني قتال الكفار لنصرة الإسلام وإعلاء كلمة الله
[56] الإمام الشافعي، الأم (ج4 ص 168) / الجهاد فريضة يجب القيام به سواء أحصل من الكفار اعتداء أم لم يحصل.
[57] ابن كثير، البداية والنهاية (ج2 ص 5)
[58] نهج البلاغة، الخطبة 27/ أما بعد فإن الجهاد باب من أبواب الجنة فتحه الله لخاصة أوليائه، ألا وإني قد دعوتكم إلى قتال هؤلاء القوم
[59] القسطلاني في شرح صحيح البخاري (ج5 ص 30) /
[60] أخرجه أبو داود (2504)، وأحمد (12268) واللفظ لهما، والنسائي (3096) باختلاف يسير
[61] صحيح الجامع 6447 /
[62] مسلم1915
[63] سنن الترمذي 1421 / صحیح نسایئی 4105 با لفظ : من قاتل دون مالِه، فقُتل فهو شهيدٌ، ومن قاتل دونَ دمِه، فهو شهيدٌ، ومن قاتل دونَ أهلِه، فهو شهيدٌ
[64] أخرجه الطبراني في ((مسند الشاميين)) (1508)، والضياء في ((الأحاديث المختارة)) (70) مطولاً. / القتيلُ في سبيلِ اللهِ شهيدٌ ، والمبطُونُ شهيدٌ ، والمطعونُ شهيدٌ ، والغريقُ شهيدٌ ، والنُّفساءُ شهيدةٌ
[65] صحيح الجامع 4172 / أخرجه ابن عساكر في ((تاريخ دمشق)) (53/166)
[66] أخرجه أبو داود (2541)، والترمذي (1657)، والنسائي (3141)، وابن ماجه (2792)، وأحمد (22110) واللفظ له
[67] رواه أحمد (21438) ، وابن أبي عاصم في الآحاد والمثاني (1153) وفي الجهاد (186) ، والطبراني في مسند الشاميين (1137) ، وسنن سعيد بن منصور (2388) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد (2/409) رواه أحمد وأبو يعلى والطبراني في الكبير والأوسط بنحوه ورجال أحمد وأبي يعلى ثقات. وصححه الألباني في صحيح الجامع (1107) ./ كنزالعمال، جلد 4، صفحه 401/ نیز : أَفْضَلُ الشُّهَدَاءِ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ يُلْقَوْنَ فِي الصَّفِّ فَلَا يَلْفِتُونَ وُجُوهَهُمْ حَتَّى يُقْتَلُوا، أُولَئِكَ يَتَلَبَّطُونَ فِي الْغُرَفِ الْعُلَى مِنَ الْجَنَّةِ، يَضْحَكُ إِلَيْهِمْ رَبُّكَ، إِنَّ رَبَّكَ إِذَا ضَحِكَ إِلَى قَوْمٍ ، فَلَا حِسَابَ عَلَيْهِمْ : قال الهيثمي في مجمع الزوائد (2/409) رواه الطبراني في الأوسط من طريق عنبسة بن سعيد بن أبان وثقه الدارقطني كما نقل الذهبي ولم يضعفه أحد، وبقية رجاله رجال الصحيح ، وقال المنذري في الترغيب : رواه الطبراني بإسناد حسن ، وصححه الألباني في صحيح الترغيب (1372)
[68] أخرجه الترمذي (1663) واللفظ له، وابن ماجه (2799)، وأحمد (17182) / للشَّهيدِ عِندَ اللَّهِ ستُّ خصالٍ : يُغفَرُ لَه في أوَّلِ دَفعةٍ ويَرى مقعدَه منَ الجنَّةِ ويُجارُ مِن عذابِ القبرِ ويأمنُ منَ الفَزعِ الأكبرِ ويُوضعُ علَى رأسِه تاجُ الوقارِ الياقوتةُ مِنها خيرٌ منَ الدُّنيا وما فِيها ويزوَّجُ اثنتَينِ وسبعينَ زَوجةً منَ الحورِ العينِ ، ويُشفَّعُ في سبعينَ مِن أقاربِه
[69] English – Sahih International : You will surely find the most intense of the people in animosity toward the believers [to be] the Jews and those who associate others with Allah; and you will find the nearest of them in affection to the believers those who say “We are Christians” That is because among them are priests and monks and because they are not arrogant
English – Tafheem -Maududi : ۞ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ
(5:82) Of all men you will find the Jews and those who associate others with Allah in His divinity to be the most hostile to those who believe; and you will surely find that of ail people they who say: ‘We are Christians’, are closest to feeling affection for those who believe. This is because there are worshipful priests and monks among them, and because they are not arrogant.
Français – Hamidullah : Tu trouveras certainement que les Juifs et les associateurs sont les ennemis les plus acharnés des croyants Et tu trouveras certes que les plus disposés à aimer les croyants sont ceux qui disent Nous sommes chrétiens C’est qu’il y a parmi eux des prêtres et des moines et qu’ils ne s’enflent pas d’orgueil
Deutsch – Bubenheim & Elyas : Du wirst ganz gewiß finden daß diejenigen Menschen die den Gläubigen am heftigsten Feindschaft zeigen die Juden und diejenigen sind die Allah etwas beigesellen Und du wirst ganz gewiß finden daß diejenigen die den Gläubigen in Freundschaft am nächsten stehen die sind die sagen “Wir sind Christen” Dies weil es unter ihnen Priester und Mönche gibt und weil sie sich nicht hochmütig verhalten
Spanish – Cortes : Verás que los más hostiles a los creyentes son los judíos y los asociadores y que los más amigos de los creyentes son los que dicen Somos cristianos Es que hay entre ellos sacerdotes y monjes y no son altivos
Português – El Hayek : Constatarás que os piores inimigos dos fiéis entre os humanos são os judeus e os idólatras Constatarás que aqueles queestão mais próximos do afeto dos fiéis são os que dizem Somos cristãos porque possuem sacerdotes e não ensoberbecemde coisa alguma
Россию – Кулиев : Ты непременно найдешь самыми лютыми врагами верующих иудеев и многобожников Ты также непременно найдешь что ближе всех в любви к верующим являются те которые говорят Мы – христиане Это потому что среди них есть священники и монахи и потому что они не проявляют высокомерия
Кулиев -ас-Саади : ۞ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ
Ты непременно найдешь самыми лютыми врагами верующих иудеев и многобожников. Ты также непременно найдешь, что ближе всех в любви к верующим являются те, которые говорят: «Мы – христиане». Это потому, что среди них есть священники и монахи, и потому, что они не проявляют высокомерия.
Turkish – Diyanet Isleri : İnananlara en şiddetli düşman olarak insanlardan yahudileri ve Allah’a eş koşanları bulursun Onlardan inananlara sevgice en yakın “Biz hıristiyanız” diyenleri bulursun Bu onların içinde bilginler ve rahibler bulunmasından ve büyüklük taslamamalarındandır
Italiano – Piccardo : Troverai che i più acerrimi nemici dei credenti sono i giudei e i politeisti e troverai che i più prossimi all’amore per i credenti sono coloro che dicono “In verità siamo nazareni” perché tra loro ci sono uomini dediti allo studio e monaci che non hanno alcuna superbia
كوردى – برهان محمد أمين : سوێند بهخوا دهبینیت و دهستت دهکهوێت سهر سهخترینی خهڵک له دوژمنایهتیدا بهرامبهر بهوانهی که باوهڕیان هێناوه جولهکهن و ئهوانهی که هاوهڵیان بۆ خوا داناوه و سوێند بێت دهبینیت و دهستت دهکهوێت نزیکترینیان له سۆز و خۆشهویستی بۆ ئهوانهی که باوهڕیان هێناوه ئهوانهن که دهیانوت بهڕاستی ئێمه نهصرانین ئهوهش لهبهر ئهوهیه بهڕاستی ههندێک لهوان قهشهی دیندارن و ههندێکیشیان گۆشهگیرو کهسانی خواپهرستن و بێگومان ئهوان خۆ بهگهوره دانانێن
اردو – جالندربرى : اے پیغمبرﷺ تم دیکھو گے کہ مومنوں کے ساتھ سب سے زیادہ دشمنی کرنے والے یہودی اور مشرک ہیں اور دوستی کے لحاظ سے مومنوں سے قریب تر ان لوگوں کو پاو گے جو کہتے ہیں کہ ہم نصاری ہیں یہ اس لیے کہ ان میں عالم بھی ہیں اور مشائخ بھی اور وہ تکبر نہیں کرتے
Bosanski – Korkut : Ti ćeš sigurno naći da su vjernicima najljući neprijatelji jevreji i mnogobošci; i svakako ćeš naći da su vjernicima najbliži prijatelji oni koji govore “Mi smo kršćani” zato što među njima ima svećenika i monaha i što se oni ne ohole
Swedish – Bernström : Helt visst skall du finna att bland alla människor är judarna och avgudadyrkarna de hätskaste fienderna till dem som tror [på denna Skrift] Och du skall helt säkert finna att de som kommer dem närmast i vänskap av alla människor är de som säger “Vi är kristna”; det finns nämligen bland dem präster och ordensfolk som sällan visar högmod
Indonesia – Bahasa Indonesia : Sesungguhnya kamu dapati orangorang yang paling keras permusuhannya terhadap orangorang yang beriman ialah orangorang Yahudi dan orangorang musyrik Dan sesungguhnya kamu dapati yang paling dekat persahabatannya dengan orangorang yang beriman ialah orangorang yang berkata “Sesungguhnya kami ini orang Nasrani” Yang demikian itu disebabkan karena di antara mereka itu orangorang Nasrani terdapat pendetapendeta dan rahibrahib juga karena sesungguhnya mereka tidak menymbongkan diri
Indonesia – Tafsir Jalalayn : ۞ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ
(Sesungguhnya kamu dapati) wahai Muhammad (orang-orang yang paling keras permusuhannya terhadap orang-orang yang beriman ialah orang-orang Yahudi dan orang-orang musyrik) dari kalangan penduduk Mekah oleh sebab menebalnya kekafiran mereka, kebodohan mereka dan tenggelamnya mereka dalam hawa nafsu (dan sesungguhnya kamu dapati yang paling dekat persahabatannya dengan orang-orang yang beriman ialah orang-orang yang berkata, “Sesungguhnya kami ini orang Nasrani.” Yang demikian itu) maksudnya kecintaan mereka begitu dekat terhadap orang-orang mukmin (disebabkan karena) oleh karena (di antara mereka/orang-orang Nasrani terdapat pendeta-pendeta) ulama-ulama agama Nasrani (dan rahib-rahib) orang-orang ahli ibadah Nasrani (juga karena sesungguhnya mereka tidak menyombongkan diri) untuk mengikuti barang yang hak tidak sebagaimana orang-orang Yahudi dan kaum musyrikin penduduk Mekah yang menyombongkan diri. Ayat ini diturunkan berkenaan dengan utusan raja Najasyi yang datang dari negeri Habasyah untuk menemui kaum Muslimin. Kemudian Nabi saw. membacakan surah Yasin kepada mereka setelah itu mereka menangis dan masuk Islam semuanya seraya mengatakan, “Alangkah miripnya bacaan ini dengan apa yang telah diturunkan kepada Nabi Isa.” Allah swt. berfirman:
বাংলা ভাষা – মুহিউদ্দীন খান : আপনি সব মানুষের চাইতে মুসলমানদের অধিক শত্রু ইহুদী ও মুশরেকদেরকে পাবেন এবং আপনি সবার চাইতে মুসলমানদের সাথে বন্ধুত্বে অধিক নিকটবর্তী তাদেরকে পাবেন যারা নিজেদেরকে খ্রীষ্টান বলে। এর কারণ এই যে খ্রীষ্টানদের মধ্যে আলেম রয়েছে দরবেশ রয়েছে এবং তারা অহঙ্কার করে না।
தமிழ் – ஜான் டிரஸ்ட் : நிச்சயமாக யூதர்களையும் இணைவைப்பவர்களையும் முஃமின்களுக்குக் கடும் பகைவர்களாகவே நபியே நீர் காண்பீர் “நிச்சயமாக நாங்கள் கிறிஸ்தவர்களாக இருக்கின்றோம்” என்று சொல்பவர்களை முஃமின்களுக்கு நேசத்தால் மிகவும் நெருங்கியவர்களாக நபியே நீர் காண்பீர் ஏனென்றால் அவர்களில் கற்றறிந்த குருமார்களும் துறவிகளும் இருக்கின்றனர் மேலும் அவர்கள் இறுமாப்புக் கொள்வதுமில்லை
ภาษาไทย – ภาษาไทย : แน่นอนเจ้าจะพบว่า หมู่ชนที่เป็นศัตรูอันรุนแรงแก่บรรดาผู้ที่ศรัทธานั้นคือชาวยิว และบรรดาผู้ที่ให้มีภาคีแก่อัลลอฮ์ และแน่นอนเจ้าจะพบว่า บรรดาผู้ที่มีความรักใคร่แก่บรรดาผู้ที่ศรัทธาใกล้กว่า พวกเขา นั้นคือ บรรดาผู้ที่กล่าวว่าแท้จริงพวกเราเป็นคริสต์ นั่นก็เพราะว่า ในหมู่พวกเขานั้นมีบรรดานักปราชญ์ และบาดหลวงและก็เพราะว่าพวกเขาไม่เย่อหยิ่ง
Uzbek – Мухаммад Содик : Яҳудий ва ширк келтирганларни иймон келтирганларга нисбатан одамларнинг ашаддий адоватлиси эканини топасан Улардан иймон келтирганларга дўстликка яқинроғи биз насоролармиз деганлар эканини топасан Бу уларнинг ичида диний олимлар ва роҳиблар бўлганидан ва уларнинг такаббурлик қилмасликларидандир Бу уч тоифа мусулмонларга муносабатда иккига бўлинади Биринчиси–мусулмонларга нисбатан ашаддий адоватли тоифа бўлиб улар яҳудий ва мушриклардан иборатдир Иккинчи тоифа–мусулмонларга нисбатан бошқа кофирларга қараганда дўстликка яқинроқ тоифа бўлиб улар насоролардан иборатдир
中国语文 – Ma Jian : 你必定发现,对于信道者仇恨最深的是犹太教徒和以物配主的人;你必定发现,对于信道者最亲近的是自称基督教徒的人;因为他们当中有许多牧师和僧侣,还因为他们不自大。
Melayu – Basmeih : Demi sesungguhnya engkau wahai Muhammad akan dapati manusia yang keras sekali permusuhannya kepada orangorang yang beriman ialah orangorang Yahudi dan orangorang musyrik Dan demi sesungguhnya engkau akan dapati orangorang yang dekat sekali kasih mesranya kepada orangorang yang beriman ialah orangorang yang berkata “Bahawa kami ini ialah orangorang Nasrani” yang demikian itu disebabkan ada di antara mereka penditapendita dan ahliahli ibadat dan kerana mereka pula tidak berlaku sombong
Somali – Abduh : Waxaad Ogaan kuwa Dadka u Daran Colnimada kuwa Rumeeyey Xaqa Muslimiinta Yuhuud iyo Mushrikiinta Diin laawayaasha waxaad Ogaan kuwa ugu soo Dhaw Jacayl kuwa Rumeeyey Xaqa muslimiinta inay yihiin kuwa dhihi waxaan nahay Nasaaro Illeen waxaa ka mid ah qaysas iyo Raahibiin Ismana Kibriyaan
Hausa – Gumi : Lalle ne kana sãmun mafiya tsananin mutãne a adãwa ga waɗanda suka yi ĩmãni Yahudu ne da waɗanda suka yi shirki Kuma lalle ne kanã sãmun mafiya kusantarsu a sõyayya ga waɗanda suka yi ĩmãni su ne waɗanda suka ce “Lalle mu ne Nasãra” Wancan kuwa sabõda akwai ¡issawa da ruhubãnãwa daga cikinsu Kuma lalle ne su bã su yin girman kai
Swahili – Al-Barwani : Hakika utawakuta walio shadidi kuliko watu wote katika uadui kwa walio amini ni Mayahudi na washirikina Na utawakuta walio karibu mno kwa mapenzi ni wale wanao sema Sisi ni Manasara Hayo ni kwa sababu wapo miongoni mwao makasisi na wamonaki na kwa sababu wao hawafanyi kiburi
Shqiptar – Efendi Nahi : Ti gjithsesi do të vëresh se armiqët më të ashpër për besimtarët muslimanët janë Hebrenjt dhe paganët E gjithsesi do të vëresh se miqët më të afërt të besimtarëve janë ata që thonë “Na jemi të krishterë” Kjo rrjedh nga se ndër ta ka dijetarë dhe murgë dhe ata me të vërtetë nuk madhështohen në pranimin e së vërtetës
فارسى – آیتی : دشمنترين مردم نسبت به كسانى كه ايمان آوردهاند يهود و مشركان را مىيابى، و مهربانترين كسان نسبت به آنان كه ايمان آوردهاند كسانى را مىيابى كه مىگويند: ما نصرانى هستيم. زيرا بعضى از ايشان كشيشان و راهبان هستند و آنها سرورى نمىجويند.
tajeki – Оятӣ : Душмантарин мардум нисбат ба касоне, ки имон овардаанд, яҳуд ва мушриконро меёби ва меҳрубонтарин касон нисбат ба онон, ки имон овардаанд, касокеро меёбӣ, ки мегӯянд: «Мо насронӣ ҳастем». Зеро баъзе аз онҳо донишмандону обидон ҳастанд ва онҳо сарварӣ намеҷӯянд.
Uyghur – محمد صالح : (ئى مۇھەممەد!) يەھۇدىيلار ۋە مۇشرىكلارنىڭ مۆمىنلەرگە ھەممىدىن قاتتىق دۈشمەن ئىكەنلىكىنى چوقۇم بايقايسەن، بىز ناسارا دېگەن كىشىلەرنىڭ دوستلۇق جەھەتتە مۆمىنلەرگە ھەممىدىن يېقىن ئىكەنلىكىنىمۇ چوقۇم بايقايسەن، بۇ، ناسارالارنىڭ ئىچىدە ئۆلىمالار، راھىبلار بولغانلىقى ۋە (ھەقنى قوبۇل قىلىشتا) تەكەببۇرلۇق قىلمايدىغانلىقلىرى ئۈچۈندۇر
Malayalam – ശൈഖ് മുഹമ്മദ് കാരകുന്ന് : മനുഷ്യരില് സത്യവിശ്വാസികളോട് ഏറ്റവും കൂടുതല് ശത്രുതയുള്ളവര് യഹൂദരും ബഹുദൈവാരാധകരുമാണെന്ന് നിശ്ചയമായും നിനക്ക് കാണാം; ഞങ്ങള് ക്രിസ്ത്യാനികളാണ് എന്നു പറഞ്ഞവരാണ് വിശ്വാസികളോട് കൂടുതല് സ്നേഹമുള്ളവരെന്നും. അവരില് പണ്ഡിതന്മാരും ലോകപരിത്യാഗികളായ പുരോഹിതന്മാരുമുണ്ടെന്നതും അവര് അഹന്ത നടിക്കുന്നില്ലെന്നതുമാണിതിനു കാരണം.
عربى – التفسير الميسر : لتجدن ايها الرسول اشد الناس عداوه للذين صدقوك وامنوا بك واتبعوك اليهود لعنادهم وجحودهم وغمطهم الحق والذين اشركوا مع الله غيره كعبده الاوثان وغيرهم ولتجدن اقربهم موده للمسلمين الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم علماء بدينهم متزهدين وعبادا في الصوامع متنسكين وانهم متواضعون لا يستكبرون عن قبول الحق وهولاء هم الذين قبلوا رساله محمد صلى الله عليه وسلم وامنوا بها
[70] اعْلَمْ أنَّهُ تَعالى لَمّا ذَكَرَ مِن أحْوالِ أهْلِ الكِتابِ مِنَ اليَهُودِ والنَّصارى ما ذَكَرَهُ ذَكَرَ في هَذِهِ الآيَةِ أنَّ اليَهُودَ في غايَةِ العَدَواةِ مَعَ المُسْلِمِينَ؛ ولِذَلِكَ جَعَلَهم قُرَناءَ لِلْمُشْرِكِينَ في شِدَّةِ العَدَواةِ، بَلْ نَبَّهَ عَلى أنَّهم أشَدُّ في العَدَواةِ مِنَ المُشْرِكِينَ مِن جِهَةِ أنَّهُ قَدَّمَ ذِكْرَهم عَلى ذِكْرِ المُشْرِكِينَ، ولَعَمْرِي إنَّهم كَذَلِكَ، وعَنِ النَّبِيِّ ﷺ أنَّهُ قالَ: ”«ما خَلا يَهُودِيّانِ بِمُسْلِمٍ إلّا هَمّا بِقَتْلِهِ» “ وذَكَرَ اللَّهُ تَعالى أنَّ النَّصارى ألْيَنُ عَرِيكَةً مِنَ اليَهُودِ وأقْرَبُ إلى المُسْلِمِينَ مِنهم.
[71] شوکانی ، فتح القدير ج2 ص 77
[72] فَقَوْلُهُ [تَعَالَى](٤) ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ مَا ذَاكَ إِلَّا لِأَنَّ كُفْرِ الْيَهُودِ عِنَادٌ وَجُحُودٌ وَمُبَاهَتَةٌ لِلْحَقِّ، وغَمْط لِلنَّاسِ وتَنَقص بِحَمَلَةِ الْعِلْمِ. وَلِهَذَا قَتَلُوا كَثِيرًا مِنَ الْأَنْبِيَاءِ حَتَّى هَمُّوا بِقَتْلِ رَسُولِ اللَّهِ ﷺ غَيْرَ مَرَّةٍ وَسَحَرُوهُ، وألَّبوا عَلَيْهِ أَشْبَاهَهُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ -عَلَيْهِمْ لَعَائِنُ اللَّهِ الْمُتَتَابِعَةُ(٥) إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. ….. وَقَوْلُهُ: ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى﴾ أَيِ: الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ نَصَارَى مِنْ أَتْبَاعِ الْمَسِيحِ وَعَلَى مِنْهَاجِ إِنْجِيلِهِ، فِيهِمْ مَوَدَّةٌ لِلْإِسْلَامِ وَأَهْلِهِ فِي الْجُمْلَةِ، وَمَا ذَاكَ إِلَّا لِمَا فِي قُلُوبِهِمْ، إِذْ كَانُوا عَلَى دِينِ الْمَسِيحِ مِنَ الرِّقَّةِ وَالرَّأْفَةِ،
[73] قَوْلُهُ تَعَالَى “لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ” اللام لام قسم وَدَخَلَتِ النُّونُ عَلَى قَوْلِ الْخَلِيلِ وَسِيبَوَيْهِ فَرْقًا بَيْنَ الْحَالِ وَالْمُسْتَقْبَلِ. “عَداوَةً” نُصِبَ عَلَى الْبَيَانِ وَكَذَا “وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ” وَهَذِهِ الْآيَةُ نَزَلَتْ فِي النَّجَاشِيِّ وَأَصْحَابِهِ لَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِمُ الْمُسْلِمُونَ فِي الْهِجْرَةِ الْأُولَى- حَسَبَ مَا هُوَ مَشْهُورٌ فِي سِيرَةِ ابْنِ إِسْحَاقَ وَغَيْرِهِ- خَوْفًا مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَفِتْنَتِهِمْ، وَكَانُوا ذَوِي عَدَدٍ.
[74] ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَاوَةً﴾ الآية: إخبار عن شدة عداوة اليهود وعبدة الأوثان للمسلمين ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً﴾ الآية: إخبار أن النصارى أقرب إلى مودة المسلمين، وهذا الأمر باق إلى آخر الدهر فكل يهودي شديد العداوة للإسلام والكيد لأهله ﴿ذٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً﴾ تعليل لقرب مودتهم، والقسيس العالم والراهب العابد.
[75] وقَدْ قِيلَ: إنَّ مِن مَذْهَبِ اليَهُودِ أنَّهُ يَجِبُ عَلَيْهِمْ إيصالُ الشَّرِّ إلى مَن يُخالِفُهم في الدِّينِ بِأيِّ طَرِيقٍ كانَ، وفي تَقْدِيمِ اليَهُودِ عَلى المُشْرِكِينَ إشْعارٌ بِتَقَدُّمِهِمْ عَلَيْهِمْ في العَداوَةِ كَما أنَّ في تَقْدِيمِهِمْ عَلَيْهِمْ في قَوْلِهِ تَعالى: ﴿ولَتَجِدَنَّهم أحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياةٍ ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ إيذانًا بِتَقَدُّمِهِمْ عَلَيْهِمْ في الحِرْصِ وقِيلَ: التَّقْدِيمُ لِكَوْنِ الكَلامِ في تَعْدِيدِ قَبائِحِهِمْ، ولَعَلَّ التَّعْبِيرَ ”بِالَّذِينِ أشْرَكُوا“ دُونَ المُشْرِكِينَ مَعَ أنَّهُ أخْصَرُ لِلْمُبالَغَةِ بِالذَّمِّ، وقِيلَ: لِيَكُونَ عَلى نَمَطِ (الَّذِينَ آمنوا) والتَّعْبِيرُ بِهِ دُونَ المُؤْمِنِينَ لِأنَّهُ أظْهَرُ في عِلْيَةِ ما في حَيِّزِ الصِّلَةِ وأُعِيدَ المَوْصُولُ مَعَ صِلَتِهِ في قَوْلِهِ تَعالى: ﴿ولَتَجِدَنَّ أقْرَبَهم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾، وما لِزِيادَةِ التَّوْضِيحِ والبَيانِ والتَّعْبِيرِ بِقَوْلِهِ سُبْحانَهُ وتَعالى: ﴿الَّذِينَ قالُوا إنّا نَصارى﴾ دُونَ النَّصارى إشْعارًا بِقُرْبِ مَوَدَّتِهِمْ حَيْثُ يَدَّعُونَ أنَّهم أنْصارُ اللَّهِ تَعالى وأوِدّاءُ أهْلِ الحَقِّ وإنْ لَمْ يُظْهِرُوا اعْتِقادَ حَقِّيَّةِ الإسْلامِ
[76] قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ يَعْنِي: مُشْرِكِي الْعَرَبِ، ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى﴾ لَمْ يُرِدْ بِهِ جَمِيعَ النَّصَارَى لِأَنَّهُمْ فِي عَدَاوَتِهِمُ الْمُسْلِمِينَ كَالْيَهُودِ فِي قَتْلِهِمُ الْمُسْلِمِينَ وَأَسْرِهِمْ وَتَخْرِيبِ بِلَادِهِمْ وَهَدْمِ مَسَاجِدِهِمْ وَإِحْرَاقِ مَصَاحِفِهِمْ، لَا وَلَاءَ، وَلَا كَرَامَةَ لَهُمْ، بَلِ الْآيَةُ فِيمَنْ أَسْلَمَ مِنْهُمْ مِثْلُ النَّجَاشِيِّ وَأَصْحَابِهِ، [وَقِيلَ: نَزَلَتْ فِي جَمِيعِ الْيَهُودِ وَجَمِيعِ النَّصَارَى، لِأَنَّ الْيَهُودَ أَقْسَى قَلْبًا وَالنَّصَارَى أَلْيَنُ قَلْبًا مِنْهُمْ، وَكَانُوا أَقَلَّ مُظَاهَرَةً لِلْمُشْرِكِينَ مِنَ الْيَهُودِ] .
[77] قَوْلُهُ تَعالى: ﴿لَتَجِدَنَّ أشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اليَهُودَ﴾ قالَ المُفَسِّرُونَ: نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ وما بَعْدَها مِمّا يَتَعَلَّقُ بِها في النَّجاشِيِّ وأصْحابِهِ. قالَ سَعِيدُ بْنُ جُبَيْرٍ: بَعَثَ النَّجاشِيُّ قَوْمًا إلى رَسُولِ اللَّهِ ﷺ، فَأسْلَمُوا، فَنَزَلَتْ فِيهِمْ هَذِهِ الآيَةُ والَّتِي بَعْدَها، وسَنَذْكُرُ قِصَّتَهم فِيما بَعْدُ. قالَ الزَّجّاجُ: واللّامُ في “لَتَجِدَنَّ” لامُ القَسَمِ، والنُّونُ دَخَلَتْ تَفْصِلُ بَيْنَ الحالِ والِاسْتِقْبالِ، و “عَداوَةً” مَنصُوبٌ عَلى التَّمْيِيزِ، واليَهُودُ ظاهَرُوا المُشْرِكِينَ عَلى المُؤْمِنِينَ حَسَدًا لِلنَّبِيِّ ﷺ .قَوْلُهُ تَعالى: ﴿والَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ يَعْنِي: عَبَدَةَ الأوْثانِ. فَأمّا الَّذِينَ قالُوا: إنّا نَصارى، فَهَلْ هَذا عامٌّ في كُلِّ النَّصارى، أمْ خاصٌّ؟ فِيهِ قَوْلانِ.
[78] قَوْلُهُ تَعالى: ﴿لَتَجِدَنَّ أشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اليَهُودَ والَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ يَعْنِي عَبَدَةَ الأوْثانِ مِنَ العَرَبِ، تَمالَأ الفَرِيقانِ عَلى عَداوَةِ النَّبِيِّ ﷺ. ﴿وَلَتَجِدَنَّ أقْرَبَهم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إنّا نَصارى﴾ لَيْسَ هَذا عَلى العُمُومِ، وإنَّما هو خاصٌّ، وفِيهِ قَوْلانِ: أحَدُهُما: عَنى بِذَلِكَ النَّجاشِيَّ وأصْحابَهُ لَمّا أسْلَمُوا، قالَهُ ابْنُ عَبّاسٍ، وسَعِيدُ بْنُ جُبَيْرٍ. والثّانِي: أنَّهم قَوْمٌ مِنَ النَّصارى كانُوا عَلى الحَقِّ مُتَمَسِّكِينَ بِشَرِيعَةِ عِيسى عَلَيْهِ السَّلامُ، فَلَمّا بُعِثَ مُحَمَّدٌ ﷺ آمَنُوا بِهِ، قالَهُ قَتادَةُ.
[79] لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وهم يهود بني قريظة، وبني النضير، وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا يعني: مشركي أهل مكة، وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى قال بعضهم: إنما أراد الذين هم النصارى في ذلك الوقت، لأنهم كانوا أقل مظاهرة على المؤمنين، وأسرع إجابة للإسلام.
[80] قال أبو جعفر: يقول تعالى ذكره لنبيه محمدّ ﷺ: لتجدن، يا محمد، أشدَّ الناس عداوةً للذين صدَّقوك واتبعوك وصدّقوا بما جئتهم به من أهل الإسلام=”اليهودَ والذين اشركوا”، يعني: عبدة الأوثان الذين اتخذوا الأوثان آلهة يعبدونها من دون الله=”ولتجدن أقربهم مودة للذين آمنوا”، يقول: ولتجدن أقربَ الناس مودةًّ ومحبة.
[81] ﴿لَتَجِدَن﴾ يا مُحَمَّد ﴿أشَدّ النّاس عَداوَة لِلَّذِينَ آمَنُوا اليَهُود والَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ مِن أهْل مَكَّة لِتَضاعُفِ كُفْرهمْ وجَهْلهمْ وانْهِماكهمْ فِي اتِّباع الهَوى ﴿ولَتَجِدَن أقْرَبهمْ مَوَدَّة لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إنّا نَصارى ذَلِكَ﴾ أيْ قُرْب مَوَدَّتهمْ لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿بِأَنَّ﴾ بِسَبَبِ أنَّ ﴿مِنهُمْ قِسِّيسِينَ﴾ عُلَماء ﴿ورُهْبانًا﴾ عُبّادًا ﴿وأَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ﴾ عَنْ اتِّباع الحَقّ كَما يَسْتَكْبِر اليَهُود وأَهْل مَكَّة، نَزَلَتْ فِي وفْد النَّجاشِيّ القادِمِينَ عَلَيْهِ مِن الحَبَشَة قَرَأَ ﷺ سُورَة يس فَبَكَوْا وأَسْلَمُوا وقالُوا ما أشْبَه هَذا بِما كانَ يَنْزِل عَلى عِيسى
[82] وذَكَرَ المُشْرِكِينَ مَعَ اليَهُودِ لِمُناسَبَةِ اجْتِماعِ الفَرِيقَيْنِ عَلى عَداوَةِ المُسْلِمِينَ، فَقَدْ ألَّفَ بَيْنَ اليَهُودِ والمُشْرِكِينَ بُغْضُ الإسْلامِ؛ فاليَهُودُ لِلْحَسَدِ عَلى مَجِيءِ النُّبُوءَةِ مِن غَيْرِهِمْ، والمُشْرِكُونَ لِلْحَسَدِ عَلى أنْ سَبَقَهُمُ المُسْلِمُونَ بِالِاهْتِداءِ إلى الدِّينِ الحَقِّ ونَبْذِ الباطِلِ. وقَوْلُهُ ﴿ولَتَجِدَنَّ أقْرَبَهم مَوَدَّةً﴾ أيْ أقْرَبَ النّاسِ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا، أيْ أقْرَبَ النّاسِ مِن أهْلِ المِلَلِ المُخالِفَةِ لِلْإسْلامِ. وهَذانِ طَرَفانِ في مُعامَلَةِ المُسْلِمِينَ. وبَيْنَ الطَّرَفَيْنِ فِرَقٌ مُتَفاوِتَةٌ في بُغْضِ المُسْلِمِينَ، مِثْلُ المَجُوسِ والصّابِئَةِ وعَبَدَةِ الأوْثانِ والمُعَطِّلَةِ. والمُرادُ بِالنَّصارى هُنا الباقُونَ عَلى دِينِ النَّصْرانِيَّةِ لا مَحالَةَ، لِقَوْلِهِ: ﴿أقْرَبَهم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ . فَأمّا مَن آمَنَ مِنَ النَّصارى فَقَدْ صارَ مِنَ المُسْلِمِينَ.
[83] (لتجدن أشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين أشركوا) هذه جملة مستأنفة مقررة لما قبلها من تعداد مساوئ اليهود وهناتهم، ودخول لام القسم عليها يزيدها تأكيداً وتقريراً، وقال ابن عطية: اللام للابتداء وليس بشيء، والخطاب لرسول الله صلى الله عليه وآله وسلم أو لكل من يصلح له كما في غير هذا الموضع من الكتاب العزيز، والمعنى أن اليهود والمشركين لعنهم الله أشد جميع الناس عداوة للمؤمنين وأصلبهم في ذلك.
(ولتجدن أقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا إنا نصارى) أي أن النصارى أقرب الناس مودة للمؤمنين وصفهم بلين العريكة وسهولة قبولهم الحق، قيل مذهب اليهود أنه يجب عليهم إيصال الشر والأذى إلى من خالفهم في الدين بأي طريق كان مثل القتل ونهب المال أو بأنواع المكر والكيد والحيل، ومذهب النصارى خلاف اليهود فإن الإيذاء في مذهبهم حرام، فحصل الفرق بينهما.
[84] لتجدنَّ -أيها الرسول- أشدَّ الناس عداوة للذين صدَّقوك وآمنوا بك واتبعوك، اليهودَ؛ لعنادهم، وجحودهم، وغمطهم الحق، والذين أشركوا مع الله غيره، كعبدة الأوثان وغيرهم، ولتجدنَّ أقربهم مودة للمسلمين الذين قالوا: إنا نصارى؛ ذلك بأن منهم علماء بدينهم متزهدين وعبّادًا في الصوامع متنسكين، وأنهم متواضعون لا يستكبرون عن قَبول الحق، وهؤلاء هم الذين قبلوا رسالة محمد ﷺ، وآمنوا بها.
[85] لتجِدنَّ – أيها الرسول – أعظم الناس عداوة للمؤمنين بك، وبما جئت به اليهودَ، لِما هم عليه من الحقد والحسد والكبر، وعبدةَ الأصنام، وغيرهم من المشركين بالله، ولتجِدنَّ أقربهم محبة للمؤمنين بك، وبما جئت به الذين يقولون عن أنفسهم: إنهم نصارى، وقرب مودة هؤلاء للمؤمنين لأن منهم علماء وعبّادًا، وأنهم متواضعون، غير متكبرين، لأن المتكبر لا يصل الخير إلى قلبه.
[86] يقول تعالى في بيان أقرب الطائفتين إلى المسلمين، وإلى ولايتهم ومحبتهم، وأبعدهم من ذلك: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ فهؤلاء الطائفتان على الإطلاق أعظم الناس معاداة للإسلام والمسلمين، وأكثرهم سعيا في إيصال الضرر إليهم، وذلك لشدة بغضهم لهم، بغيا وحسدا وعنادا وكفرا.
﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى﴾ وذكر تعالى لذلك عدة أسباب: منها: أن ﴿مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا﴾ أي: علماء متزهدين، وعُبَّادًا في الصوامع متعبدين. والعلم مع الزهد وكذلك العبادة مما يلطف القلب ويرققه، ويزيل عنه ما فيه من الجفاء والغلظة، فلذلك لا يوجد فيهم غلظة اليهود، وشدة المشركين.
[87] أبو بكر الجزائري ، تفسير أيسر التفاسير لكلام العلي الكبير/ يخبر تعالى رسوله محمداً صلى الله عليه وسلم بعداوة كل من اليهود والمشركين للمؤمنين وأنهم أشد عداوة من غيرهم، فيقول { لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ ٱلْيَهُودَ وَٱلَّذِينَ أَشْرَكُواْ } أما اليهود فلما توارثوه خَلفاً عن سلف من إنكار الحق. والوقوف في وجه دعاته، إضافة إلى أن أملهم في إعادة مجدهم ودولتهم يتعارض مع الدعوة الإِسلامية وأما المشركون فلجهلهم وإسرافهم في المحرمات وما ألفوه لطول العهد من الخرافات والشرك والضلالات. كما أخبر تعالى أن النصارى هم أقرب مودة للذين آمنوا فقال: { وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ ٱلَّذِينَ قَالُوۤاْ إِنَّا نَصَارَىٰ } وعلل تعالى لهذا القرب من المودة بقوله: { ذٰلِكَ… } أي كان ذلك بسبب أن منهم قسِّيسين ورهباناً فالقسيسون علماء بالكتاب رؤساء دينيّون غالباً ما يؤثرون العدل والرحمة والخير على الظلم والقسوة والشر والرهبان لانقطاعهم عن الدنيا وعدم رغبتهم فيها ويدل عليه قوله: { وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ } عن الحق وقبوله والقول به ولذا لما عمت المادية المجتمعات النصرانّية، وانتشر فيها الإِلحاد والإِباحية قلّت تلك المودة للمؤمنين إن لم تكن قد انقطعت. أما قوله تعالى: { وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىۤ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَآ آمَنَّا فَٱكْتُبْنَا مَعَ ٱلشَّاهِدِينَ } فالمعنيُّ بها من أسلم من النصارى بمجرد أن تُلي عليهم القرآن وسمعوه كأصحمة النجاشي وجماعة كثيرة ومعنى قولهم { فَٱكْتُبْنَا مَعَ ٱلشَّاهِدِينَ } أنهم بعد ما سمعوا القرآن تأثروا به فبكوا من أجل ما عرفوا من الحق وسألوا الله تعالى أن يكتبهم مع الشاهدين ليكونوا معهم في الجنة، والشاهدون هم الذين شهدوا لله تعالى بالوحدانية ولنبيه بالرسالة، وأطاعوا الله ورسوله من هذه الأمة وقولهم: { وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِٱللَّهِ وَمَا جَآءَنَا مِنَ ٱلْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ ٱلْقَوْمِ ٱلصَّالِحِينَ } فإن معناه: أي شيء يمنعنا من الإِيمان بالله رباً وإلهاً واحداً لا شريك له ولا ولد ولا والد.
[88] لتُخْتَبرُنَّ -أيُّها المؤمنون- في أموالكم بإخراج النفقات الواجبة والمستحبَّة، وبالجوائح التي تصيبها، وفي أنفسكم بما يجب عليكم من الطاعات، وما يحلُّ بكم مِن جراح أو قتل وفَقْد للأحباب؛ وذلك حتى يتميَّز المؤمن الصادق من غيره. ولتَسمعُنَّ من اليهود والنصارى والمشركين ما يؤذي أسماعكم من ألفاظ الشرك والطعن في دينكم. وإن تصبروا -أيها المؤمنون- على ذلك كله، وتتقوا الله بلزوم طاعته واجتناب معصيته، فإن ذلك من الأمور التي يُعزم عليها، وينافس فيها.
[89] ولتسمعُنّ من الذين أُعطوا الكتب من قبلكم ومن الذين أشركوا شيئًا كثيرًا مما يؤذيكم من الطعن فيكم وفي دينكم، وإن تصبروا على ما يصيبكم من أنواع المصائب والابتلاءات، وتتقوا الله بفعل ما أمر وتَرْك ما نهى، فإن ذلك من الأمور التي تحتاج إلى عزم، ويتنافس فيها المتنافسون.
[90] ﴿ولتسمعن من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم، ومن الذين أشركوا أذى كثيرا﴾ من الطعن فيكم، وفي دينكم وكتابكم ورسولكم.
[91] { وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلْكِتَابَ } أعطوا الكتاب { مِن قَبْلِكُمْ } يعني اليهود والنصارى الشتم والطعن والكذب والزور على الله { وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشْرَكُوۤاْ } يعني مشركي العرب أيضاً { أَذًى كَثِيراً } بالشتم والضرب واللعن والقتل والكذب والزور على الله
[92] الآية الأولى [185] أما الآية الثانية [186] ففيها يخبر تعالى رسوله والمؤمنين بأنهم لا محالة مختبرون في أموالهم وفي أنفسهم في أموالهم بالحوائج، وبالواجبات، وفي أنفسهم بالمرض والموت والتكاليف الشاقة كالجهاد والحج والصيام، وأنهم لا بد وأن يسمعوا من أهل الكتاب والمشركين أذىً كبيراً كما قال فنحاص: الله فقير ونحن أغنياء أو كما قال النصارى: المسيح ابن الله، وكما قال المشركون: اللات والعزى ومناة آلهة مع الله
[93] ﴿لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ وهم اليهود والنصارى، ﴿وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ وهم الوثنيون؛ كقريش وغيرهم، تسمعن منهم ﴿أَذًى كَثِيرًا﴾ أذى بأيش؟ بالقول؛ لأنه هو الذي يسمع، مثل أن يعيروكم أو يسبوا دينكم، أو يسبوا نبيكم،
[94] ﴿لَتُبْلَوُنَّ﴾ حُذِفَ مِنهُ نُون الرَّفْع لِتَوالِي النُّونات والواو ضَمِير الجَمْع لِالتِقاءِ السّاكِنَيْنِ لَتُخْتَبَرُنَّ ﴿فِي أمْوالكُمْ﴾ بِالفَرائِضِ فِيها والحَوائِج ﴿وأَنْفُسكُمْ﴾ بِالعِباداتِ والبَلاء ﴿ولَتَسْمَعُنَّ مِن الَّذِينَ أُوتُوا الكِتاب مِن قَبْلكُمْ﴾ اليَهُود والنَّصارى ﴿ومِن الَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ مِن العَرَب ﴿أذًى كَثِيرًا﴾ مِن السَّبّ والطَّعْن والتَّشْبِيب بِنِسائِكُمْ ﴿وإنْ تَصْبِرُوا﴾ عَلى ذَلِكَ ﴿وتَتَّقُوا﴾ بِالفَرائِضِ ﴿فَإنَّ ذَلِكَ مِن عَزْم الأُمُور﴾ أيْ: مِن مَعْزُوماتها الَّتِي يَعْزِم عَلَيْها لِوُجُوبِها
[95] ﴿وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِن قَبْلِكُمْ﴾ يَعْنِي: اليَهُودَ والنَصارى.﴿وَمِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا أذًى كَثِيرًا﴾ كالطَعْنِ في الدِينِ، وصَدِّ مَن أرادَ الإيمانَ، وتَخْطِئَةِ مَن آمَنَ، ونَحْوِ ذَلِكَ.
[96] ﴿لتبلونَّ﴾ لتختبرُنَّ أيُّها المؤمنون ﴿في أموالكم﴾ بالفرائض فيها ﴿وأنفسكم﴾ بالصَّلاة والصَّوم والحجِّ والجهاد ﴿ولتسمعنَّ من الذين أوتوا الكتاب﴾ وهم اليهود ﴿ومنَ الذين أشركوا﴾ وهم المشركون ﴿أذىً كثيراً﴾ بالشَّتم والتَّعيير ﴿وإن تصبروا﴾ على ذلك الأذى بترك المعارضة ﴿فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ﴾ من حقيقة الإِيمان
[97] وأخْرَجَ ابْنُ جَرِيرٍ، وابْنُ أبِي حاتِمٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ في قَوْلِهِ: ﴿ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِن قَبْلِكُمْ﴾ قالَ: هو كَعْبُ بْنُ الأشْرَفِ، وكانَ يُحَرِّضُ المُشْرِكِينَ عَلى النَّبِيِّ ﷺ وأصْحابِهِ في شِعْرِهِ، ويَهْجُو النَّبِيَّ ﷺ وأصْحابَهُ.وأخْرَجَ ابْنُ المُنْذِرِ مِن طَرِيقِ الزُّهْرِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَعْبِ بْنِ مالِكٍ، مِثْلَهُ. وأخْرَجَ ابْنُ جَرِيرٍ، وابْنُ المُنْذِرِ، وابْنُ أبِي حاتِمٍ، عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ: ﴿ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ﴾ يَعْنِي اليَهُودَ والنَّصارى،
[98] ابن ای حاتم . تفسير ابن أبي حاتم٤٦١٨ / حَدَّثَنا أبِي، ثَنا أبُو اليَمانِ، ثَنا شُعَيْبُ بْنُ أبِي حَمْزَةَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، أخْبَرَنا عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ، أنَّ أُسامَةَ بْنَ زَيْدٍ، أخْبَرَهُ قالَ: «كانَ النَّبِيُّ ﷺ وأصْحابُهُ يَعْفُونَ عَنِ المُشْرِكِينَ وأهْلِ الكِتابِ كَما أمَرَهُمُ اللَّهُ، ويَصْبِرُونَ عَلى الأذى قالَ اللَّهُ تَعالى ﴿ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِن قَبْلِكم ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا أذًى كَثِيرًا﴾ وكانَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ يَتَأوَّلُ في العَفْوِ ما أمَرَهُ اللَّهُ بِهِ حَتّى أذِنَ اللَّهُ فِيهِمْ».
[99] وقِيلَ: فِيما جَرى بَيْنَ أبِي بَكْرٍ وفِنْحاصٍ. وقِيلَ: في كَعْبِ بْنِ الأشْرَفِ كانَ يُحَرِّضُ المُشْرِكِينَ عَلى الرَّسُولِ وأصْحابِهِ في شِعْرِهِ،
[100] وأمّا قَوْلُهُ: ﴿ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِن قَبْلِكم ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا أذًى كَثِيرًا﴾ فالمُرادُ مِنهُ أنْواعُ الإيذاءِ الحاصِلَةِ مِنَ اليَهُودِ والنَّصارى والمُشْرِكِينَ لِلْمُسْلِمِينَ، وذَلِكَ لِأنَّهم كانُوا يَقُولُونَ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ، والمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ، وثالِثُ ثَلاثَةٍ، وكانُوا يَطْعَنُونَ في الرَّسُولِ عَلَيْهِ الصَّلاةُ والسَّلامُ بِكُلِّ ما يَقْدِرُونَ عَلَيْهِ، ولَقَدْ هَجاهُ كَعْبُ بْنُ الأشْرَفِ، وكانُوا يُحَرِّضُونَ النّاسَ عَلى مُخالَفَةِ الرَّسُولِ ﷺ . وأمّا المُشْرِكُونَ فَهم كانُوا يُحَرِّضُونَ النّاسَ عَلى مُخالَفَةِ الرَّسُولِ ﷺ ويَجْمَعُونَ العَساكِرَ عَلى مُحارَبَةِ الرَّسُولِ ﷺ ويُثَبِّطُونَ المُسْلِمِينَ عَنْ نُصْرَتِهِ،
[101] وما يسمعون من أهل الكتاب(١) المطاعن في الدين الحنيف، وصدّ من أراد الإيمان، وتخطئة من آمن، وما كان من كعب بن الأشرف من هجائه لرسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم وتحريض المشركين،
[102] والِابْتِلاءُ: الِاخْتِبارُ، ويُرادُ بِهِ هُنا لازِمَةٌ وهو المُصِيبَةُ، لِأنَّ في المَصائِبِ اخْتِبارًا لِمِقْدارِ الثَّباتِ. والِابْتِلاءُ في الأمْوالِ هو نَفَقاتُ الجِهادِ، وتَلاشِي أمْوالِهِمُ الَّتِي تَرَكُوها بِمَكَّةَ. والِابْتِلاءُ في الأنْفُسِ هو القَتْلُ والجِراحُ. وجُمِعَ مَعَ ذَلِكَ سَماعُ المَكْرُوهِ مِن أهْلِ الكِتابِ والمُشْرِكِينَ في يَوْمِ أُحُدٍ وبَعْدَهُ.
[103] ذَكَرَ في هَذِهِ الآيَةِ الكَرِيمَةِ أنَّ المُؤْمِنِينَ سَيُبْتَلَوْنَ في أمْوالِهِمْ وأنْفُسِهِمْ، وسَيَسْمَعُونَ الأذى الكَثِيرَ مِن أهْلِ الكِتابِ والمُشْرِكِينَ، وأنَّهم إنْ صَبَرُوا عَلى ذَلِكَ البَلاءِ والأذى واتَّقَوُا اللَّهَ، فَإنَّ صَبْرَهم وتُقاهم ﴿مِن عَزْمِ الأُمُورِ﴾، أيْ: مِنَ الأُمُورِ الَّتِي يَنْبَغِي العَزْمُ والتَّصْمِيمُ عَلَيْها لِوُجُوبِها.
[104] ﴿ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِنَ قَبْلِكُمْ﴾ أيْ مِن قَبْلِ إيتائِكُمُ القُرْآنَ وهُمُ اليَهُودُ والنَّصارى، والتَّعْبِيرُ عَنْهم بِذَلِكَ إمّا لِلْإشْعارِ بِمَدارِ الشِّقاقِ، والإيذانِ بِأنَّ ما يَسْمَعُونَهُ مِنهم مُسْتَنِدٌ عَلى زَعْمِهِمْ إلى الكِتابِ، وإمّا لِلْإشارَةِ إلى عِظَمِ صُدُورِ ذَلِكَ المَسْمُوعِ مِنهم، وشِدَّةِ وقْعِهِ عَلى الأسْماعِ حَيْثُ إنَّهُ كَلامٌ صَدَرَ مِمَّنْ لا يُتَوَقَّعُ صُدُورُهُ مِنهُ لِوُجُودِ زاجِرٍ عَنْهُ مَعَهُ، وهو إيتاؤُهُ الكِتابَ كَما قِيلَ، والتَّصْرِيحُ بِالقَبْلِيَّةِ إمّا لِتَأْكِيدِ الإشْعارِ وتَقْوِيَةِ المَدارِ، وإمّا لِلْمُبالَغَةِ في أمْرِ الزّاجِرِ عَنْ صُدُورِ ذَلِكَ المَسْمُوعِ مِن أُولَئِكَ المُسْمِعِينَ.
﴿ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ وهم كُفّارُ العَرَبِ ﴿أذًى كَثِيرًا﴾ كالطَّعْنِ في الدِّينِ وتَخْطِئَةِ مَن آمَنَ والِافْتِراءِ عَلى اللَّهِ تَعالى ورَسُولِهِ صَلّى اللَّهُ تَعالى عَلَيْهِ وسَلَّمَ، والتَّشْبِيبِ بِنِساءِ المُؤْمِنِينَ.
[105] ﴿ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِن قَبْلِكم﴾ وهُمُ اليَهُودُ والنَّصارى ﴿ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ وهم سائِرُ الطَّوائِفِ الكُفْرِيَّةِ مِن غَيْرِ أهْلِ الكِتابِ ﴿أذًى كَثِيرًا﴾ مِنَ الطَّعْنِ في دِينِكم وأعْراضِكم
[106] ﴿وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا﴾ يَقُولُ تَعَالَى لِلْمُؤْمِنِينَ عِنْدَ مَقْدمهم المدينَة قَبْلَ وَقْعَةِ بَدْرٍ، مُسَلِّيًا لَهُمْ عَمَّا نَالَهُمْ(٢٦) مِنَ الْأَذَى مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ، وَآمِرًا لَهُمْ بِالصَّبْرِ وَالصَّفْحِ وَالْعَفْوِ حَتَّى يُفَرِّجَ اللَّهُ، فَقَالَ: ﴿وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأمُورِ﴾
[107] وَكَانَ ﷺ لَمَّا قَدِمَ الْمَدِينَةَ كَانَ بِهَا الْيَهُودُ وَالْمُشْرِكُونَ، فَكَانَ هُوَ وَأَصْحَابُهُ يَسْمَعُونَ أَذًى كَثِيرًا.
[108] ﴿وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ يَعْنِي: الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى، ﴿وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ يَعْنِي: مُشْرِكِي الْعَرَبِ
[109] قَوْلُهُ تَعالى: ﴿لَتُبْلَوُنَّ في أمْوالِكم وأنْفُسِكُمْ﴾ في سَبَبِ نُزُولِها خَمْسَةُ أقْوالٍ.
أحَدُها: «أنَّ النَّبِيَّ ﷺ مَرَّ بِمَجْلِسٍ فِيهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ، وعَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَواحَةَ، فَغَشِيَ المَجْلِسَ عُجاجَةُ الدّابَّةِ، فَخَمَّرَ ابْنُ أُبَيٍّ أنْفَهُ بِرِدائِهِ، وقالَ: لا تُغَبِّرُوا عَلَيْنا، فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ، ثُمَّ دَعاهم إلى اللَّهِ، وقَرَأ عَلَيْهِمُ القُرْآَنَ، فَقالَ ابْنُ أُبَيٍّ: إنَّهُ لا أحْسَنَ مِمّا تَقُولُ، إنْ كانَ حَقًّا فَلا تُؤْذِنا في مَجالِسِنا. وقالَ ابْنُ رَواحَةَ: اغْشَنا بِهِ في مَجالِسِنا يا رَسُولَ اللَّهِ، فَإنّا نُحِبُّ ذَلِكَ، فاسْتَبَّ المُسْلِمُونَ، والمُشْرِكُونَ، واليَهُودُ، فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآَيَةُ،» رَواهُ عُرْوَةُ عَنْ أُسامَةَ بْنَ زَيْدٍ.
. والثّانِي: أنَ المُشْرِكِينَ واليَهُودَ كانُوا يُؤْذُونَ النَّبِيَّ ﷺ وأصْحابَهُ أشَدَّ الأذى، فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآَيَةُ، قالَهُ كَعْبُ بْنُ مالِكٍ الأنْصارِيُّ.
والثّالِثُ: أنَّها نَزَلَتْ فِيما جَرى بَيْنَ أبِي بَكْرٍ الصَّدِّيقِ، وبَيْنَ فِنْحاصَ اليَهُودِيِّ، وقَدْ سَبَقَ ذِكْرُهُ عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ.
والرّابِعُ: أنَّها نَزَلَتْ في النَّبِيِّ ﷺ، وأبِي بَكْرٍ الصَّدِيقِ، قالَهُ أبُو صالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ. واخْتارَهُ مُقاتِلٌ. وقالَ عِكْرِمَةُ: نَزَلَتْ في النَّبِيِّ ﷺ، وأبِي بَكْرٍ الصَّدِيقِ، وفِنْحاصُ اليَهُودِيُّ.
. والخامِسُ: أنَّها نَزَلَتْ في كَعْبِ بْنِ الأشْرَفِ، كانَ يُحَرِّضُ المُشْرِكِينَ عَلى رَسُولِ اللَّهِ ﷺ وأصْحابِهِ في شِعْرِهِ، وهَذا مَذْهَبُ الزُّهْرِيِّ. ….
قَوْلُهُ تَعالى: ﴿وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ﴾ قالَ ابْنُ عَبّاسٍ: هُمُ اليَهُودُ والنَّصارى، والَّذِينَ أشْرَكُوا: مُشْرِكُو العَرَبِ
[110] لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ يقول: لتختبرن في أموالكم بالنقصان والذهاب، ويقال بوجوب الحقوق فيها وفي أنفسكم، بالأمراض والأوجاع والقتل وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ حين قالوا: إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِياءُ [آل عمران: 181] وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يعني مشركي العرب أَذىً كَثِيراً باللسان والفعل،
[111] الطبرسي، تفسير مجمع البيان في تفسير القرآن/ {ولتسمعن من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم } يعني اليهود والنصارى {ومن الذين أشركوا} يعني كفار مكة وغيرهم {أذى كثيراً} يعني ما سمعوه من تكذيب النبي صلى الله عليه وسلم ومن الكلام الذي يغمّ
[112] { مَّا يَوَدُّ } ما يتمنى { ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ ٱلْكِتَابِ } كعب بن الأشرف وأصحابه { وَلاَ ٱلْمُشْرِكِينَ } مشركي العرب أبو جهل وأصحابه { أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ } أن ينزل الله جبريل على نبيكم { مِّنْ خَيْرٍ } يخير بالنبوة والإسلام والكتاب { مِّن رَّبِّكُمْ وَٱللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ } يختار لدينه والنبوة والإسلام والكتاب { مَن يَشَآءُ } من كان أهلاً لذلك يعني محمداً صلى الله عليه وسلم
[113] النسفي ، مدارك التنزيل وحقائق التأويل/ { مَّا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ ٱلْكِتَـٰبِ وَلاَ ٱلْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم } وبالتخفيف: مكي وأبو عمرو. { مّنْ خَيْرٍ مّن رَّبِّكُمْ } «من» الأولى للبيان لأن الذين كفروا جنس تحته نوعان: أهل الكتاب والمشركون، والثانية مزيدة لاستغراق الخير، والثالثة لابتداء الغاية.
[114] تفسير الرازي – الرازي – ج ٣ – الصفحة ٢٢٥ / المَسْألَةُ الأُولى: ”مِن“ الأوْلى لِلْبَيانِ؛ لِأنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا جِنْسٌ، تَحْتَهُ نَوْعانِ: أهْلُ الكِتابِ والمُشْرِكُونَ، والدَّلِيلُ عَلَيْهِ قَوْلُهُ تَعالى: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن أهْلِ الكِتابِ والمُشْرِكِينَ﴾ [البينة: ١] والثّانِيَةُ: مَزِيدَةٌ لِاسْتِغْراقِ الخَيْرِ، والثّالِثَةُ: لِابْتِداءِ الغايَةِ.
[115] أبو بكر الجزائري، تفسير أيسر التفاسير لكلام العلي الكبير/ أخبر تعالى عباده المؤمنين بأن الكافرين من أهل الكتاب ومن غيرهم من المشركين الوثنيين لا يحبون أن يُنزل عليكم من خير من ربكم
[116] ما يحب الكفار من أهل الكتاب والمشركين أن يُنزَّل عليكم أدنى خير من ربكم قرآنًا أو علمًا، أو نصرًا أو بشارة. والله يختص برحمته مَن يشاء مِن عباده بالنبوَّة والرسالة. والله ذو الإحسان والعطاء الكثير الواسع.
[117] ما يحب الكفار – أيًّا كانوا: أهل كتاب أو مشركين – أن يُنَزَّلَ عليكم أيّ خير من ربكم، قليلًا كان أو كثيرًا، والله يختص برحمته من النبوة والوحي والإيمان من يشاء من عباده، والله صاحب الفضل العظيم، فلا خيرَ ينالُ أحدًا من الخلق إلا منه، ومن فضله بَعْثُ الرسول وإنزالُ الكتاب
[118] ثم توعد الكافرين بالعذاب المؤلم الموجع، وأخبر عن عداوة اليهود والمشركين للمؤمنين، أنهم ما يودون ﴿أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ﴾ أي: لا قليلا ولا كثيرا ﴿مِنْ رَبِّكُمْ﴾ حسدا منهم، وبغضا لكم أن يختصكم بفضله فإنه ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾ ومن فضله عليكم، إنزال الكتاب على رسولكم، ليزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمة، ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون، فله الحمد والمنة.
[119] أخبر تعالى عباده المؤمنين بأن الكافرين من أهل الكتاب ومن غيرهم من المشركين الوثنيين لا يحبون أن يُنزل عليكم من خير من ربكم وسواء كان قرآناً يحمل أسمى الآداب وأعظم الشرائع وأهدى سبل السعادة والكمال، أو كان غير ذلك من سائر أنواع الخيرات، وذلك حسداً منهم للمؤمنين كما أخبرهم أنه تعالى يختص برحمته من يشاء من عباده فحسد الكافرين لكم لا يمنع فضل الله عليكم ورحمته بكم متى أرادكم بذلك.
[120] والمعنى: الأمر بالطاعة والانقياد ﴿مَّا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ جنس يعم نوعين: أهل الكتاب، والمشركين من العرب، ولذلك فسره بهما،
[121] فتأويل الكلام: ما يحب الكافرون من أهل الكتاب ولا المشركين بالله من عبدة الأوثان، أن ينزل عليكم من الخير الذي كان عند الله فنزله عليكم. فتمنى المشركون وكفرة أهل الكتاب أن لا ينزل الله عليهم الفرقان وما أوحاه إلى محمد ﷺ من حكمه وآياته، وإنما أحبت اليهود وأتباعهم من المشركين ذلك، حسدا وبغيا منهم على المؤمنين. وفي هذه الآية دلالة بينة على أن الله تبارك وتعالى نهى المؤمنين عن الركون إلى أعدائهم من أهل الكتاب والمشركين، والاستماع من قولهم، وقبول شيء مما يأتونهم به على وجه النصيحة لهم منهم، بإطلاعه جل ثناؤه إياهم على ما يستبطنه لهم أهل الكتاب والمشركون من الضغن والحسد، وإن أظهروا بألسنتهم خلاف ما هم مستبطنون.
[122] قوله تعالى: مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ، يعني يهود أهل المدينة ونصارى أهل نجران. وَلَا الْمُشْرِكِينَ، يعني مشركي العرب أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ، يعني أن ينزل على رسولكم من الوحي وشرائع الإسلام لأنهم كانوا كفاراً، فيحبون أن يكون الناس كلهم كفاراً مثلهم.
[123] قَوْله تَعَالَى: ﴿مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلا الْمُشْركين﴾ أَي: وَلا من الْمُشْركين ﴿أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ ربكُم﴾ يَعْنِي: الْوَحْي الَّذِي يَأْتِي رَسُول اللَّهِ ﷺ لَا يسرهم ذَلِك؛ حسدا لرَسُول الله وَلِلْمُؤْمنِينَ.
[124] وَقَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنزلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ يُبَيِّنُ بِذَلِكَ تَعَالَى شِدَّةَ عَدَاوَةِ(١٠) الْكَافِرِينَ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ، الَّذِينَ حَذَّرَ تَعَالَى مِنْ مُشَابِهَتِهِمْ لِلْمُؤْمِنِينَ؛ لِيَقْطَعَ الْمَوَدَّةَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَهُمْ.
[125] قَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿مَا يَوَدُّ﴾ أَيْ مَا يَتَمَنَّى، وَقَدْ تَقَدَّمَ(١). “الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَلَا الْمُشْرِكِينَ” مَعْطُوفٌ عَلَى “أَهْلِ”. وَيَجُوزُ: وَلَا الْمُشْرِكُونَ، تَعْطِفُهُ عَلَى الَّذِينَ، قَالَهُ النَّحَّاسُ.
[126] قَوْلُهُ تَعالى: ﴿ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن أهْلِ الكِتابِ﴾قالَ ابْنُ عَبّاسٍ: هم يَهُودُ المَدِينَةِ، ونَصارى نَجْرانَ، فالمُشْرِكُونَ مُشْرِكُو أهْلِ مَكَّةَ. ﴿أنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ﴾ أيْ: عَلى رَسُولِكم. ﴿مِن خَيْرٍ مِن رَبِّكُمْ﴾ أرادَ: النُّبُوَّةَ والإسْلامَ.
[127] الطبرسي ، تفسير مجمع البيان في تفسير القرآن/ { ما يود الذين كفروا من أهل الكتاب ولا المشركين أن ينزل عليكم من خير من ربكم } معناه ما يحب الكافرون من أهل الكتاب ولا من المشركين بالله من عبدة الأوثان أن ينزل الله عليكم شيئاً من الخير الذي هو عنده والخير الذي تمنوا أن لا ينزله الله عليهم ما أوحى إلى نبيّه صلى الله عليه وسلم وأنزله عليه من القرآن والشرائع بغياً منهم وحسداً
[128] الفيروز آبادي، تفسير القرآن/ { وَلَتَجِدَنَّهُمْ } يا محمد يعني اليهود { أَحْرَصَ ٱلنَّاسِ عَلَىٰ حَيَاةٍ } على بقاء في الدنيا { وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشْرَكُواْ } وأحرص من الذين أشركوا مشركي العرب
[129] معنى الكلام: ولتجدن -يا محمد- اليهود من بني إسرائيل، أحرص [من] الناس على حياة ومن الذين أشركوا.(٣) فلما أضيف”أحرص” إلى”الناس” وفيه تأويل”من”، أظهرت بعد حرف العطف، ردا – على التأويل الذي ذكرنا.
وإنما وصف الله جل ثناؤه اليهود بأنهم أحرص الناس على الحياة، لعلمهم بما قد أعد لهم في الآخرة على كفرهم بما لا يقر به أهل الشرك،(٤) فهم للموت أكره من أهل الشرك الذين لا يؤمنون بالبعث، لأنهم يؤمنون بالبعث، ويعلمون ما لهم هنالك من العذاب. والمشركون لا يصدقون بالبعث ولا العقاب،(٥) فاليهود أحرص منهم على الحياة وأكره للموت.
[130] ثم قال عز وجل: وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ، يعني أن اليهود أحرص الناس على البقاء. وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا، يعني أحرص من الذين أشركوا. قال الكلبي: الذين أشركوا يعني المجوس. وقال مقاتل: أحرص الناس على حياة، وأحرص من الذين أشركوا يعني مشركي العرب.
[131] ﴿ولتجدنهم﴾ يا محمَّدُ يعني: علماءَ اليهود ﴿أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ﴾ لأنَّهم علموا أنَّهم صائرون إلى النَّار إذا ماتوا لما أتوا به في أمر محمَّدٍ ﷺ ﴿ومن الذين أشركوا﴾ أَيْ: وأحرص من منكري البعث ومَنْ أنكر البعث أحبَّ طول العمر لأنَّه لا يرجو بعثاً فاليهود أحرص منهم لأنَّهم علموا ما جنوا فهم يخافون النَّار
[132] ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ﴾ اللَّامُ لَامُ الْقَسَمِ وَالنُّونُ تَأْكِيدٌ لِلْقِسْمِ، تَقْدِيرُهُ: وَاللَّهِ لَتَجِدَنَّهُمْ يَا مُحَمَّدُ يَعْنِي الْيَهُودَ ﴿أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ قِيلَ: هُوَ مُتَّصِلٌ بِالْأَوَّلِ، وَأَحْرَصَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا،
[133] وقَوْلُهُ تَعالى: ﴿وَمِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا﴾، قِيلَ: المَعْنى وأحْرَصُ مِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا، لِأنَّ مُشْرِكِي العَرَبِ لا يَعْرِفُونَ إلّا هَذِهِ الحَياةَ الدُنْيا، ألا تَرى إلى قَوْلِ امْرِئِ القَيْسِ:تَمَتَّعْ مِنَ الدُنْيا فَإنَّكَ فانٍ ∗∗∗…………..
والضَمِيرُ في “أحَدُهُمْ” يَعُودُ في هَذا القَوْلِ عَلى اليَهُودِ،
[134] قَوْلُهُ تَعالى: ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ﴾ اللّامُ: لامُ القَسَمِ، والنُّونُ تَوْكِيدٌ لَهُ، والمَعْنى: ولَتَجِدَنَّ اليَهُودَ في حالِ دُعائِهِمْ إلى تَمَنِّي المَوْتِ أحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياةٍ، وأحْرَصَ مِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا. وفي “الَّذِينَ أشْرَكُوا” قَوْلانِ. أحَدُهُما: أنَّهُمُ المَجُوسُ، قالَهُ ابْنُ عَبّاسٍ، وابْنُ قُتَيْبَةَ، والزَّجّاجُ. والثّانِي: مُشْرِكُو العَرَبِ، قالَهُ مُقاتِلٌ.
[135] أمّا الواوُ في قَوْلِهِ: ﴿ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ فَفِيهِ [ ثَلاثَةُ أقْوالٍ ]:
أحَدُها: أنَّها واوُ عَطْفٍ والمَعْنى أنَّ اليَهُودَ أحْرَصُ النّاسِ عَلى حَياةٍ وأحْرَصُ مِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا كَقَوْلِكَ: هو أسْخى النّاسِ ومِن حاتِمٍ. هَذا قَوْلُ الفَرّاءِ والأصَمِّ. فَإنْ قِيلَ: ألَمْ يَدْخُلِ الَّذِينَ أشْرَكُوا تَحْتَ النّاسِ ؟ قُلْنا: بَلى ولَكِنَّهم أُفْرِدُوا بِالذِّكْرِ لِأنَّ حِرْصَهم شَدِيدٌ وفِيهِ تَوْبِيخٌ عَظِيمٌ لِأنَّ الَّذِينَ أشْرَكُوا لا يُؤْمِنُونَ بِالمَعادِ وما يَعْرِفُونَ إلّا الحَياةَ الدُّنْيا فَحِرْصُهم عَلَيْها لا يُسْتَبْعَدُ لِأنَّها جَنَّتُهم فَإذا زادَ عَلَيْهِمْ في الحِرْصِ مَن لَهُ كِتابٌ وهو مُقِرٌّ بِالجَزاءِ كانَ حَقِيقًا بِأعْظَمِ التَّوْبِيخِ، فَإنْ قِيلَ: ولِمَ زادَ حِرْصُهم عَلى حِرْصِ المُشْرِكِينَ ؟ قُلْنا: لِأنَّهم عَلِمُوا أنَّهم صائِرُونَ إلى النّارِ لا مَحالَةَ والمُشْرِكُونَ لا يَعْلَمُونَ ذَلِكَ.
القَوْلُ الثّانِي: أنَّ هَذِهِ الواوَ واوُ اسْتِئْنافٍ وقَدْ تَمَّ الكَلامُ عِنْدَ قَوْلِهِ: ”عَلى حَياةٍ“ [ و] تَقْدِيرُهُ ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا أُناسٌ يَوَدُّ أحَدُهم عَلى حَذْفِ المَوْصُوفِ كَقَوْلِهِ: ﴿وما مِنّا إلّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ [الصافات: ١٦٤] .
القَوْلُ الثّالِثُ: أنَّ فِيهِ تَقْدِيمًا وتَأْخِيرًا وتَقْدِيرُهُ: ولَتَجِدَنَّهم وطائِفَةً مِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا أحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياةٍ، ثُمَّ فَسَّرَ هَذِهِ المَحَبَّةَ بِقَوْلِهِ: ﴿يَوَدُّ أحَدُهم لَوْ يُعَمَّرُ ألْفَ سَنَةٍ﴾ وهو قَوْلُ أبِي مُسْلِمٍ، والقَوْلُ الأوَّلُ أوْلى لِأنَّهُ إذا كانَتِ القِصَّةُ في شَأْنِ اليَهُودِ خاصَّةً فالألْيَقُ بِالظّاهِرِ أنْ يَكُونَ المُرادُ: ولَتَجِدَنَّ اليَهُودَ أحْرَصَ عَلى الحَياةِ مِن سائِرِ النّاسِ ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا لِيَكُونَ ذَلِكَ أبْلَغَ في إبْطالِ دَعْواهم وفي إظْهارِ كَذِبِهِمْ في قَوْلِهِمْ. إنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَنا لا لِغَيْرِنا واللَّهُ أعْلَمُ.
المَسْألَةُ الثّانِيَةُ: اخْتَلَفُوا في المُرادِ بِقَوْلِهِ تَعالى: ﴿ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ عَلى ثَلاثَةِ أقْوالٍ قِيلَ المَجُوسُ: لِأنَّهم كانُوا يَقُولُونَ لِمَلِكِهِمْ: عِشْ ألْفَ نَيْرُوزَ وألْفَ مِهْرَجانٍ، وعَنِ ابْنِ عَبّاسٍ هو قَوْلُ الأعاجِمِ: زِيُّ هَزارْسالَ، وقِيلَ: المُرادُ مُشْرِكُو العَرَبِ وقِيلَ: كُلُّ مُشْرِكٍ لا يُؤْمِنُ بِالمَعادِ، لِأنّا بَيَّنّا أنَّ حِرْصَ هَؤُلاءِ عَلى الدُّنْيا يَنْبَغِي أنْ يَكُونَ أكْثَرَ ولَيْسَ المُرادُ مِن ذِكْرِ ألْفِ سَنَةٍ قَوْلَ الأعاجِمِ عِشْ ألْفَ سَنَةٍ، بَلِ المُرادُ بِهِ التَّكْثِيرُ وهو مَعْرُوفٌ في كَلامِ العَرَبِ
[136] قَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ﴾ يَعْنِي الْيَهُودَ. “وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا” قِيلَ: الْمَعْنَى وَأَحْرَصُ، فَحُذِفَ “مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا” لِمَعْرِفَتِهِمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَلَّا خَيْرَ لَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ، وَمُشْرِكُو الْعَرَبِ لَا يَعْرِفُونَ إِلَّا هَذِهِ الْحَيَاةَ وَلَا عِلْمَ لَهُمْ مِنَ الْآخِرَةِ، ألا ترى قول شاعرهم:
تَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيَا فَإِنَّكَ فَانِ … مِنَ النَّشَوَاتِ وَالنِّسَاءِ الْحِسَانِ
وَالضَّمِيرُ فِي “أَحَدُهُمْ” يَعُودُ فِي هَذَا الْقَوْلِ عَلَى الْيَهُودِ. وَقِيلَ: إِنَّ الْكَلَامَ تَمَّ فِي “حَياةٍ” ثُمَّ اسْتُؤْنِفَ الْإِخْبَارُ عَنْ طَائِفَةٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.
[137] وقوله تعالى: وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا: قيل: المعنى: / وأحرصُ من الذين أشركوا ألأن مشركِي العَرَبِ لا يعرفون إلا هذه الحياة الدنيا، والضمير في أَحَدُهُمْ يعودُ في هذا القول على اليهودِ،
[138] وإنْ كانَ فِيهِ خُرُوجٌ مِنَ الكَلامِ في اليَهُودِ إلى غَيْرِهِمْ مِن مُشْرِكِي العَرَبِ لَكِنَّهُ أرْجَحُ لِعَدَمِ اسْتِلْزامِهِ لِلتَّكْلِيفِ، ولا ضَيْرَ في اسْتِطْرادِ ذِكْرِ حِرْصِ المُشْرِكِينَ بَعْدَ ذِكْرِ حِرْصِ اليَهُودِ.
[139] ﴿ولَتَجِدَنَّهم أحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياةٍ ومِنَ الَّذِينَ أشْرَكُوا يَوَدُّ أحَدُهم لَوْ يُعَمَّرُ ألْفَ سَنَةٍ وما هو بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ العَذابِ أنْ يُعَمَّرَ واللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ﴾ مَعْطُوفٌ عَلى قَوْلِهِ ”ولَنْ يَتَمَنَّوْهُ أبَدًا“ لِلْإشارَةِ إلى أنَّ عَدَمَ تَمَنِّيهِمُ المَوْتَ لَيْسَ عَلى الوَجْهِ المُعْتادِ عِنْدَ البَشَرِ مِن كَراهَةِ المَوْتِ ما دامَ المَرْءُ بِعافِيَةٍ؛ بَلْ هم تَجاوَزُوا ذَلِكَ إلى كَوْنِهِمْ أحْرَصَ مِن سائِرِ البَشَرِ عَلى الحَياةِ، حَتّى المُشْرِكِينَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ بَعْثًا ولا نُشُورًا ولا نَعِيمًا فَنَعِيمُهم عِنْدَهم هو نَعِيمُ الدُّنْيا وإلى أنْ تَمَنَّوْا أنْ يُعَمَّرُوا أقْصى أمَدِ التَّعْمِيرِ مَعَ ما يَعْتَرِي صاحِبَ هَذا العُمُرِ مِن سُوءِ الحالَةِ ورَذالَةِ العَيْشِ.
[140] أبو بكر الجزائري، تفسير أيسر التفاسير لكلام العلي الكبير/ يخبر الله تعالى أن اليهود أحرص الناس على الحياة حتى من المشركين الذين يود الواحد منهم أن يعيش ألف سنة
[141] ولتَجِدَنّ – أيها النبي – اليهودَ أشدَّ الناس حرصًا على الحياة مهما كانت حقيرة ذليلة، بل هم أحرص من المشركين الذين لا يؤمنون بالبعث والحساب، ومع كونهم أهلَ كتاب، ويؤمنون بالبعث والحساب،
[142] ولتعلمَنَّ -أيها الرسول- أن اليهود أشد الناس رغبة في طول الحياة أيًّا كانت هذه الحياة من الذلَّة والمهانة، بل تزيد رغبتهم في طول الحياة على رغبات المشركين.
[143] (ولتجدنهم احرص الناس علی حیوه ):(همانا تو آنان را حریصترین مردم نسبت به زندگانی می یابی ) و این جمله به معنای دلیلی است که چرا آنهامرگ را آرزو نمی کنند، آنچه آنها را از تمنای مرگ باز می دارد همان حرص شدیدآنها به این دنیای فانی است و نکره آوردن (حیاه )به جهت تحقیر دنیاست و آنهادر جستجوی حیات طیبه و سعادتمندی نیستند ،بلکه به هرزندگی پستی رضایت میدهند،(ومن الذین اشرکوا): و حتی از مشرکین هم حریصتر هستندنسبت به زندگی این دنیا در حالی که مشرکان اعتقادی به خدا و روز جزا هم ندارند،(یوداحدهم لو یعمر الف سنه ):(هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمرکند)منظور از هزار سال ، طولانی ترین عمر ممکن است
[144] ﴿وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ ثَلاثَةُ أقْوالٍ: أحَدُهُما: أنَّ المُشْرِكِينَ عَبَدَةُ الأصْنامِ والنّارِ والكَواكِبِ. والثّانِي: أنَّهُمُ اليَهُودُ والنَّصارى. والثّالِثُ: عَبَدَةُ الأوْثانِ واليَهُودُ والنَّصارى.
[145] يقول الله عز وجل: = ما كان إبراهيم يهوديًّا ولا نصرانيًّا ولا كان من المشركين، الذين يعبدون الأصنامَ والأوثانَ أو مخلوقًا دون خالقه الذي هو إله الخلق وبارئهم =”ولكن كان حنيفًا”، يعني: متبعًا أمرَ الله وطاعته، مستقيمًا على محجَّة الهدى التي أمر بلزومها =”مسلمًا”، يعني: خاشعًا لله بقلبه، متذللا له بجوارحه، مذعنًا لما فَرَض عليه وألزمه من أحكامه
[146] مَا كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَلا نَصْرانِيًّا يقول: لم يكن إبراهيم- عليه السلام- على دين اليهودية ولا النصرانية وَلكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً أي مخلصاً وَما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ يعني ما كان أي لم يكن على دينهم.
[147] الفيروز آبادي، تفسير القرآن/ ثم ذكر خصومتهم مع النبي صلى الله عليه وسلم بقولهم إنا مسلمون على دين إبراهيم وادعوا ذلك في التوراة فقال الله { يٰأَهْلَ ٱلْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ } تخاصمون { فِيۤ إِبْرَاهِيمَ } في دين إبراهيم { وَمَآ أُنزِلَتِ ٱلتَّورَاةُ وَٱلإنْجِيلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ } بعد إبراهيم { أَفَلاَ تَعْقِلُونَ } أنه ليس فيهما أن إبراهيم كان يهودياً أو نصرانياً { هٰأَنْتُمْ هَؤُلاۤءِ } أنتم هؤلاء اليهود والنصارى { حَاجَجْتُمْ } خاصمتم { فِيمَا لَكُم بِهِ عِلمٌ } في كتابكم أن محمداً نبي مرسل وأن إبراهيم لم يكن يهودياً ولا نصرانياً فجحدتم ذلك { فَلِمَ تُحَآجُّونَ } فلم تخاصمون { فِيمَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ } في كتابكم فتقولون إن إبراهيم كان يهودياً أو نصرانياً { وَٱللَّهُ يَعْلَمُ } أن إبراهيم لم يكن يهودياً ولا نصرانياً { وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ } أنه كان يهودياً أو نصرانياً ثم بين الله تكذيب قولهم فقال { مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً } على دين اليهود { وَلاَ نَصْرَانِيّاً } على دين النصارى { وَلَكِن كَانَ حَنِيفاً } حاجاً { مُّسْلِماً } مخلصاً { وَمَا كَانَ مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ } على دينهم
[148] ﴿ما كانَ إبْراهِيمُ يَهُودِيًّا ولاَ نَصْرانيًّا﴾، صرح بما دلت عليه الحجة، ﴿ولَكِن كان حَنِيفًا﴾: مائلًا عن الباطل إلى الحق، ﴿مُسْلِمًا﴾: منقادًا لله ﴿وما كانَ مِنَ الُمشْرِكِينَ﴾ تعريض بهم لإشراكهم به عزيرًا والمسيح ورد على مشركي قريش في زعمهم أنّهم على دين إبراهيم،
[149] ﴿ما كانَ إبْراهِيمُ يَهُودِيًّا ولا نَصْرانِيًّا﴾ تَصْرِيحٌ بِمُقْتَضى ما قَرَّرَهُ مِنَ البُرْهانِ. ﴿وَلَكِنْ كانَ حَنِيفًا﴾ مائِلًا عَنِ العَقائِدِ الزّائِغَةِ. ﴿مُسْلِمًا﴾ مُنْقادًا لِلَّهِ ولَيْسَ المُرادُ أنَّهُ كانَ عَلى مِلَّةِ الإسْلامِ وإلّا لاشْتَرَكَ الإلْزامُ. ﴿وَما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ تَعْرِيضٌ بِأنَّهم مُشْرِكُونَ لِإشْراكِهِمْ بِهِ عُزَيْرًا والمَسِيحَ ورَدٌّ لِادِّعاءِ المُشْرِكِينَ أنَّهم عَلى مِلَّةِ إبْراهِيمَ عَلَيْهِ السَّلامُ.
[150] ﴿وَما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ تَعْرِيضٌ بِأنَّهم مُشْرِكُونَ، بِقَوْلِهِمْ: عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ والمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ. و رَدٌّ لِادِّعاءِ المُشْرِكِينَ أنَّهم عَلى مِلَّةِ إبْراهِيمَ عَلَيْهِ الصَّلاةُ والسَّلامُ.
[151] ﴿ما كانَ إبْراهِيمُ يَهُودِيًّا﴾ كَما قالَتِ اليَهُودُ ﴿ولا نَصْرانِيًّا﴾ كَما قالَتِ النَّصارى ﴿ولَكِنْ كانَ حَنِيفًا﴾ أيْ مائِلًا عَنِ العَقائِدِ الزّائِغَةِ ﴿مُسْلِمًا﴾ أيْ مُنْقادًا لِطاعَةِ الحَقِّ، أوْ مُوَحِّدًا، لِأنَّ الإسْلامَ يَرِدُ بِمَعْنى التَّوْحِيدِ أيْضًا؛ قِيلَ: ويَنْصُرُهُ قَوْلُهُ تَعالى: ﴿وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ [ 67 ] أيْ عَبَدَةِ الأصْنامِ كالعَرَبِ الَّذِي كانُوا يَدَّعُونَ أنَّهم عَلى دِينِهِ، أوْ سائِرِ المُشْرِكِينَ
[152]أبو بكر الجزائري، تفسير أيسر التفاسير لكلام العلي الكبير/ ثم أكْذبهم بعد أن وبخهم فقال ما كان إبراهيم يهودياً ولا نصرانياً وإنما كان حنيفاً موّحداً مطيعاً لربه مسلماً له ولم يكن من المشركين.
[153] ما كان إبراهيم يهوديًّا ولا نصرانيًّا، فلم تكن اليهودية ولا النصرانية إلا من بعده، ولكن كان متبعًا لأمر الله وطاعته، مستسلمًا لربه، وما كان من المشركين.
[154] ما كان إبراهيم عليه السلام على الملة اليهودية، ولا على النصرانية، ولكن كان مائلًا عن الأديان الباطلة، مسلمًا لله موحدًا له تعالى، وما كان من المشركين به كما يزعم مشركو العرب أنهم على ملته.
[155] أن الله تعالى برأ خليله من اليهود والنصارى والمشركين، وجعله حنيفا مسلما، وجعل أولى الناس به من آمن به من أمته، وهذا النبي وهو محمد صلى الله على وسلم ومن آمن معه، فهم الذين اتبعوه وهم أولى به من غيرهم، والله تعالى وليهم وناصرهم ومؤيدهم، وأما من نبذ ملته وراء ظهره كاليهود والنصارى والمشركين، فليسوا من إبراهيم وليس منهم، ولا ينفعهم مجرد الانتساب الخالي من الصواب.
[156] وقَوْلُهُ: ﴿ولَكِنْ كانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ أفادَ الِاسْتِدْراكَ بَعْدَ نَفْيِ الضِّدِّ حَصْرًا لِحالِ إبْراهِيمَ فِيما يُوافِقُ أُصُولَ الإسْلامِ، ولِذَلِكَ بَيَّنَ حَنِيفًا بِقَوْلِهِ مُسْلِمًا لِأنَّهم يَعْرِفُونَ مَعْنى الحَنِيفِيَّةِ ولا يُؤْمِنُونَ بِالإسْلامِ، فَأعْلَمَهم أنَّ الإسْلامَ هو الحَنِيفِيَّةُ، وقالَ وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ فَنَفى عَنْ إبْراهِيمَ مُوافَقَةَ اليَهُودِيَّةِ، ومُوافَقَةَ النَّصْرانِيَّةِ، ومُوافَقَةَ المُشْرِكِينَ، وأنَّهُ كانَ مُسْلِمًا، فَثَبَتَتْ مُوافَقَتُهُ الإسْلامَ، وقَدْ تَقَدَّمَ في سُورَةِ البَقَرَةِ في مَواضِعَ أنَّ إبْراهِيمَ سَألَ أنْ يَكُونَ مُسْلِمًا، وأنَّ اللَّهَ أمَرَهُ أنْ يَكُونَ مُسْلِمًا، وأنَّهُ كانَ حَنِيفًا، وأنَّ الإسْلامَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ﷺ هو الَّذِي جاءَ بِهِ إبْراهِيمُ ﴿وقالُوا كُونُوا هُودًا أوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إبْراهِيمَ حَنِيفًا وما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ [البقرة: ١٣٥] وكُلُّ ذَلِكَ لا يُبْقِي شَكًّا في أنَّ الإسْلامَ هو إسْلامُ إبْراهِيمَ.
[157] ثم كذّب الله اليهود والنصارى فقال { ما كان إبراهيم يهودياً ولا نصرانياً } نزَّه إبراهيم وبرَّأه عن اليهودية والنصرانية لأنهما صفتا ذم قد دل القران والإجماع على ذلك وهذا يدل على أن موسى أيضاً لم يكن يهودياً ولم يكن عيسى نصرانياً فإن الدين عند الله الإسلام واليهودية ملة محرفة عن شرع موسى، والنصرانية ملة محرفة عن شرع عيسى فهما صفتا ذم جرتا على فرقتين ضالتين { ولكن كان حنيفاً } أي مائلاً عن الأديان كلـها إلى دين الإسلام وقيل معناه مستقيماً في دينه { مسلماً } أي كائناً على دين الإسلام { وما كان من المشركين } قيل إن هذا يتضمن كون اليهودية والنصرانية شركاً وقيل إن معناه لم يكن مشركاً على ما يدعيه مشركو العرب.