اصل نفی سبیل و عزت اسلامی (2) (قسمت 17)

اصل نفی سبیل و عزت اسلامی (2) (قسمت 17)

(متن کامل مطلب)

  • در مورد شرایط رهبر دولت اسلامی و دارالاسلام  هم عرض شد که یکی از شروط زیر بنائی رهبر دارالاسلام این است که باید مسلمان باشد.

در دارالاسلام امام و رهبر جانشین نبوت در امر پاسداری از دین الله و تطبیق و حکم کردن بر اساس دین الله در دنیا و مدیرت امور دنیا بر اساس قانون شریعت الله است . الله تعالی می فرماید:  وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ و بر تو ( ای پیغمبر ) کتاب را نازل کردیم که ملازم حق ، و موافق و مصدّق کتابهای پیشین، و شاهد و حافظ آنها است. فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءکَ مِنَ الْحَقِّ (مائده/48) پس میان آنان بر طبق چیزی حکم کن که خدا بر تو نازل کرده است ، و به خاطر پیروی از امیال و آرزوهای ایشان ، از حق و حقیقتی که برای تو آمده است روی مگردان.  حالا اگررهبر مسلمانی مرتد شود باید برداشته شود و هیچ ولایتی بر مسلمین ندارد.

عباده بن صامت رضی الله عنه می گوید: دَعانا النبيُّ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ فَبايَعْناهُ، فقالَ فِيما أخَذَ عَلَيْنا: رسول الله صلی الله علیه وسلم ما را فراخواند وبا ایشان بیعت کردیم و مضمون عهدی که از ما گرفت این بود که:  أنْ بايَعَنا علَى السَّمْعِ والطَّاعَةِ،في مَنْشَطِنَا وَمَكْرَهِنَا، وَعُسْرِنَا وَيُسْرِنَا وَأَثَرَةٍ عَلَيْنَا، از ایشان در خوشی و ناخوشی و سختی وراحتی وترجیح دادن دیگران بر ما اطاعت و پیروی کنیم  وَأَنْ لَا نُنَازِعَ الْأَمْرَ أَهْلَهُ، إلَّا أنْ تَرَوْا كُفْرًا بَواحًا، عِنْدَكُمْ مِنَ اللَّهِ فيه بُرْهانٌ [1]و اینکه با صاحبان حکم در گیر نشویم، و فرمود: مگر اینکه خودتان از آنان کفر آشکار و واضحی را مشاهده کنید که برای آن در نزد خداوند دلیل قاطعی وجود دارد.

امام ماوردی رحمه الله می گوید: امامت و رهبریت موضوعی جهت جانشینی نبوت در حراست و پاسداری از دین و سیاست دنیاست، و عقد این امامت و رهبری برای کسی که باید چنین وظایفی را در امت عهده دار شود واجب است .[2]

به نظر شما چگونه کسی که به محتوا و مفاهیم چهار گانه ی دین برای اسلام یا حتی کلیت اسلام ایمان ندارد می تواند چنین وظیفه ای را انجام دهد؟  چگونه امانت حراست و پاسداری از دین الله و مومنین باید به کسی سپرده شود که در اساس به آن و قوانین آن اعتقادی ندارد؟ این کافر با پذیرش کفر به نفس خودش خیانت کرده و به دین الله خیانت کرده و با کفرش به الله خیانت کرده، إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ‏.( حج / ۳۸) مسلّماً الله از مومنین دفاع می‌کند. مسلّماً خداوند خیانت پیشگان کافر را دوست نمی‌دارد.‏

پس چنین خائنی چگونه مورد اعتماد است که دین و دارالاسلام و جان و مال و ناموس و آبروی مسلمین به وی سپرده شود؟ اگر روزی مومنین دارای قدرتی جهت آزاد سازی سرزمینهای تحت حاکمیت دارالکفرها شدند آیا اگر این رهبر نصرانی باشد جهت فتح سرزمینهای نصرانی و تطبیق قانون شریعت الله در این سرزمینها با هم کیشان خود خواهد جنگید؟ یا اگر یهودی یا مجوس یا سکولار باشند؟ هر کسی کمی عقل داشته باشد و بر مبانی و اصول دین اسلام هم آگاهی نداشته باشد می داند که چنین توهمی تنها مختص انسانهای فریب خورده و عقب مانده است.

الله تعالی می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ( آل عمران/118).ای کسانی که ایمان آورده‌اید ! از غیر خود محرم اسرار برنگزینید، آنان از هرگونه شر و فسادی در حق شما کوتاهی نمی‌کنند. آنان آرزوی رنج و زحمت شما را ( در دل ) دارند دشمنانگی از دهان آنان آشکار است ، و آنچه در دل دارند بزرگتر است. ما نشانه‌هائی را (که بتوان با آنها دشمن را از دوست باز شناخت) برای شما بیان کردیم اگر اهل عقل و درایت هستید.‏

زمانی که این کفار در این گونه مسائل کاملاً شخصی و فردی نمی توانند به عنوان محرم اسرار مومنین قرار گیرند آنوقت چگونه می توانند امام و رهبر مومنین در امور حکومتی شوند که امنیت در دین و دارالاسلام و جان و ناموس و مال و عقل و آبرو مومنین به این حاکمیت بسته است؟

الله تعالی می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَاناً مُّبِیناً ‏(نساء/144) ای کسانی که ایمان آورده‌اید ! کافران را به جای مؤمنان به  سرپرستی نگیرید . مگر می‌خواهید حجّت و برهان آشکاری علیه خود به دست خدا دهید ( بر این که شما هم جزو منافقانید؟ چون تنها منافقین هستند که ادعای مسلمان بودن دارند اما می خواهند کفار سرپرست آنها شوند) .‏

بر این اساسامام ابن عابدين حنفی رحمه الله می گوید: کافر بر مسلمان ولایت و سرپرستی نداردف چه ولایت و سرپرستی عامه و چه خاصه، کافر نمی تواند امام و رهبر بر مسلمین شود، و کافر نمی توان بر مسلمین قاضی  شود ، و کافر نمی تواند شاهد در میان مسلمین باشد، و در ازدواج زن مسلمان ولایت و سرپرستی ندارد، و حضانت و سرپرستی مسلمان هم به کافر داده نمی شود و نمی تواند ولی و وصی چنین مسلمان شود.[3]

همچنین امام کاسانی حنفی رحمه الله در بدائع الصنائع می گوید: جایز نیست که حاکمیت و فرمانروائی کافر بر مسلمان درج و ثبت شود . همچنین می گوید: کافر از اهل سرپرستی و لایت بر مسلمان نیست چون شرع ولایت کافر بر مسلمان را قطع کرده است . الله تعالی می فرماید: «وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً» (نساء / 141) و رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «الإسلامُ يَعْلُو ولا يُعْلَى»[4]  اینهم به این دلیل است که اثبات ولایت و سرپرستی کافر بر مسلمان منجر به ذلیل شدن مسلمان در برابر کافر می شود و این جایز نیست.[5]

متقی هندی از بزرگان حنفی مذهب  که در سال 977ق وفات کرده اجماع علمای مسلمین تا زمان خودش مبنی بر حرام بودن حاکمیت کفار بر دارالاسلام و مسلمین را آورده است  [6]

قاضی عیاض مالکی رحمه الله هم می گوید: علماء اجماع دارند که امامت و رهبریت برای کافر منعقد نمی شود و چنانچه رهبر مسلمانی هم کافر شود از مقامش عزل می گردد.[7]امام السَّفَاقُسِي مالکی رحمه الله نیز می گوید: علمای مسلمین اجماع دارند که اگر خلیفه ای به سوی کفر یا بدعتی تبلیغ کرد بر علیه و قیام و انقلاب می شود.[8]

ابن منذر شافعی هم می گوید: تمام اهل علم بر این امر اجماع دارند که به هیچ عنوان کافر ولایت و سرپرستی بر مسلمان ندارد[9]

ابن حجر شافعی هم می گوید: به اجماع مسلمین، امام و رهبر به دلیل کافر شدن از مقام خودش عزل می شود «يَنْعَزِلُ بِالْكُفْرِ إِجْمَاعًا »، در این صورت بر هر مسلمانی واجب است که به عزل این رهبر برخیزد، هر کسی به این امر مهم برخاست دارای ثواب و پاداش است و هر کسی هم که سازش کرد گناهکار می گردد و هرکسی هم که در قیام جهت عزل این رهبر ناتوان بود باید از آن زمین هجرت کند.[10]

ابن التین از داودی -همانطور که درفتح الباری ذکر شده –قول به واجب بودن قیام علیه حاکم در صورتی که کافر شود، را نقل کرده است.[11]  امام نووی رحمه الله و دیگران هم چنین دیدگاهی را بیان کرده اند به گونه ای که تمام علمای مذاهب اسلامی بر چنین فتوائی اتفاق دارند، و احادیثی که به صبر در برابر رهبران ظالم و اهل جور دعوت می دهند در مورد رهبرانی است که ظلم و فسق آنها به کفر بواح «إلَّا أنْ تَرَوْا كُفْرًا بَواحًا، عِنْدَكُمْ مِنَ اللَّهِ فيه بُرْهانٌ» نرسیده است.

دارودسته ی منافقین (= سکولارزده ها) هم اکنون شبهه اندازی می کنند که حاکم کافر عادل بهتر از حاکم مسلمان ظالم است. چرا؟ چون می گویند: کافر کفرش به خودش بر می گردد و عدلش به همه و مسلمان اسلامش برای خودش است و ظلمش برای مخالفین!!

اولاً الله تعالی امر کرده که باید بر اساس قانونی که نازل کرده است در بین مردم حاکمیت و حکومت شود و کسانی که بر اساس آنچه که الله تعالی نازل کرده حکم نمی کنند کفاری هستند که به الله و خودشان و سایر بندگان الله و دین الله خیانت کرده اند و مومنین نباید از چنین خائنینی دفاع کنند : إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ ۚ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا (نساء/105)ما کتاب به حق بر تو نازل کرده‌ایم تا میان مردمان طبق آنچه خدا به تو نشان داده است حکم کنی، و مدافع خائنان مباش.‏

این مدافعینِ خائنین باید بدانند که رهبر مسلمان در مواردی محدود و خاص آنهم نسبت به بخشی از افراد جامعه که مخالفین هستند دچار ظلم می شود و شامل همفکران و هم مسیران خودش نمی شود که با این ظلمها از اسلام خارج نمی شود و در صورت توان و برآورده شدن شرایط حتی می توان کجروی های او را با شمشیر هم راست کرد همان چیزی که اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم به خلیفه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم گفتند، اما حاکم کافر با آنکه ممکن است جامعه ای چون دارالکفر ملکه ی بلقیس در یمن را به وجود آورد یا جامعه ای چون دارالکفر قریش در مکه را به وجود آورد که در آن گرسنه ای وجود نداشت و امنیت هم برای هر کسی که مخالفتی با قوانین آنها نداشت وجود داشت، و حکام کافر این سرزمینهاممکن است در مسائل اقتصادی و آزادی های خاصی اهل عدالت باشد اما باز باید جهت «تحکیم قوانین شریعت الله» همچون سلیمان و پیامبر خاتم بر علیه آنها قیام کرد. چون هدف خلق انسان تنها مسائل مادی و آزادی در بهره گیری از این مسائل مادی نیست بلکه هدف خلقت انسان و جن مختص کردن تمام جوانب عبادت برای الله تعالی است : وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاریات/56)

پس عادل بودن تنها زمانی است که طبق قانون شریعت الله حکم شود و کافر«با وجود قانون شریعت الله» بر اساس شرک و قوانین کفری حکم می کند که ظلمی بالاتر از آن و ظالم و ستکاری بالاتر از آن وجود ندارد؛ ثانیاً: حاکم مسلمان، ظلم آن هر اندازه  هم باشد به اندازه ی ظلم کافر نمی رسد، و ضرر حاکم مسلمانی که مواردی از ظلم به بندگان در او وجود دارد «اخف الضررین» است به نسبت ظلم حاکم کافری که در بعضی از مسائل مادی و آزادی های شخصی و اخلاق عمومی اهل عدالت باشد.

 این حاکم کافر حتی اگر به پای ملکه ی بلقیس یا کفار سکولار قریش هم در تامین « أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» برسند باز خائنینی هستند که با خیانت به الله و دین الله و مومنین مرتکب بزرگترین ظلم یعنی کافر شدن  شده اند. الله تعالی می فرماید : فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَذَّبَ بِآیَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا (انعام/157)پس چه کسی ستمکارتر از کسی خواهد بود که آیات خدا را تکذیب کند و از آنها رویگردان شود؟

ظلم به الله و ظلم به قانون شریعت الله و رویگردانی از تحکیم قانون شریعت الله بزرگترین ظلم است و بدون شک حاکم مسلمانی که راههای عبادت کامل را برای مومنین فراهم کرده و مومنین می توانند به تمام شریعت الله «عمل» کنند اما در بعضی از مسائل دچار ظلمهائی در حق الناس می شود بسیار بهتر از حاکم کافری است که «قانون شریعت الله» را کنار گذاشته و قانون یکی از زکفار 6گانه را به جای آن قرار داده و راههای عمل به تمام اسلام و عبادت کامل را بسته و در حق الله و دین الله دچار ظلم بزرگ و خیانت شده اما در بعضی از مسائل اقتصادی و امنیتی که مخالفتی با قوانین خودش ندارد اهل عدالت است . رسول الله صلی الله علیه وسلم بر قیام بر علیه امام و رهبر ظالم منع کرده و قیام بر علیه رهبری که دچار کفر بواحی شده است را حلال کرده است.

البته باید عرض کنم که منظور دارودسته ی منافقین (= سکولارزده ها) از کافر عادل در وضع موجود کفار یهودی یا نصرانی یا مجوس و صابئین نیست، چون اینها در کل با حاکمیت بر اساس قوانین شریعت الله تعالی مشکل دارند بلکه منظورشان کفار سکولار (یا به زبان عربی = مشرک) است و این ذلیل شده ها می خواهند به بهانه های اقتصادی و تکثر گرائی و امنیتی کنونی جوامع کفار سکولار – که هرگز به پای آنچه در  سرزمین مشرک ملکه بلقیس و جامعه ی سکولار قریش نمی رسد- حاکمیت کفار سکولار بر مسلمین را مشروع بدانند و غیر مستقیم مسلمین را به پذیرش حاکمیت این کفار سکولارتسلیم کنند و عمل انقلابی مخالفین این نظامهای سکولار مثل عمل انقلابی سلیمان علیه السلام و یا عمل انقلابی رسول الله صلی الله علیه وسلم و تما پیروان صادق آنها را زیر سوال ببرند و حتی نادرست نشان بدهند.

البته دارودسته ی منافقین (= سکولارزده ها) تنها بر مسائل ترقی مادی دارالکفرهای سکولار که اکثراً از چپاول سایر سرزمینها به وجود آمده و نیز بر رهائی و تکثر گرائی حزبی و رهائی های فردی سکولاریستی این جوامع انگشت گذاشته اند که خودشان در سایه ی چنین رهائیی هر غلطی دلشان خواست می توانند در لباس اسلام و مسلمان انجام دهند.

در مسائل مادی «عملاً» رفاه اقتصادی و امنیت «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ » مکه را که قرنها طول کشیده تا اهل مکه به این درجه از رفاه و امنیت رسیده و الله تعالی بر این رفاه و امنیت گواهی داده را برجسته می کنند، و در جوامع سکولار به اصطلاح پیشرفته ی اقتصادی سکولار هم که چند قرن طول کشیده تا با تاراج اموال سرزمینهای دیگر به اینجا برسند را برجسته کرده  و نشانه ی عدل می دانند، بعد : دارالاسلام مدینه که تازه تأسیس شده و در معرض انواع محاصره های اقتصادی و نظامی و حتی در معرض جنگ احزاب هم قرار گرفته و بی خانمانها و مسکینهائی چون «اصحاب صفه» در دارالاسلام تحت حاکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را برجسته می کنند و امروزه هم مشکلات اقتصادی دارالاسلام کنونی مسلمین را که از علل مختلفی منجمله عامل خارجی کفار سکولار سرچشمه گرفته است را برجسته کرده و نشانه ی ظلم  معرفی می کنند؛ و در نهایت بعد از اینهمه به در و دیوار زدن می خواهند مخاطب آنها به این نتیجه برسد که اشکالی ندارد حاکمیت ابوجهل و ابولهب و عبدالله ابن ابی به جای حاکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم بر مسلمین قرار گیرد، یا حاکمیت آمریکا و انگلیس و فرانسه و چین و روسیه و سایر کفار جهانی و مزدوران سکولار محلی آنها به جای حاکمیت رهبران مسلمان دارالاسلام قرار گیرد . اینها تنها اسم رهبران را می آورند و عملاً هم قانون شریعت الله را کنار می زنند و هم اطاعت کردن مسلمین را برای این کفار می خواهند در حالی که الله تعالی از دادن اطاعت به کفار نهی کرده و در عوض کفر به طاغوت و انکار کردن کفار را امر کرده است.

دارودسته ی منافقین (= سکولارزده ها) می خواهند کسی را که الله تعالی ذلیلش کرده است را بر کسی که الله تعالی به او عزت داده است برتری ببخشند،«مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ »  (صافات/154)  مگر الله تعالی نمی فرماید: أَفَمَن کَانَ مُؤْمِناً کَمَن کَانَ فَاسِقاً لَّا یَسْتَوُونَ ‏(سجده/18) آیا کسی که مؤمن بوده است، همچون کسی است که فاسق بوده است‌؟! ( نه، هرگز! این دو) برابر نیستند.‏و فسق در اینجا فسق اکبر است، چگونه اینها کافر را بر مسلمان برتری می دهند؟

پس چه در مسائل فردی و چه در مسائل اجتماعی و حکومتی هیچ راهی برای تسلط کفار بر مومنین و دارالاسلام وجود ندارد؛در کنار این،قاعده ی نفی سبیل می تواند بسیاری از قراردادهای بین مسلمین با کفار را هم خنثی کند، و به اصطلاح حق وتو دارد؛ یعنی با آنکه در عهد و پیمانها وفای به عهد واجب است اما اگر عهدی بسته شود که طی آن اصل حاکمیت شریعت الله و استقلال دارالاسلام در خطر بیافتد قاعده ی نفی سبیل وارد میدان می شود و پیمانی که با دارالکفر بسته شده است را خنثی می کند.

اجازه بدهید با دو مثال این خنثی سازی و حق وتو ی قاعده ی نفی سبیل را توضیح دهیم : الله تعالی به مومنین امر می کند و می‌فرماید:  یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِ (مائده/۱) «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به پیمان‌ها[یتان] وفا کنید».اما اگر بعد از بستن پیمان مشخص شد که چنین پیمانی از نظر شریعت الله حرام است و از آن نهی شده و در اصل فاسد باشد یا با اسباب و علت‌هایی فاسد شود، چنین پیمانی چه در معاملات ربوی و تجاری باشد چه در عقد نکاح و… واجب است که فسخ  و باطل شوند.

رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:

  • الصُّلْحُ جَائِزٌ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا صُلْحاً أَحَلَّ حَرَاماً أَوْ حَرَّمَ حَلَالًا. صلح ميان مسلمانان جايز است، مگر صلحى كه حرامى را حلال يا حلالى را حرام كند. وقالَ رسولُ اللَّهِ صلَّى اللَّهُ عليهِ وسلَّمَ : المسلمونَ على شروطِهم .[12]مسلمانان بر شروط خود هستند و موظف به جرا و مراعات آن مي‌باشند.
  • «المسلمونَ على شروطِهم ، إِلَّا شرطا أَحَلَّ حَرَاماً أَوْ حَرَّمَ حَلَالًا »[13]مسلمانان بايد به شروط خويش وفاكنند وعمل به  شروط  الزامي  است مگر شرطي‌كه  حرامي را حلال يا حلالي  را حرام‌كند (كه عمل بدان الزامي نيست‌.)‌
  • شیعیان جعفری هم در این زمینه از ابی عبدالله رضی الله عنه روایت کرده اند که : « الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ إِلَّا كُلَّ شَرْطٍ خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَلَا يَجُوزُ»[14]مسلمانان لازم است پاى بند قرار دادها و شروط خويش باشند مگر هر شرطى كه مخالف كتاب خداوند باشد كه آن جايز نيست.

حالا یک مسلمان با کافری پیمان می بندد که برایش کار کند. این مسلمان تنها در صورتی می تواند برای کافری کار کند که  کار سه شرط داشته باشد:

  1. خود کار حلال باشد و با کرامت مومنین منافات نداشته باشد
  2. کاری نباشد که به مسلمین و دارالاسلام ضرر برساند. مثل جاسوسی کردن یا کار کردن در بخشهای نظامی و تبلیغی و علمی و… دارالکفرها بر علیه دارالاسلام و خیانت به مومنین و دارالاسلام
  3. کاری نباشد که باعث ذلت و خواری مسلمان شود مثل پذیرائی کردن با گوشت خوک یا شراب و…

حالا :

  • اگر مسلمانی با کافری پیمانی بست و متوجه شد یکی از این شروط رعایت نشده است،
  • یا کافری شروطی غیر شرعی گذاشته باشد،
  • یا مسلمانی با کفاری پیمانی بست و نمی دانست که این شروط را باید رعایت کند

به محض آگاهی و برطرف شدن جهلش می تواند به صورت یکجانبه پیمان و معامله ی خودش را فسخ و باطل کند چون از روی جهل مرتکب کار ممنوع شده ای شده است و دارای یکی از عذرهای معتبر شرعی می باشد، یا فریب خورده است و عنصر فریب در هر معامله و پیمانی باعث فسخ شدن معامله می گردد .

در مساله ی معامله ی اقتصادی هم باز می بینیم که درخیار الغُبن (ضرر): فروشنده یا مشتری در معامله‌ی کالایی ضرر زیادی به او وارد می شود که از رسم و عرف شرعی خارج است در چنین حالتی شخص فریب خورده است و به دلیل جهل از قیمت اصلی متحمل ضرر زیادی شده است و اختیار دارد که کالا را نگهدارد یا معامله را فسخ نماید. در خیار تدلیس (فریب دادن) در معامله هم باز قاعده همین است؛ در هنگام خیانت و دروغ و غش در معامله یا وجود عیب هم باز پس از بستن قرارداد می توان معامله رافسخ کرد.

اینها مواردی هستند که جهت حفظ منافع مادی و معنوی شخصی می توان  معاهده و پیمانی که بسته شده است را فسخ کرد، حالا جهت حفظ منافع مادی و معنوی دارالاسلام و استقلال دولت اسلامی هر معاهده و پیمانی که با دارالکفرها بسته شود و به نحوی به این منافع مادی و معنوی دارالاسلام ضرری برسانند قاعده ی نفی سبیل وارد میدان می شود و این پیمان و معاهده را فسخ و باطل می کند.

باید به سخن الله تعالی در مورد کفار اهل کتاب و کفار مشرک (سکولار) اعتماد داشته باشیم که می فرماید: ما يَوَدُّ الَّذينَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِکينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْکُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ. (بقره/ 105) كافران اهل كتاب و همچنين مشركان، دوست نمي‌دارند خير و بركتي از جانب خدايتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد.

 در این صورت باید انتظار داشته باشیم که کفار خیر مومنین و دارالاسلام را نخواهند و در پیمانهای خود دچار غل و غش و فریب و غدر شوند و نباید به قسم خوردنهای بزرگان کفر که معمولاً پیمانها نیز با آنها یا با نمایندگان آنها بسته می شود اعتماد کرد: إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ (توبه/12) قسم خوردنهای آنها هیچ اعتباری ندارد[15] در این صورت اگر مومنی متوجه شد که پیمانی بسته حرام و معصیت الله تعالی و ضرر رسان به مومنین و دارالاسلام است قاعده ی نفی سبیل وارد میدان می شود و چنین پیمانی را باطل می کند.چه در امور شخصی چه در امور اداری

سُبحانَكَ اللَّهمَّ وبحمدِكَ ، لا إلَهَ إلَّا أنتَ أستغفرُكَ وأتوبُ إليكَ


[1]بخاری7055

[2]“الأحكام السُّلطانية”، ص5. / . الإمامة موضوعةٌ لِخلافة النُّبوة في حراسة الدِّين وسياسة الدُّنيا، وعقدها لِمن يقوم بها في الأُمَّة واجب

[3]« لا ولاية لكافر على مسلم، لا ولاية عامة ولا خاصة، فلا يكون الكافر إماما على المسلمين، ولا قاضيا عليهم، ولا شاهدا، ولا ولاية له في زواج مسلمة، ولا حضانة له لمسلم، ولا يكون وليا عليه ولا وصي

[4]أخرجه الروياني في ((مسنده)) (783)، والدارقطني (3/252)، وأبو نعيم في ((تاريخ أصبهان)) (1/92)

[5]“ولا يجوز أن يثبت للكافر ولاية السلطنة على المسلمين” وقال أيضا: “الكافر ليس من أهل الولاية على المسلم لأنالشرع قطع ولاية الكافر على المسلمين قال الله تعالى {ولن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا} وقال صلى الله عليه وسلم «الإسلام يعلو ولايعلى» ولأن إثبات الولاية للكافر على المسلم تشعر بإذلال المسلم من جهة الكافر وهذا لا يجوز”.

[6]کنزل العمال، ج ۱ صص ۶۶ و ۷۷، بنقل از صرامی، جایگاه قاعده «نفی سبیل» در سیاست‌های کلان نظام اسلامی، ۱۳۸۹ش، مجله حکومت اسلامی.

[7]“شرح صحيح مسلم” للنووي (6/ 315).وقَالَ الْقَاضِي عِيَاضٌ أَجْمَعَ الْعُلَمَاءُ عَلَى أَنَّ الْإِمَامَةَ لَا تَنْعَقِدُ لِكَافِرٍ وَعَلَى أَنَّهُ لَوْ طَرَأَ عَلَيْهِ الْكُفْرُ انْعَزَلَ قَالَ وَكَذَا لَوْ تَرَكَ إِقَامَةَ الصَّلَوَاتِ وَالدُّعَاءَ إِلَيْهَا قَالَ وَكَذَلِكَ عِنْدَ جُمْهُورِهِمُ الْبِدْعَةُ قَالَ وَقَالَ بَعْضُ الْبَصْرِيِّينَ تَنْعَقِدُ لَهُ وَتُسْتَدَامُ لَهُ لِأَنَّهُ مُتَأَوِّلٌ قَالَ الْقَاضِي فَلَوْ طَرَأَ عَلَيْهِ كُفْرٌ وَتَغْيِيرٌ لِلشَّرْعِ أَوْ بِدْعَةٌ خَرَجَ عَنْ حُكْمِ الْوِلَايَةِ وَسَقَطَتْ طَاعَتُهُ وَوَجَبَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ الْقِيَامُ عَلَيْهِ وَخَلْعُهُ وَنَصْبُ إِمَامٍ عَادِلٍ إِنْ أَمْكَنَهُمْ ذَلِكَ فَإِنْ لَمْ يَقَعْ ذَلِكَ إِلَّا لِطَائِفَةٍ وَجَبَ عَلَيْهِمُ الْقِيَامُ بِخَلْعِ الْكَافِرِ

[8]إرشاد الساري بشرح صحيح البخاري (10/ 217) أجمعوا على أن الخليفة إذا دعا إلى كفر أو بدعة يثار عليه

[9]نقله عنه ابن القيم في “أحكام أهل الذِّمَّة” (2/ 787) إنَّه قد “أجمع كلُّ مَن يُحفَظ عنه مِن أهل العلم أنَّ الكافر لا ولايةَ له على المسلم بِحال

[10]“فتح الباري” (13/ 123). إنَّ الإمام “ينعزل بالكفر إجماعًا، فيَجِب على كلِّ مسلمٍ القيامُ في ذلك، فمَن قوي على ذلك فله الثَّواب، ومَن داهن فعليه الإثم، ومن عَجز وجبَتْ عليه الهجرةُ من تلك الأرض

[11]فتح الباری 13/8

[12]أخرجه أبو داود (3594 )، وابن الجارود في ((المنتقى)) (1001 )، وابن حبان (5091 )  /

[13]ترمذی 1352

[14]حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 12، ص 353.، أبواب الخيار ، باب 6 ، ح 2/ « الفقيه » ج 3 ، ص 202 ، ح 3765 ، باب الشرط والخيار في البيع ، « تهذيب الأحكام » ج 7 ، ص 22 ، ح 93 ، باب عقود البيع ، ح 10 / « دعائم الإسلام » ج 2 ، ص 44 ، ح 106 ، « مستدرك الوسائل » ج 13 ، ص 300 ، أبواب الخيار ، باب 5 ، ح 1.  /

[15]((مفاتيح الغيب)) للرازي (15/535).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *