یالغیز الله و او ذاتنی پَیغَمبَری و مُؤمِنلر سِیزلَرنی دُوستِینگیزدیر، اوُلر حُوشُوع حُذوُع بیلن نَمازنی عَدا قیلیب زَکاتنی بِیریشَدی.
شُوندَی بُولگچ بِیزلَرنی مُوازَنَتسِیز، مِیزانسِیز دُوستلَریمیز شُونی یَحشی بِیلیشسِینکِی، رسول الله صلی الله علیه وسلم نینگ اَنه اوُشَنچه عَقیدَوِی و رَفتارِی فَسادلَرگه اِیگه بُولگن الله نی و پَیغَمبَرلَرنی و مَلائِکه لرنی دُشمَنی بیلن “اِتّحاد” تُوزگنلِیکلَری، اوُلرگه نِسبَتاً “وَلاء” و “وَحدَت”نی آرقَسِیدَن بُولگن اِیمَس.
Аллох таоло ана ўшанча ақидавий ва рафторий фасодларга эга бўлган ўзининг, малоикаларнинг ва мўъминларнинг душманлари билан “иттиход” тузишни шаръан тўғри, дегани билан мархамат қиладики:
Ёлғиз аллох ва у зотни пайғамбари ва мўъминлар сизларни дўстингиздир, улар хушуъ хузуъ билан намозни адо қилиб закотни беришади.
Шундай бўлгач бизларни мувозанатсиз, меъзонсиз дўстларимиз шуни яхши билишсинки, росулуллох саллаллоху алайхи васалламнинг ана ўшанча ақидавий ва рафторий фасодларга эга бўлган аллохни ва пайғамбарларни ва малоикаларни душмани билан “иттиход” тузганликлари, уларга нисбатан “валоъ” ва “вахдат”ни орқасидан бўлган эмас.
الله تعالی با آنکه «اتحاد» با دشمنان خودش و مومنین و ملائکه را با آنهمه مفاسد عقیدتی و رفتاری که دارند مشروع می داند اما می فرماید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ (ممتحنه/1) ای مؤمنان ! دشمنان من و دشمنان خویش را اولیاء نگیرید .
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُبِينًا (نساء/144)ای کسانی که ایمان آوردهاید! کافران را به جای مؤمنان به دوستی نگیرید. مگر میخواهید حجّت و برهان آشکاری علیه خود به دست خدا دهید (بر این که شما هم جزو منافقانید؟).
– يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ(ای مؤمنان ! پدران و برادران را اولیاء خود نگیرید اگر کفر را بر ایمان ترجیح دهند) وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (توبه/23)کسانی که از شما ایشان را ولی خود کنند مسلّماً ستمگرند .
لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ (مؤمنان نباید مؤمنان را رها کنند و کافران را به جای ایشان به دوستی گیرند)وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ(و هر که چنین کند ( رابطه او با خدا گسسته است و) وی را در چیزی از خدا نیست) إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً(مگر آن که ( ناچار شوید و) خویشتن را از (اذیّت و آزار) ایشان مصون دارید و (به خاطر حفظ جان خود تقیه کنید)) وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ(آل عمران/ 28)(و خداوند شما را از (نافرمانی) خود برحذر میدارد و بازگشت (همگان) به سوی او است)
یا می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ ۘ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ (ای مؤمنان ! یهودیان و نصرانی ها را اولیاء خود نگیرید. اینها برخی اولیاء برخی دیگرند)وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ ۗ (مائده/51). هرکس از شما ایشان را ولی و سرپرست خود گیرد ورزد بیگمان او از زمره ایشان بشمار می رود.
و تنها دارودسته ی منافقین یا سکولار زده ها هستند که با این کفار «ولاء» دارند: فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ (مائده/52) میبینی کسانی که بیماری به دل دارند، ( در ولاء و یاری با کفار) بر یکدیگر سبقت میگیرند و میگویند : میترسیم که ( روزگار برگردد و ) بلائی بر سر ما آید ( و به کمک ایشان نیازمند شویم ) .
«ولاء» ما مشخص است: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (آل عمران/55) تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند که خاشعانه و خاضعانه نماز را به جای میآورند و زکات مال به در میکنند .
پس دوستان نامتعادل و نامیزان ما لازم است بدانند که «اتحاد» رسول الله صلی الله علیه وسلم با دشمنان الله و پیامبران و ملائکه که آنهمه مفاسد عقیدتی و رفتاری دارند به معنی «ولاء» و «وحدت» با آنها نیست.
Улар (кофирлар) қўлларидан келса то динингиздан қайтаргунларича сизлар билан урушаверадилар.
Секуляр шахслар аввалги пайғамбарни даврида бўладими ё охирги пайғамбаримиз саллаллоху алайхи васалламни даврларида бўладими ёки бўлмасам хозирги замонда бўладими, ўзларини олдиларидаги қонунлар аллох томонидан эканига аслан эътиқоди бўлган эмас,улар аллох томонидан келган қонунларга иймонимиз бор ва уни хаётимизда пиёда қиламиз, деб хам харгиз айтишмайди:
Хозирги даврдаги замонавий секуляристларимиз янада бадтарроқ бўлишган: чунки сизлар махаллий секуляристларга қараб: келинглар аллох таоло нозил қилган нарсаларга эргашинглар, десангиз, улар оталаримизга эргашамиз дейишмайди, чунки уларни оталари мусулмон ва аллохни шариатига тобеъ бўлишган. Балки улар айтишадики: бизлар агуст кент, томас хобис, ленин , маркс ва маъу ва …….бмт ва ……. бизларга тузиб берган нарсаларга эргашамиз.
کفارمشرک یا سکولار اگر قدرتشان برسد قطعاً با ما می جنگند تا اینکه دین ما را از 4 محتوا و مفهوم آن خالی کنند:وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا (بقره/217)
شخص سکولار چه در زمان اولین پیامبر و چه در زمان پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم و چه در زمان حال هرگز معتقد نبوده است آن قوانینی که دارد از سوی الله است و هرگز نگفته که به قوانینی که از سوی الله آمده است ایمان دارد و در زندگیش پیاده اش می کند: وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا (بقره/170)
سکولاریستهای معاصر ما بدترند: چون زمانی که به سکولاریستهای بومی می گوئی بیائید از آنچه که الله تعالی نازل کرده پیروی کنید نمی گویند که ما از پدران خود تبعیت می کنیم چون پدران آنها مسلمان بودند و تابع شریعت الله بلکه می گویند ما از چیزهائی تبعیت می کنیم که امثال آگوست کنت و توماس هابس و لنین و مارکس و مائو و …. سا زمان ملل و … برای ما تدوین کرده اند و…
پس اینها هرگز از قوانین شریعت الله و مومنینِ پایبند به شریعت الله راضی نخواهند بود، به همین دلیل تا زمانی که پایبند به دین سکولاریسم هستند اصلاح پذیر نبوده و نیستند و هرگز در طول تاریخ دیده نشده که مشرکی حاکمیت را به میل و خواست خودش تقدیم قانون شریعت الله کرده باشد، چون تنها عامل مشترک از نگاه الله تعالی قانون شریعتش است که نازل کرده، زمانی که اینها قانون نازل شده را قبول ندارند پس عامل مشترک «وحدت» را نیز رد کرده اند و دائماً با زبان اسلحه و قدرت نظامی در تلاشند که فرصتی پیش بیاید تا محتوای چهارگانه ی دین خود را بر مسلمین تحمیل کنند.
کسانی هستند که این طاغوتهای 5 گانه را کافر نمی دانند و اصلاً چیزی به نام کفر به طاغوت برایشان معنی ندارد و در برابر کفر به طاغوت مسلمین هم مانع شده اند؛ حکم اینها چیست؟ آیا اینها خودشان کافر می شوند؟ یا می بینم که مرتدین محلی را هم تکفیر نمی کنند که اینها هم طاغوت هستند که باید به آنها کفر کنیم .
به قول ابن القيم (٧٥١ هـ) رحمه الله: « الواجب علی العبد أن يعتقد أن كل من دان بدين غير الإسلام فهو كافر».[1] بر هر بندهای واجب است که معتقد باشد هر کسی که به دینی غیر از اسلام دیانت کند پس او کافر است.
ما از میان مسلمین تنها کسی را تکفیر می کنیم که 1- آگاهانه 2- عمداً 3- به میل خودش و اختیاری نصوص را رد کند. چون مناط کفرِ اهل قبله ای که کافر را کافر نداند، تکذیب و رد کردن نصوص است.
به عنوان مثال الله تعالی فرموده است: وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (آل عمران/85) و هر کس که دینی غیر از اسلام انتخاب کند، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد، و او در آخرت از زیانکاران است.
حالا شخصی بیاید و بگوید من این آیه را قبول ندارم . پس مناط کفر کسی که کافر را کافر نداند، دقیقاً مناط کفر کسی است که آیه ای را 1- اگانه 2- عمداً 3- به میل خودش و اختیاراً تکذیب کند نه اینکه شخص دچار «شبهه» و «تأویل» شده باشد بدون آنکه نصّی را تکذیب کرده باشد.
حکم باید مقیّد به کافر دانستن کافری شود که بر کفرش اجماع است نه در آن کافری که در کفرش اختلاف است و به قول ابن تیمیه در «الردُ علی البکري»: وَأَمَّا مَنْ أَنْكَرَ مَا ثَبَتَ بِالتَّوَاتُرِ وَالْإِجْمَاعِ فَهُوَ كَافِرٌ بَعْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ.[2] و اما کسی که آنچه را که با تواتر و اجماع ثابت شده است انکار کند، پس او بعد از اقامهی حجّت کافر است.
کسی که کافر اصلی را کافر نداند، یعنی کسی که بر کفرش با ذکر اسمش «نص» آمده است، مانند یهود و نصاری، و کسی که اینها را تکفیر نکند به اطلاق کافر است و تأویل آوردن نفعی برایش نمیرساند؛ مگر اینکه گمان جهل یا تاویل به آن برود. قاضی عیاض در کتابش «الشفا» میگوید: و برای همین کافر میدانیم شخصی را که کافر نداند کسی را که به غیر ملّت مسلمانان از دیگر ملل دیانت بکند یا دربارهی آنها توقف کند یا شک کند یا مذهبشان را صحیح بداند، اگرچه به همراه آن اسلام را هم از خود ظاهر گرداند و به آن معتقد باشد و به باطل بودن همهی مذاهبِ غیر آن، اعتقاد داشته باشد. پس او کافر است با آشکار کردن آنچه که مخالف آن (اسلام) است.[3]
و باز به نقل از قاضی ابوبکربن العربی میگوید: قاضی ابوبکر میگوید: برای اینکه توقیف (نصوصی که در آن توقّف شده) و اجماع، این دو، بر کفرشان اتفاق دارند، پس کسی که در آن توقّف کند به تحقیق که نص و توقیف را تکذیب کرده و در آن شک کرده است. و تکذیب یا شک در آن جز از شخص کافر واقع نمیشود.[4]
این مساله را با تکفیر اهل قبله ای که بر کفرش اجماع وجود ندارد و بر آن اختلافی وجود دارد اشتباه نگیرید. ابن تیمیه می گوید: وَمَا زَالَ السَّلَفُ يَتَنَازَعُونَ فِي كَثِيرٍ مِنْ هَذِهِ الْمَسَائِلِ وَلَمْ يَشْهَدْ أَحَدٌ مِنْهُمْ عَلَى أَحَدٍ لَا بِكُفْرِ وَلَا بِفِسْقِ وَلَا مَعْصِيَةٍ.[5] و سلف پیوسته در بسیاری از مسائل با هم نزاع میکردند و هیچ یک از آنان بر دیگری گواهی به کفر یا فسق یا معصیت نمیداد.
به عنوان مثال می بینیم که عمر بن خطاب جزئی از لوازم و حقوق « لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه » از او غائب شد و در کفر تخفیف گیرندگان حکم زکات شک کرد بخاطر اینکه به شهادتین تلفظ میکردند و به حدیث عصمت خون و اموال کسی که لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه را تلفظ کند احتجاج کرد.
عمر بن خطاب رضی الله عنه جهت محافظت از خون حرام شده ی مسلمین به حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم استناد می کند که می فرماید: أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِنْ فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ، إِلا بِحَقِّ الإِسْلامِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ[6]به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا گواهی دهند که هیچ معبودی بجز الله وجود ندارد و محمد فرستادهی الله است و نماز را بر پا دارند و زکات بدهند. پس وقتی که آن را انجام دادند، خون و مالشان را از من حفاظت کردهاند مگر به حق اسلام و حسابشان با الله است.
عمر بن خطاب رضی الله عنه به توحید، علمی کامل و تمام داشت و ابوبکر صدیق رضی الله عنه با لوازم و حقوق لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه با عمر بن خطاب رضی الله عنه وارد گفتگو شد و جهل به این لوازم طعنی به علم این مومنین وارد نمی کند و گفته نمی شود که مثلاً عمر به توحید جاهل بود. تهمتی که عده ای از برادران ما به مخالفین صاحب عذر خود می زنند.
کسی نمی گوید که عمر بن خطاب به خاطر جهلش به لوازم لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه و حقهای آن، به توحید جهل داشته است، برای اینکه لوازم، باب گستردهای است که در احاطه نمیآید و بالاتر از آن هر صاحب علمی علیمی است، بر خلاف معنای شرعی ساده و مجمل لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه که به معنای کفر به طاغوت و رد تمام إله ها و کفار و سپس ایمان به الله از کانال آخرین فرستاده است و هر انسان مکلفی با هر میزانی از آگاهی می تواند به آن علم پیدا کند.
بر این اساس ابن تیمیه می گوید: فَالتَّكْفِيرُ يَخْتَلِفُ بِحَسَبِ اخْتِلَافِ حَالِ الشَّخْصِ فَلَيْسَ كُلُّ مُخْطِئٍ وَلَا مُبْتَدَعٍ وَلَا جَاهِلٍ وَلَا ضَالٍّ يَكُونُ كَافِرًا؛ بَلْ وَلَا فَاسِقًا بَلْ وَلَا عَاصِيًا.[7] پس تکفیر بر حسب اختلاف حال شخص، مختلف است. پس هر شخص خطاکار و مبتدع و جاهل و گمراه، کافر نیست، بلکه فاسق هم نیست، بلکه عاصی هم نیست؛ … بدون شک مردمی از ائمهی طوایفِ شناخته شده در نزد مردم به علم و دین، دچار غلط شدهاند و غالب آنان وجهی از حق را گرفته و پیروی کردهاند و وجه دیگر آن از آنان پنهان مانده و برایشان محقق نگشته است و اینطور شده که به بعضی از حق عارف گشته و به بعضی دیگرش جاهل؛ بلکه آن را انکار هم میکند.
در تمام این مواردِ اجتهادی، شخص نصّی را تکذیب نکرده است بلکه بعضی از حق را شناخته و به بعضی دیگر از آن جهل دارد. این امور گاه به تکفیر نابجای مومنین هم کشیده می شود . به عنوان مثال عمر بن خطاب رضی الله عنه حاطب رضی الله عنه را به ناحق و بر اساس تاویلات اشتباهی که داشت تکفیر کرد؛ اشتباه عمر بن خطاب رضی الله عنه توسط حکیمی دلسوز چون رسول الله صلی الله علیه وسلم اصلاح شد، حالا به نظر شما چه کسانی هستند که اشتباهات عمرهای زمان ما را اصلاح کنند؟
یا می بینیم که عمار بن یاسر رضی الله عنه کلمهی کفر را گفت قبل از اینکه آیهی اکراه نازل شود، و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز قبل از نازل شدن آیات، چنین جرمی را نایده گرفت و آن را اهمال کرد. عمار رضی الله عنه در چنان حالت اضطرار و ضرورتی که قرار گرفته بود بر خلاف سمیه و پدرش رضی الله عنهم اجمعین کلمات کفری را بر زبان آورد و هنوز آیه ای که در مورد گفتن کفر در حالت اکراه در صورتی که قلب مطمئن به ایمان است نازل نشده بود. نه رسول الله صلی الله علیه وسلم در این زمینه توضیح داد و نه کسی از صحابه او را تکفیر کرد. یا مثلاً بگویند کسی که در کفر او شک کند کافر است و از این دست بازی های خطرناکی که عده ای انجامش می دهند.
در این صورت عقل در اسماء و احکام شرعی راهی ندارد، بلکه به قول ابن تیمیه: الْإِيمَانُ وَالْكُفْرُ هُمَا مِنْ الْأَحْكَامِ الَّتِي ثَبَتَتْ بِالرِّسَالَةِ؛ وَبِالْأَدِلَّةِ الشَّرْعِيَّةِ يُمَيِّزُ بَيْنَ الْمُؤْمِنِ وَالْكَافِرِ؛ لَا بِمُجَرَّدِ الْأَدِلَّةِ الْعَقْلِيَّةِ.[8]
ایمان و کفر این دو از احکامی هستند که با رسالت ثابت میشوند و با ادلّهی شرعی بین مؤمن و کافر تمییز داده میشود نه به مجرد دلالت عقلی. و در جای دیگری هم می گوید: فَإِنَّ الْكُفْرَ وَالْفِسْقَ أَحْكَامٌ شَرْعِيَّةٌ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ الْأَحْكَامِ الَّتِي يَسْتَقِلُّ بِهَا الْعَقْلُ.[9] بدرستی که کفر و فسق احکامی شرعی هستند [و] از احکامی نیستند که عقل در آن مستقل باشد.
به همین دلیل ما تنها کسانی را تکفیر میکنیم که الله و رسولش صلی الله علیه وسلم آنها را تکفیر کردهاند و گناهکاری را که الله و رسولش صلی الله علیه وسلم او را تکفیر نکردهاند را تکفیر نمیکنیم. پس با عقل خودتان این در را باز نکنید.
[3] قاضی عیاض، کتاب الشفا، ج: 2 ص: 610. / ولهذا نكفر من لم يكفر من دان بغير ملة المسلمين من الملل، أو وقف فيهم، أو شك، أو صحح مذهبهم وإن أظهر مع ذلك الإسلام واعتقده واعتقد إبطال كل مذهب سواه. فهو كافر بإظهاره ما أظهر من خلاف ذلك
[4] همان، ج: 2 صص: 602-603./ قال قاضي أبو بكر لأن التوقيف والإجماع اتفقا علی كفرهم فمن وقف في ذلك فقد كذب النص والتوقيف أو شك فيه. والتكذيب أو الشك فيه لا يقع إلا من كافر
Энди мана бу душманчилик фақатгина рухий ё совуқ жанг кўринишида бўлиши ёки совуқ ва иссиқ жангни таркибидан ташкил топган бўлиши хам мумкин. Мисол тариқасида келтирилса, аллох таоло мархамат қилади:
Агар мана бу ерга диққат қилсангиз, ошкор кофирларга қарши жиход қилиш ички мунофиқларни муқобилидаги жиходдан муқаддам қўйилган, чунки кўпинча мунофиқларни тўдасини гўёки улар аслан йўқдек кўрмаганликга олинади. Мунофиқларга қарши жиход хам таблиғот, юмшоқ жанглар, уларни ушлаб турадиган омиллар ва ички томондан уларни мудирият қилиш орқали бажарилади, қуролли ва иссиқ жанг ишга солинмайди. Агар улар шаръий хадлар ижро қилинадиган ёки дорул исломдан чиқариб юбориладиган жиноятлар қиладиган бўлишса, бу вақтда уларни хукми секуляристларни хукмига ўхшаш бўлади.
Секуляр кофирлар иккита умумий қисматга тақсим бўлади:
1-Ошкор секуляр кофирлар ( росулуллох саллаллоху алайхи васалламни давридаги қурайш секулярлари ё бўлмасам америка, англиз, хитой, европа бирлашган давлатлари, туркия, ужалонни ишчилар партияси, демократларнинг хилма-хил партиялари, кумалаларга ўхшаш) уларнинг асоси, борлиқлари алохида ошкор бўлиб, очиқчасига ўзларини динларини баён қилишади ва “дини секуляризмни” мухолифларига қарши икки хил қолибда , рухий жанг ё иссиқ жанг услубида жангни олиб боришади.
2-Яширин ички секуляр кофирлар. Қуръон адабиётида мунофиқлар ( ички яширин кофирлар) исми билан танилган. Бу даста ташқи кўринишда ўзларини мусулмонларга ўхшатиб олишади ва мусулмонларнинг хукуматий ва харбий қудратларига муносиб равишда ўзларининг ақида ва хақиқий мақсадларини ошкор қилишади. Яъни агар мусулмонларнинг қудратларини миқдори хар қанча кўпроқ бўлса, улар ўзларини нифоқ тўнларига кўпроқ ўралиб олишади ёки мусулмонларнинг қудратлари камайиб бошласа, улар ўзларини янада кўпроқ намоён қилиб боришади. Мана бу икки кўринишни орасидаги акс этган боғлиқлик, бу мусулмонларнинг қудрати ва уларни мавжудиятларини эълон қилинишида ўзини кўрсатади. –